4. امام حسن مجتبی علیه السلام

4.5. شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام

 شخصی روایت می‌کند: من به حضور امام حسن علیه السّلام مشرف شدم و گفتم: تو ما را ذلیل کردی و ما شیعیان را غلام آن‌ها قرار دادی، هیچ مردی با تو باقی نمانده است. فرمود: برای چه؟ گفتم: برای اینکه امر خلافت را به این مرد ستمکار تسلیم نمودی. فرمود: به خدا قسم من این امر را به او واگذار نکردم مگر آن هنگام که یار و یاوری نداشتم. 

اگر من یاوری داشتم، شب و روز با معاویه می‌جنگیدم تا اینکه خدا بین من و او حکم فرماید. ولی من اهل کوفه را شناخته و آنان را امتحان نموده ام، آنچه فاسد باشد برای من صلاحیت ندارد. ایشان نه در لفظ و نه در عمل وفادار نیستند، آنان متفاوتند (دو رویند)، زیرا به ما می‌گویند: قلب‌های ما با شما است، در حالی که شمشیرهای آنان بر علیه ما شهرت یافته اند. 

در همین زمان که امام با من سخن می‌گفت، ناگاه خون بالا آورد و طشتی را طلب کرد که قبلا از خون دهانش پر شده بود. من گفتم: یا ابن رسول اللّه! این خون‌ها چیست؟ من تو را در حال درد کشیدن می‌بینم. فرمود: آری، معاویه ستمکار شخصی را تحریک نموده و مرا مسموم کرده است، همان طور که می‌بینی جگرم قطعه قطعه خارج می‌شود. گفتم: پس چرا معالجه نمی کنی؟ فرمود: دو مرتبه مرا مسموم نموده و این مرتبه سوم است که دوایی برایش پیدا نمی کنم. 

به من اطلاع داده شد که معاویه برای پادشاه روم نوشته و تقاضا کرده بود: مقداری زهر کشنده که آشامیدنی باشد برای وی بفرستد. پادشاه روم در جوابش نوشت: دین و مذهب ما جایز نمی داند که برای کشتن کسی که سر جنگ با ما ندارد تو را یاری کنیم. معاویه دوباره نوشت: این مرد پسر همان مردی است که در تهامه شورش کرده بود، وی شورش کرده و سلطنت پدرش را درخواست می‌کند. من قصد دارم که شخصی را تحریک کنم تا این زهر آشامیدنی را به خورد او دهد و بدین وسیله مردم و شهرها را از دست او راحت نمایم. آنگاه معاویه هدیه‌هایی برای پادشاه روم فرستاد. پادشاه روم یک شربت زهر آشامیدنی را برای معاویه فرستاد که من به خاطر دسیسه ای که کرده آن را آشامیده‌ام و پادشاه برای وی شروطی گذاشته است. 

- روایت شده: معاویه زهر را برای جعده دختر اشعث که زن امام حسن بود فرستاد و به وی گفت: اگر امام حسن را مسموم کنی من پس از وی تو را به عقد یزید در می‌آورم. هنگامی که جعده امام حسن را مسموم و شهید کرد، نزد معاویه آمد و گفت: اکنون مرا به عقد یزید در بیاور. معاویه به او گفت: برو؛ زنی که برای امام حسن صلاحیت نداشته باشد، برای یزید هم صلاحیت نخواهد داشت - ۱. احتجاج: ۱۴۹ -.

باب۲۲ مجلد۴۴ بحارالانوار حدیث۱۴