11. امام رضا علیه السلام

11.4. احتجاجات امام رضا علیه السلام در بصره و کوفه

محمّد بن فضل هاشمی می‌گوید: بعد از درگذشت موسی بن جعفر علیهما السّلام، وارد مدینه شدم و خدمت حضرت رضا علیه السّلام رسیدم و به امامت بر آن جناب سلام نمودم، ودایعی که به همراه من بود به حضرتش تقدیم کردم و عرض کردم: من عازم بصره هستم. می‌دانم که مردم در مورد امامت اختلاف دارند. خبر شهادت موسی بن جعفر علیهما السّلام به آنها رسیده و قطعا آنها از من سؤال‌هایی راجع به امامت می‌نمایند. چنان چه صلاح بدانید، از دلائل امامت مقداری برایم اظهار فرمایید تا به وسیله آنها جواب بگویم. فرمود: این امر بر من مخفی نیست. پس به دوستان ما در بصره بگو که من به قدرت و نیروی پروردگار، آنجا خواهم آمد. 

در این هنگام ودایع امامت و آنچه در نزد امام وقت باید باشد، از برد و چوبدستی و سلاح پیغمبر و سایر ودایع را به من نشان داد. عرض کردم: چه وقت به بصره تشریف می‌آورید؟ فرمود: سه روز بعد از رسیدن تو به آنجا، خواهم آمد. وقتی وارد بصره شدم، مردم از من از اوضاع و احوال امامت جویا شدند. گفتم: من یک روز قبل از شهادت موسی بن جعفر علیهما السّلام خدمت آن جناب رسیدم. فرمود: من از دنیا خواهم رفت. وقتی مرا به خاک سپردید، اینجا نمان. به مدینه برو و این امانت‌ها را برسان به فرزندم علی بن موسی الرضا علیهما السّلام. او جانشین و امام بعد از من است. آنچه دستور داد انجام دادم، ودایع را رسانیدم و گفتم که آن جناب، تا سه روز دیگر وارد بصره خواهد شد. هر سؤالی که داشتید از خودشان بپرسید. 

در این موقع عمرو بن هدّاب که مردی ناصبی بود و تمایل به زیدیه و معتزله داشت، گفت: حسن بن محمّد یکی از شخصیت‌های برجسته خاندان بنی هاشم از نظر عقل و پرهیزکاری و علم و سن است. او مانند جوانی چون علی بن موسی الرضا علیه السّلام کم تجربه نیست. ممکن است علی بن موسی الرضا اگر سؤال‌های مشکل دینی از او شود، سرگردان بماند. حسن بن محمّد که در مجلس حضور داشت، رو به عمرو بن هداب کرد و گفت: این سخن را نگو! علی بن موسی الرضا علیه السّلام همان طوری که محمّد بن فضل می‌گوید، دارای مقامی بس شامخ و جلالت قدر است و به طوری که او می‌گوید، تا سه روز دیگر خواهد آمد و تو با خودش گفتگو خواهی کرد و دلایل کافی را خواهی شنید. مردم پس از این سخنان متفرق شدند. 

روز سوم پس از ورود من به بصره که فرا رسید، حضرت رضا علیه السّلام وارد منزل حسن بن محمّد شد. حسن بن محمّد با احترام تمام مقدم حضرتش را گرامی داشت و خودش در مقابل آن جناب به پای ایستاد و دستوراتش را اجرا می‌کرد. 

علی بن موسی الرضا علیه السّلام فرمود: همه آن اشخاصی که پیش محمّد بن فضل سه روز قبل جمع شده بودند و سایر دوستان ما را جمع کن. جاثلیق نصارا و رأس الجالوت یهود را نیز احضار نما و به مردم امر کن که هر چه می‌خواهند، سؤال کنند. حسن بن محمّد همه را احضار نمود و زیدی مذهبان و معتزلیان نیز حضور یافتند. کسی نمی دانست علت احضار آنها چیست. وقتی که جمع شدند، برای حضرت رضا علیه السّلام جایگاه مخصوصی با پشتی ترتیب داد. آن جناب بر روی تشک نشست و بر آنها سلام کرد و فرمود: می‌دانید چرا من ابتدا به شما سلام کردم؟ عرض کردند: نه. فرمود: تا دل‌های شما مطمئن گردد. پرسیدند: شما کیستید؟ فرمود: من علی بن موسی بن جعفر بن محمّد بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب علیهم السّلام و پسر پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله و سلم هستم. نماز صبح را در مدینه در مسجد پیغمبر و با فرماندار مدینه خواندم. نامه ای که از دوستش رسیده بود برایم خواند و درباره مسائل زیادی با من مشورت نمود. پس من آنچه صلاحش بود راهنمایی کردم و به او وعده دادم که پس از نماز عصر همین امروز به منزل ما بیاید تا جواب نامه دوستش را در آنجا بنویسد. من هم به این وعده وفا خواهم کرد و حول و قوه ای جز به سبب خدا نیست. 

