13. شهادت امام هادی علیه السلام
حدیث اول: ابو سلیمان بن اورمه میگوید: ایام حکومت متوکل به سامرا رفتم و بر سعید حاجب وارد شدم و متوکل حضرت هادی علیه السلام را تحویل او داده بود تا حضرت را به قتل برساند. وقتی بر سعید حاجب وارد شدم، گفت: دوست داری به معبودت نظر کنی؟ گفتم: منزه است کسی که چشمها او را نمی بینند! گفت: منظورم همان کسی است که شما خیال میکنید امام شماست! گفتم: بدم نمی آید ایشان را ببینم؛ گفت: من مأمور هستم او را بکشم و فردا این کار را خواهم کرد؛ اکنون صاحب نامه نزد اوست، وقتی خارج شد، تو داخل شو! طولی نکشید که پست چی خارج شد و سعید به من گفت: داخل شو!
من داخل خانه ای که حضرت در آن محبوس بود شدم و دیدم مقابل حضرت قبری حفر شده است! داخل شدم و سلام کردم و به شدت گریستم. فرمود: چرا گریه میکنی؟ گفتم: به خاطر چیزی که میبینم. فرمود: برای این خاطر گریه مکن که آنان موفق به کشتن من نمی شوند. من آرام گرفتم. بعد فرمود: او بیش از دو روز زنده نیست تا این که خدا خون او و همدم او را که دیدی میریزد. ابو سلیمان میگوید: به خدا قسم متوکل دو روز بعد کشته شد.
بعد به امام هادی علیه السلام عرض کردم: حدیثی از پیامبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله نقل کرده اند که من معنی آن را نمی دانم! اینکه حضرت فرموده است: ایام را دشمن مدارید که با شما دشمنی خواهند ورزید. فرمود: بله، این حدیث پیامبرصلی الله علیه و اله تأویلی دارد:
شنبه پیامبر صلّی اللَّه علیه و آله است و یک شنبه اشاره به امیر المؤمنین علیه السلام، دوشنبه حسن و حسین علیهما السّلام و سه شنبه علی بن الحسین و محمّد بن علی و جعفر بن محمّد علیهم السلام و چهار شنبه موسی بن جعفر و علی بن موسی و محمّد بن علی و من یعنی علی بن محمد علیهم السلام و پنجشنبه پسرم حسن بن علی علیهما السلام و جمعه قائم ما اهل بیت! -. الخرائج و الجرائح ۱: ۴۱۱
باب ۴ مجلد ۵۰ بحارالانوار حدیث ۸.
حدیث دوم : ابوعون ابرش خویشاوند نجاح بن سلمه نامه ای برای حضرت ابو محمّد علیه السّلام نوشت که مردم این کار شما را نپسندیدند که در پشت جنازه پدرتان حضرت ابو الحسن علیه السلام گریبان چاک زده بودید. امام علیه السّلام در جواب او فرمود: نادان! این کار به تو مربوط نیست. حضرت موسی بر برادر خود هارون گریبان چاک زد. بعضی از مردم با ایمان متولد میشوند و زندگی را با همین عقیده به پایان میرسانند و در حال ایمان از دنیا میروند برخی نیز کافر متولد میشوند و با کفر زندگی میکنند و کافر از دنیا میروند. بعضی دیگر با ایمان متولد میشوند و با همین عقیده زندگی میکنند ولی کافر از دنیا میروند. تو نیز از آنهایی هستی که کافر از دنیا خواهی رفت و دیوانه خواهی شد.
قبل از مرگ، پسرش او را در خانه نگه داری میکرد تا مبادا مردم او را ببینند چون مبتلا به وسوسه و بی عقلی شده بود و حرفهای یاوه میگفت و بر معتقدین به امامت و شیعه مذهب، پیوسته ایرادتراشی میکرد و بالاخره عقیده ای را که داشت آشکار کرد. -. رجال کشی: ۴۸۰ -
باب ۴ مجلد ۵۰ بحارالانوار حدیث ۴