14. شهادت امام حسن عسکری علیه السلام

ابو الحسن علی بن محمّد بن حباب می‌گوید: أبو الأدیان نقل کرد که من خدمتکار حضرت امام حسن عسکری علیه السلام بودم و نامه هایش را به شهرها می‌بردم. روزی در همان بیماری که منتهی به فوتش شد خدمتش رسیدم؛ چند نامه نوشت و فرمود: این نامه‌ها را به مدائن می‌بری! مسافرتت پانزده روز طول می‌کشد. روز پانزدهم وارد سامرا خواهی شد. از خانه من صدای ناله و گریه خواهی شنید و مرا برای غسل دادن بر روی مغتسل گذاشته اند. 

أبو الأدیان گفت: عرض کردم: آقای من! در صورتی که چنین اتفاقی بیفتد، امام ما کیست؟ فرمود: کسی که جواب نامه‌های مرا از تو بخواهد، او جانشین من است. عرض کردم: باز هم توضیح بفرمایید. فرمود: هر کس بر من نماز بخواند، امام پس از من خواهد بود. باز تقاضا نمودم بیشتر نشانه دهند. فرمود: هر کس خبر دهد در همیان‌ها (کیسه چرمی جایگاه پول) چقدر است، او جانشین من است. 

دیگر جلال و عظمت امام مانع شد از اینکه بپرسم در همیان چیست؛ نامه‌ها را برداشته به طرف مدائن رهسپار شدم و جواب آنها را گرفتم و روز پانزدهم وارد سامرا شدم. همان طوری که امام فرموده بود، صدای شیون و ناله از خانه آن آقا شنیدم. دیدم جعفر بن علی برادرش بر در خانه است و شیعیان گرد او را گرفته، به واسطه فوت برادرش تسلیت و به مقام امامت تهنیت می‌گویند. 

من در دل با خود گفتم، اگر امام این شخص باشد که امامت از میان رفته است؛ زیرا من کاملا او را می‌شناختم که شراب خوار بود و قمار بازی می‌کرد و طنبور می‌نواخت. من نیز جلو رفته و تسلیت و تهنیت گفتم، اما چیزی از من نپرسید. در این موقع عقید خارج شده و گفت: آقا، برادرت کفن شده، برای نماز تشریف بیاورید. جعفر داخل شد، شیعیان اطراف او را گرفتند؛ از همه جلوتر، سمان و حسن بن علی، قتیل معتصم معروف به سلمه بود. 

وارد حیاط که شدیم دیدیم حسن بن علی علیهما السّلام با کفن در تابوت گذاشته شده است. جعفر جلو رفت تا بر برادر خود نماز بخواند. همین که شروع به گفتن تکبیر کرد، کودکی که چهره ای گندم گون و موی‌های مجعدی داشت و بین دندانهای مبارکش گشاده بود خارج شد. ردای جعفر را با دست گرفت و فرمود: عقب برو عمو! من باید بر پدرم نماز بخوانم. 

جعفر با رنگ چهره ای که آشکار بود که از ناراحتی تغییر کرده عقب رفت و کودک پیش رفت و نماز خواند. آنگاه حضرت کنار قبر پدرش دفن شد. 

در این موقع روی به جانب من نموده و فرمود: ای بصری! جواب نامه‌هایی که به همراه داری را بده. من به ایشان تقدیم کردم و با خود گفتم: این دو نشانه! بعد به جانب جعفر بن علی رفتم که آه می‌کشید. حاجز وشاء رو به جعفر نموده و گفت: آقا این کودک که بود؟ تا حجت بر او تمام شود؛ گفت: به خدا تا کنون او را ندیده و نمی شناسم. 

ما نشسته بودیم که چند نفر از قم آمدند و درباره امام حسن عسکری علیه السلام پرسیدند که جانشین آقا کیست؟ مردم اشاره به جعفر بن علی کردند! مسافرین قم سلام و تعزیت و تهنیت گفتند و اضافه نمودند که ما چند نامه و مقداری پول آورده ایم، شما بفرمایید نامه‌ها متعلق به چه اشخاصی است و پولها چقدر است؟ جعفر از جای حرکت کرد و لباس‌های خود را تکانی داده، از روی تعجب گفت: می‌خواهند تا از غیب به ایشان خبر بدهم!! 

در این موقع خادمی از خانه خارج شد و گفت: شما نامه فلان کس و فلان کس را آورده اید و همیانی به همراه شما است که در آن هزار دینار است. اثر نقش روی سکه ده دینار آن رفته است. پولها و نامه‌ها را به او دادند و گفتند: کسی که تو را فرستاده و این خبر را داده، امام است. 

جعفر بن علی پیش معتمد رفت و جریان را به او گزارش داد. معتمد مأموران خود را فرستاد و صقیل کنیز امام را گرفتند و از او محل کودک را جستجو کردند. او انکار نمود و ادعای حمل کرد تا از کودک پرس و جو نکنند. او را به قاضی ابن ابی شوارب سپردند، ولی به واسطه فوت ناگهانی عبیداللَّه بن یحیی بن خاقان و قیام صاحب الزنج در بصره، او را فراموش کردند. او نیز از پی کار خود رفت و حمد پروردگار جهانیان راست که شریکی ندارد. -. کمال الدین ۱: ۱۵۰ -

باب۵ مجلد ۵۰ بحارالانوار حدیث۵