مردم عرض کردند: یا ابن رسول اللَّه! با این دلیل دیگر ما را احتیاج به برهانی نیست. تو در نزد ما راستگو هستی. سپس از جای حرکت کردند تا بروند. آن جناب فرمود: متفرق نشوید! من شما را جمع کردم تا هر سؤالی که از آثار نبوت و علامت‌های امامت و آن چیزهایی که جز نزد ما پیدا نخواهید کرد دارید بنمایید. اینک سؤال کنید! 

باز عمرو بن هداب شروع به صحبت کرد و گفت: محمّد بن فضل هاشمی از شما چیزهایی نقل کرد که انسان نمی تواند بپذیرد. 

حضرت رضا علیه السّلام فرمود: چه حرف هایی؟ عمرو جواب داد: می‌گفت: شما به هر چه خدا نازل نموده عالم هستی و تمام زبان‌ها و لغات را می‌دانی! فرمود: درست گفته. من حاضرم، هر چه می‌خواهی بپرس. عمرو گفت: ما پیش از هر چیز شما را با زبان‌ها و لغات آزمایش می‌کنیم؛ این شخص رومی است، آن دیگری هندی و این شخص ترک زبان است و قبلا آنها را آورده ام. شما با آنها به زبانشان صحبت کنید! فرمود: هر چه مایلند به زبان خود بپرسند تا ان شاء الله جواب بدهم

هر کدام سؤالی به زبان خود کردند و حضرت رضا علیه السّلام به زبان خودشان جواب آنها را داد، به طوری که در شگفت شدند و تعجب کردند و اعتراف کردند که آن جناب، از خودشان به زبان آنها گویاتر و واردتر است

سپس حضرت رو به جانب عمرو بن هداب کرد و فرمود: اگر من به تو خبر دهم که در همین روزها مبتلا به خون خویشاوندی خواهی شد، سخن مرا تصدیق خواهی کرد؟ جواب داد: نه، زیرا غیب را جز خدا کسی نمی داند. حضرت فرمود: مگر خداوند نمی فرماید: «عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلی غَیْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضی مِنْ رَسُولٍ». -. جن / ۲۷ -، {دانای نهان است، و کسی را بر غیب خود آگاه نمی کند، جز پیامبری را که از او خشنود باشد. } پیغمبر مورد پسند خداوند است و ما ورثه او هستیم. او همان پیغمبری است که خداوند بر رازهای نهانش آگاه نموده و ما نیز آنچه را که پیش از این بوده و آنچه را که تا روز قیامت خواهد شد، می‌دانیم. آنچه به تو گفتم از مبتلا شدن به خون خویشاوند، تا سه روز دیگر واقع می‌شود. اگر تا سه روز نشد من دروغگو و بهتان زننده ام، ولی چنان چه انجام شد، بدان که تو مخالف خدا و پیغمبری! اینک دلیل دیگری؛ تو از چشم نابینا خواهی شد، آن گونه که کوه و بیابان را نخواهی دید. این جریان نیز چند روز دیگر واقع می‌شود. 

پیشامد دیگری نیز هست: قسم به دروغ خواهی خورد و بر اثر آن قسم دروغ، مبتلا به مرض برص می‌شوی. 

محمّد بن فضل گفت: به خدا سوگند آنچه که حضرت رضا علیه السّلام فرموده بود واقع شد. به او می‌گفتند: حالا بگو حضرت رضا علیه السّلام راست گفت یا دروغ؟ جواب داد: من همان وقت می‌دانستم که راست می‌گوید، ولی نمی توانستم قبول کنم! 

