4. کتاب علم.htm
کتاب علم
مشخصات کتاب
سرشناسه : بنیهاشمی، سیدمحمد، ۱۳۳۹ -
عنوان و نام پدیدآور : کتاب علم/ محمد بنیهاشمی.
مشخصات نشر : تهران: انتشارات منیر، ۱۳۹۱.
مشخصات ظاهری : ۱۶۸ ص.
شابک : ۴۰۰۰۰ ریال:978-964-539-285-5
وضعیت فهرست نویسی : فاپا
یادداشت : کتابنامه: ص. [۱۶۷] - ۱۶۸؛ همچنین به صورت زیرنویس.
موضوع : علوم -- فلسفه
موضوع : اسلام و علوم
رده بندی کنگره : Q۱۷۵/ب۹۴ک۲ ۱۳۹۱
رده بندی دیویی : ۵۰۱
شماره کتابشناسی ملی : ۲۴۶۴۲۹۶
تقدیم به
درگاه پاک جواد الائمه (علیهِالسَّلام) به نیابت از گنجینه دار علم مسموع جناب کمیل بن زیاد نخعی
پیشگفتار
وقتی از امیرالمؤمنین (علیهِالسَّلام) پرسیدند که علم چیست؟ فرمودند:
أربَعُ
کَلِماتٍ: أن تَعبُدَ اللهَ بِقَدرِ حاجَتِکَ إلَیهِ وَ أن تَعصِیَهُ
بِقَدرِ صَبرِکَ عَلَی النارِ وَ أن تَعمَلَ لِدُنیاکَ بِقَدرَ عُمرِکَ
فیها وَ أن تَعمَلَ لِآخِرَتِکَ بِقَدرِ بَقائِکَ فیها.(1)
چهار کلمه است:
1ـ خداوند را به اندازهای که به او نیازمندی، عبادت کنی!
2ـ او را به اندازهای که طاقت تحمل آتش را داری، معصیت کنی!
3ـ برای دنیایت به اندازهای که در آن عمر داری، کار کنی!
4ـ برای آخرتت به اندازهای که در آن باقی میمانی، عمل کنی!
همهی آن چه که یک عالم باید بداند و عمل کند، در این چهار کلمه جمع شده است.
اما علم چیست و عالم کیست؟ ارکان علم کدامند؟ شرافت و قداست علم از کجاست؟ معادن علم کیانند؟ طلب واقعی علم چگونه ممکن است؟
اینها
بخشی از پرسشهایی است که این کتاب برای پاسخ گویی به آنها، طراحی شده
است. پیشتر، از این قلم «کتاب عقل» و «کتاب توحید» هر کدام در سه دفتر
منتشر
*****
1ـ تنبیه الخواطر/2/37.
{صفحه11}
شده است. هر
چند قسمتهای مهمی از مباحث مربوط به «علم» در کتاب عقل به مناسبت رابطهی
علم و عقل مطرح شده بود، امّا به بسیاری از مباحث آن صورت مستوفی پرداخته
نشده بود. از این رو به پیشنهاد برخی از دوستان تصمیم بر این شد که کتابی
مستقل در موضوع علم نگاشته شود تا حلقهی مفقوده میان کتاب عقل و کتاب
توحید پر گردد و مطالب جا ماندهی بحث علم در آن گنجانده شود. به لطف خدای
منان و عنایت صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) فرصتی دست داد تا
این مهم به انجام برسد که حقیقتاً خود را از ادای شکر خداوند از این بابت
عاجز میبینیم.
کتاب علم در هفت فصل تنظیم شده است:
در فصل اول پنج
رکن علم معرّفی شدهاند که عبارتاند از: عالم، معلوم، علم، نور علم و
عالم به معنای واجد نور علم. هر یک از این ارکان براساس دریافت وجدانی از
هر کدام توضیح داده شدهاند.
در فصل دوم به بیان بدیهیات و مبهمات علم
پرداختهایم. بدیهیات یعنی آن چه به روشنی وجدان میکنیم و مبهمات یعنی
اموری که هیچ گونه تفسیر و تحلیلی از آن نداریم. در این فصل روشن میشود که
در پدیدهی علم و عالم و معلوم، مجهولات زیادی داریم که در عین حال اصول و
پایههای وجدانی ما را از وضوح خارج نمیکنند. ما به همان مقداری که
میفهمیم باید اکتفا کنیم و از پرداختن به آن چه وجدان نمیکنیم، پرهیز
نماییم.
بحث نور علم در روایات اهل بیت (علیهِمالسَّلامُ) در همین فصل مطرح شده است.
فصل
سوم را به بیان شرافت و قداست علم اختصاص دادهایم. ابتدا نمونهای از
احادیثی که علم را گوهری شریف و بلکه اشرف الشرف دانستهاند، ارائه شده و
سپس شرافت علم را از دو جهت توضیح دادهایم. یک جهت آن به خود نور علم
مربوط میشود و. جهت دیگر به علوم خاصّی با نظر به موضوع آنها. در جهت دوم
«رأس العلم» که همان معرفت خداوند متعال است، محور شرافت علم دانسته شده
است. در این فصل محورهای اصلی علم قدسی نیز معرّفی شدهاند.
{صفحه 12}
در
فصل چهارم، منابع تکوینی و تشریعی نور علم را معرّفی کردهایم که همان علم
مطبوع و علم مسموعاند. پس از توضیح هر دو علم، رابطهی بین آن دو را
توضیح دادهایم. ضمناً اثبات کردهایم که علم فقط در مکتب اهل بیت
(علیهِمالسَّلامُ) به دست میآید و تعلّم منحصراً از محضر ایشان ممکن است.