در این موقع حضرت رو به طرف جاثلیق رهبر نصرانیان کرد و فرمود: آیا انجیل دلالت بر نبوت پیغمبر اسلام محمّد بن عبداللَّه دارد یا نه؟ جاثلیق گفت: اگر دلالت می‌داشت ما انکار نمی کردیم! حضرت فرمود: سکته ای [جای خالی] که در سفر سوم است چیست؟ جاثلیق جواب داد: یکی از اسماء خدا است که جایز نیست اظهار کنیم. حضرت فرمود: اگر من برایت ثابت کنم که اسم حضرت محمّد صلی اللَّه علیه و آله و سلم و اوصاف اوست و اینکه عیسی به او اقرار داشته و بنی اسرائیل را به ظهورش بشارت داده، قبول خواهی کرد؟ جاثلیق گفت: اگر این کار را بکنی قبول می‌کنم، زیرا من انجیل را رد نمی کنم و اهل انکار نیز نیستم. حضرت رضا علیه السّلام فرمود: اینک توجه کن به سفر سوم که در آن بشارت حضرت عیسی به ظهور حضرت محمّد صلی اللَّه علیه و آله و سلم است. جاثلیق گفت: بخوان! حضرت شروع کرد به خواندن سفر سوم از انجیل، تا به اوصاف حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله و سلم رسید. حضرت پرسید: این شخص را که توصیف می‌کند کیست؟ جاثلیق گفت: او را وصف کن! حضرت فرمود: جز آنچه خدا توصیف کرده نمی گویم. صاحب شتر و عصا و رداء است؛ پیغمبر درس نخوانده ای است که نامش در تورات و انجیل ذکر شده؛ امر به معروف و نهی از منکر می‌نماید؛ آنچه را که پاکیزه است، حلال می‌داند و هر چه را که ناپاک است، حرام می‌نماید؛ گرفتاری و بندهای گران آنها را بر می‌دارد و آنها را به راه راست تر و منهاج عادل تر و طریق استوارتر هدایت می‌کند

حضرت ادامه داد: ای جاثلیق! تو را به حق عیسی روح اللَّه و کلمه خدا قسم می‌دهم؛ آیا این صفات را در انجیل راجع به پیغمبر ما نمی خوانید؟ در این هنگام جاثلیق سر به زیر انداخت و در فکر فرو رفت و متوجه شد که اگر انجیل را انکار کند، کافر می‌شود. پس گفت: صحیح است، این اوصاف در انجیل هست و عیسی چنین بشارتی را داده، ولی در نزد نصرانیان ثابت نشده که همان شخصِ پیغمبر شما است! حضرت فرمود: اینک که انجیل را انکار نکردی و اقرار به این اوصاف نمودی، به سفر دوم توجه کن که در آن از محمّد و جانشین او و دخترش فاطمه و حسن و حسین فرزندانش یاد نموده است. 

جاثلیق و رأس الجالوت که این سخن را شنیدند، متوجه شدند که حضرت رضا علیه السّلام به تورات و انجیل کاملا وارد است. پس با خود گفتند: از راهی بر ما استدلال می‌نماید که امکان رد آن نیست، مگر منکر تورات و انجیل و زبور شویم. گفتند: صحیح است، موسی و عیسی بشارت به ظهور چنین پیغمبری داده اند، ولی برای ما ثابت نشده که همان محمّد شما است یا دیگری است. حضرت رضا فرمود: اکنون که در شک افتادید، بگویید که آیا خداوند، پیغمبری را جز پیغمبر ما قبل یا بعد از فرزندان آدم تاکنون به نام محمّد مبعوث نموده است؟ یا چنین اوصافی را در کتاب پیغمبری جز حضرت محمّد می‌یابید؟ آنها از جواب دادن به سؤال حضرت عاجز شدند و گفتند: بر ما جایز نیست که اقرار کنیم آن محمّد، همین محمّد شما است، زیرا چنان چه اقرار به محمّد و وصی او و دختر و فرزندانش حسن و حسین بنماییم، ما را مجبور به داخل شدن در اسلام می‌کنید. 

حضرت رضا علیه السّلام به جاثلیق فرمود: خدا و پیغمبر را گواه می‌گیرم که در امانی! از طرف ما آنچه که مخالف طبع تو است، متوجه تو نشود. جاثلیق گفت: اکنون که امان دادی، این پیغمبری که اسم او محمّد است و این وصی که نامش علی است و دخترش که فاطمه نامیده می‌شود و آن دو فرزندی که موسوم به حسن و حسین هستند، نامشان در تورات و انجیل و زبور ثبت است. علی بن موسی الرضا علیهما السّلام پرسید: آنچه من از پیغمبر و جانشین او و دخترش و دو فرزندانش در تورات و انجیل و زبور گفتم، صدق و عدل است یا کذب و باطل؟ عرض کرد: صدق و عدل است و جز حق چیزی نگفته اند! 

در این موقع که جاثلیق اقرار صریح نمود، حضرت به رأس الجالوت فرمود: اکنون فلان سفر از زبور داود را گوش کن! عرض کرد: بفرمایید. آن جناب سفر اول را تلاوت نمود تا رسید به نام محمّد و علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السّلام. فرمود تو را به خدا قسم می‌دهم، آیا این نام‌ها در زبور نیست؟ تو نیز دارای همان امانی هستی که به جاثلیق دادم. جواب داد: صحیح است، آنچه فرمودید، با نام هایشان عینا در زبور وجود دارد. حضرت فرمود: تو را به آن ده آیه ای که خداوند بر موسی بن عمران نازل کرد قسم می‌دهم، آیا اوصاف حضرت محمّد و علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السّلام در تورات وجود دارد که عدالت و فضیلت از صفات برجسته آنها است؟ جواب داد: آری، هر کسی منکر آن باشد، به خدا و انبیای او کافر شده است. 

حضرت رضا علیه السّلام فرمود: اکنون به فلان سفر از تورات توجه کن. آن جناب شروع به خواندن تورات کرد. رأس الجالوت از تلاوت حضرت در شگفت بود. همین که به نام محمّد صلی اللَّه علیه و آله و سلم رسید، رأس الجالوت گفت: راست است. این احماد و ألیا و بنت احماد و شبر و شبیر است (تفسیر این اسامی محمّد و علی و فاطمه و حسن و حسین می‌شود). حضرت رضا علیه السّلام تا آخر آن قرائت نمود. 

پس از تمام شدن تلاوت، رأس الجالوت گفت: به خدا قسم ای پسر محمّد! اگر ریاستی که بر تمام یهود پیدا کرده‌ام مانع نمی شد، دستور تو را پیروی می‌کردم. به خدایی که تورات را بر موسی و زبور را بر داود نازل کرده کسی را ندیده‌ام که تورات و انجیل و زبور را بهتر از شما تلاوت کند و بهتر و شیرین تر از شما تفسیر نماید. 

تا هنگام ظهر، حضرت رضا علیه السّلام پیوسته با آنها مناظره می‌کرد. در این موقع فرمود: من نماز ظهر را می‌خوانم و سپس به مدینه خواهم رفت، به جهت همان وعده ای که به فرماندار داده‌ام تا جواب نامه رفیقش را بنویسد. فردا صبح زود خواهم آمد ان شاء اللَّه. عبداللَّه بن سلیمان اذان گفت و اقامه نیز خواند. حضرت علی بن موسی الرضا علیهما السّلام پیش ایستاد و نماز خواند. قرائت را مختصر و رکوع و سجود را کامل انجام داد و بعد از نماز، از بصره خارج شد و فردا صبح به همان مجلس بازگشت. دختری رومی را خدمت ایشان آوردند که به زبان رومی با او صحبت نمود. جاثلیق سخنان آن جناب را می‌شنید و به زبان رومی کاملا آشنا بود. حضرت رضا به آن دختر فرمود: کدام یک از این دو نفر را بیشتر دوست می‌داری؛ عیسی یا حضرت محمّد را؟ دختر در جواب گفت: قبلا عیسی را بیشتر دوست می‌داشتم، تا زمانی که حضرت محمّد صلی اللَّه علیه و آله و سلم را نشناخته بودم، ولی اکنون محمّد صلی اللَّه علیه و آله و سلم را از هر پیغمبری بیشتر دوست می‌دارم. جاثلیق گفت: حالا که داخل اسلام شده ای، به عیسی بغض داری؟ گفت: هرگز چنین نیست، عیسی را هم دوست می‌دارم و به او ایمان دارم، ولی محمّد صلی اللَّه علیه و آله و سلم بیشتر مورد علاقه من است. 

حضرت رضا علیه السّلام رو به جاثلیق کرد و فرمود: آنچه را که این دختر گفت، برای مردم تفسیر کن. جاثلیق تمام گفته‌های او را تفسیر کرد و سپس گفت: ای پسر محمّد! مردی هندی اینجا است که نصرانی است و قدرت بحث و مناظره هم دارد. فرمود او را بیاورید. آن مرد را حاضر کردند. حضرت با زبان هندی سخن گفت و سپس شروع کرد به استدلال نمودن و پیوسته او را با همان زبان هندی به مطلب نزدیک تر می‌کرد. تا جایی که شنیدند مرد هندی می‌گوید: ثبطی ثبطله! علی بن موسی الرضا علیهما السّلام فرمود: به زبان سندیّ به وحدانیت خدا اقرار می‌کند. پس از آن در مورد عیسی و مریم با او صحبت فرمود. کم کم آن مرد چنان تحت تأثیر استدلال آن جناب قرار گرفت که به زبان هندی گفت: «اشهد ان لا اله الا اللَّه و اشهد ان محمّدا رسول اللَّه. » آنگاه کمربند خود را بالا زد و در زیر آن زناری هویدا شد. عرض کرد: تقاضا دارم این زنار را به دست خود قطع فرمایی! حضرت رضا علیه السّلام کاردی خواست و آن را قطع کرد. سپس به محمّد بن فضل هاشمی فرمود: این مرد هندی را به حمام ببر و تطهیر کن و لباسی برای او و خانواده اش تهیه نما و همه آنها را به مدینه بفرست. 

پس از تمام شدن این جریان، رو به مردم کرد و فرمود: اینک ثابت شد راستی گفتار محمّد بن فضل که از من برای شما نقل می‌کرد؟ همه تصدیق کردند و عرض نمودند که برای ما، بیشتر از آنچه که او گفته بود ثابت شد. محمّد بن فضل به ما گفته بود که شما را به خراسان خواهند برد. فرمود: صحیح است، ولی با احترام و کمال تعظیم می‌برند. 

محمّد بن فضل گفت: مردم به امامت آن جناب اعتراف کردند و شب را حضرت رضا علیه السّلام در بصره ماند. صبحگاه با مردم وداع کرد و سفارش‌هایی به من فرمود. پس از آن تشریف برد. من از پی آن جناب رفتم تا به وسط راه رسیدم. حضرت از جاده منحرف شد و چهار رکعت نماز خواند. پس از آن فرمود: محمّد برگرد! در پناه خدا، چشم خویش را ببند! همین که بستم فرمود: باز کن! باز کردم و در مقابل در خانه خودمان بودم. دیگر حضرت را ندیدم و آن مرد هندی را با خانواده اش، در هنگام حج به مدینه فرستادم. 

محمّد بن فضل گفت: از جمله سفارش‌هایی که حضرت رضا علیه السّلام در هنگام رفتن از بصره به من فرمود، این بود که به کوفه برو و دوستان ما را جمع کن و به آنها خبر ده که من به آنجا خواهم آمد. دستور داد به خانه حفص بن عمیر یشکری وارد شوم. من به کوفه رفتم و جریان را به شیعیان اطلاع دادم. روزی در خانه نصر بن مزاحم بودم که سلّام، غلام حضرت رضا علیه السّلام آمد. فهمیدم آن جناب تشریف آورده و فوری به خانه حفص بن عمیر رفتم. دیدم امام علیه السّلام آنجا تشریف دارند. سلام کردم. ایشان بعد از جواب سلام فرمود: غذایی که شایسته دوستان ما باشد برای آنها تهیه کن. عرض کردم: تهیه کرده‌ام و آنچه لازم بود، آماده شده است. فرمود: ستایش خدای را که به تو توفیق عنایت فرموده. 

شیعیان را جمع کردم و حضرت پس از صرف غذا به من فرمود: ای محمد! ببین در کوفه از دانشمندان هر کس که هست حاضر نما. آنگاه فرمود: من مایلم همان طوری که مردم بصره از وجودم استفاده برده اند، شما نیز بهره مند شوید. خداوند به من هر کتابی را که بر پیغمبران نازل فرموده، آموخته است. سپس رو به جاثلیق که مردی دانشمند و مطلع از انجیل و اهل استدلال بود کرد و فرمود: آیا از نوشته ای که حضرت عیسی پیوسته به گردن خویش آویخته بود اطلاع داری؟ می‌دانی که در آن پنج اسم وجود داشت که اگر در مغرب بود و می‌خواست به مشرق رود، آن صحیفه را می‌گشود و خدا را به یکی از آن پنج اسم قسم می‌داد که زمین برایش پیچیده شود و این فاصله از مغرب به مشرق و از مشرق به مغرب را در لحظه ای می‌پیمود؟ جاثلیق گفت: نه، ولی اسماء پنجگانه ای که خداوند را به وسیله آنها قسم می‌داد و آنچه که می‌خواست برآورده می‌شد، می‌دانم. حضرت رضا علیه السّلام فرمود: اللَّه اکبر! حالا که منکر پنج اسم نیستی، مهم نیست که نوشته را قبول داشته باشی یا نداشته باشی. مردم! شاهد سخن او باشید! 

سپس رو به طرف مردم کرد و فرمود: آیا منصف ترین شخص کسی نیست که در استدلال با خصم، از روی کتاب و دین و ملت و شریعت خود او بحث کند؟ جواب دادند: آری. پس فرمود: امام کسی است که هنگامی که متصدی امامت شده، قیام کند به آنچه پیامبر قیام کرده، و شایسته امامت فقط کسی است که درباره امامت، با تمام ملل با براهین استدلال کند. رأس الجالوت پرسید: آن استدلال برای امامت چیست؟ فرمود: به این طور که عالم به تورات و انجیل و زبور و قرآن کریم باشد؛ تمام لغات را بداند، به طوری که هیچ زبانی نباشد که از آن اطلاع نداشته باشد؛ و با هر دسته به زبان خودشان صحبت کند. با تمام این اوصاف باید پرهیزگار و پاکیزه از هر ناپاکی و مبرا از هر عیب باشد؛ عادل و منصف و حکیم و رؤوف، مهربان و بخشنده و عطوف، راستگو و خیرخواه و نیکوکار، امین و مورد اعتماد، کاربر و توانا در رتق و فتق امور باشد. 

نصر بن مزاحم از جای حرکت کرد و گفت: درباره جعفر بن محمّد علیه السّلام چه می‌فرمایی؟ فرمود: چه بگویم درباره پیشوایی که تمام امت محمّد گواهند بر اینکه دانشمندترین مردم زمان خود بود! پرسید: درباره موسی بن جعفر علیهما السّلام چه می‌گویی؟ 

در جواب فرمود: آن جناب نیز مانند حضرت صادق علیه السّلام بود. مردم درباره او در شگفت بودند. موسی بن جعفر علیهما السّلام مدتی زندگی کرد، با هر ملتی به زبان خودشان صحبت می‌کرد؛ با خراسانیان به لغت محلی خودشان و با رومیان به زبان رومی و با سایر مردم به زبان خودشان. دانشمندان جهان از یهود و نصارا خدمتش می‌رسیدند و او با آنها به وسیله کتاب و زبان خودشان احتجاج می‌کرد. 

پس از انقضای مدت عمرش، پیکی از طرف آن جناب پیش من آمد و پیغامی به این مضمون آورد: پسرم! اجل من سر آمده و عمرم تمام شده. تو وصی و جانشین پدرت هستی. پیغمبر اکرم صلی اللَّه علیه و آله و سلم هنگام وفات، علی علیه السّلام را خواست و سفارش‌هایی به ایشان کرد و صحیفه ای را که در آن اسمایی است که به انبیا و اوصیا اختصاص دارد، به او واگذارد. سپس فرمود: نزدیک من بیا! آنگاه سر خویش را در لحاف پیچید و فرمود: زبانت را بیرون بیاور! بعد با انگشترش زبان علی را مهر کرد، سپس فرمود: علی زبانت را در دهان من قرار ده و بمک و آنچه در دهان خود یافتی ببلع! 

علی علیه السّلام دستور پیغمبر را اجرا کرد. آنگاه فرمود: خداوند به تو فهمانید آنچه به من فهمانیده، و بینش تو را به اندازه من قرار داده و دانش تو را نیز به همان مقدار که به من داده عنایت کرد، جز اینکه پیغمبری بعد از من نخواهد بود. هر یک از امامان نیز همین طورند. بعد از درگذشت موسی بن جعفر علیهما السّلام، من به هر زبانی آشنا شدم و از تمام کتاب‌ها اطلاع پیدا کردم.

باب۴ مجلد۴۹ بحارالانوار حدیث۱

https://islamiccourse.net/