قسمتهایی از کتاب عقل در این فصل مورد استفاده قرار گرفته است.
همهی
فصل پنجم به شرح و توضیح شرفیابی عنوان بصری خدمت امام صادق
(علیهِالسَّلام) و سؤالها و جوابهای او با ایشان اختصاص داده شده که در
ضمن آن، چگونگی طلب علم به طور کامل مطرح شده است. مطلب این فصل عمدتاً از
دفتر دوم کتاب عقل اقتباس شده است.
فصل ششم درباره ی موضوع بسیار مهم
«استعمال علم» میباشد که در روایات تأکید زیادی بر آن صورت گرفته است. در
این فصل روشن میشود که نور علم فقط در سینهی آن کسانی که اهل عمل به آن
باشند، استقرار مییابد و از قلب عالم بیعمل میگریزد. ضمناً مهمترین
نشانههای عمل به نور علم مورد بحث قرار گرفتهاند و به عواقب علم بیعمل
نیز اشارههایی صورت پذیرفته است.
فصل آخر کتاب به بیان بایستهها و
نبایستههای علم اختصاص یافته که در آن، آن چه شایستهی علما و آن چه برای
ایشان ناشایست است، مطرح شدهاند. بایستهها هم نشانهها و علامتهای
علماند و هم اموری که در منوّر شدن قلب به نور علم مؤثرند. نبایستهها هم
همین طور، هم نشان از جهل صاحبش میدهند و هم مانع منوّر شدن قلب انسان
میگردند.
در تدوین کتاب علم، علاوه بر «کتاب عقل» از کتاب ارزشمند
«مسألهی علم»(1) هم استفاده شده است. امیدوارم مطالب این کتاب گامی مؤثر
در تبیین علوم و معارف اهل یست (علیهِمالسَّلامُ) باشد و همهی
علاقهمندان به این معارف، توفیق عمل به آن را پیدا کنند.
خداوند را به نورالأنوار حی که همهی انوار علم از پرتو وجود آن بزرگوار، نور
*****
1ـ تألیف جناب آقای دکترعلیرضا رحیمیان، نشر منیر.
{صفحه 13}
میگیرد
قسم میدهم که در آغاز بهار، چشمان منتظرانش را به جمال بیهمتایش و
دلهای ایشان را به انوار علوم و معارفش ربوشن فرماید و این تلاش ناقابل را
به حق جدش حضرت جواد الائمه (علیهِالسَّلام) از این حقیر بپذیرد.
سیدمحمد بنی هاشمی
فروردین 1390 ـ ربیع الثانی 1432
فصل اول: ارکان علم
اشاره
به یقین یکی از بدیهیترین حقایقی که برای بشر وجود دارد، بحث «علم» و
«عالم شدن» میباشد. این یک واقعیت انکار ناپذیر است که انسان در مواردی به
آگاهی و علم دست مییابد. هر تحلیلی که از پدیدهی علم و آگاهی بیان کنیم،
یقیناً در بر دارندهی عنصر کشف و کاشفیت خواهد بود؛ چون علم بدون ویژگی
کاشفیت اصلاً علم نمیباشد.
بر این اساس باید دید که در هر عالم شدن
چند واقعیت بدیهی وجود دارد. متکای ما در این توضیح، «وجدان» هر انسان عاقل
در هنگام عالم شدن است.
معرّفی اجمالی ارکان چهارگانه
اشاره
اولین رکنی که در هر پدیدهی عالم شدن وجود دارد، شخص «عالم» است. مقصود
از عالم همان کسی است که کشف و ظهور چیزی برای او صورت میپذیرد، بنابراین
میتوانیم او را «مکشوفله» بنامیم.
رکن دوم همان چیزی است که برای
عالم، ظاهر و مکشوف میگردد، یعنی نسبت به او علم حاصل میشود. این رکن را
میتوانیم «مکشوف» نام دهیم. مقصود همان چیزی است که «معلوم» میگردد.
رکن
سوم ظهور و مکشوفیتی است که برای عالم حادث میشود. این یک واقعیتی است که
تا پیش از عالم شدن عالم وجود نداشته و در یک زمان حادث شده است. این
{صفحه 17}
واقعیت
را می توانیم «علم» به معنای «عالم شدن» بدانیم و مقصود، عالم شدن به یک
معلوم خاصّ است که در انسان به وجود میآید. این رکن را مکشوف شدن یا
«انکشاف» مینامیم.
رکن چهارم آن واقعیتی است که سبب مکشوفیت معلوم
برای عالم میشود. اگر به این حقیقت توجّه کنیم که نه ذات عالم و نه ذات
معلوم سبب کاشفیت و مکشوفیت نیستند، آن گاه تصدیق خواهیم نمود که سبب کش،
چیزی خارج از ذات عالم و ذات معلوم میباشد که همان «نور علم» است. از این
واقعیت میتوانیم به «ما به الکشف» یا «کاشف» یاد کنیم.
این چهار رکن
در پدیدهی عالم شدن انسان وجود دارند. البته در مواردی رکن پنجمی هم به
این ارکان اضافه میشود که در ضمن توضیحات بعدی خواهد آمد.
رکن اول: عالم (مکشوفله)
این رکن همان ماهیتی است که از خودش هیچ ندارد و در ذات خود دارای هیچ
کمالی نیست. البته منظور از «ماهیت» یک مفهوم ذهنی و اعتباری نمیباشد،
بلکه مقصود آن چیزی است که هر کس از آن به لفظ «من» تعبیر میکند. آن چه با
لفظ «من» (در فارسی) یا «انَا» (در عربی) مورد اشارهی وجدانی قرار
میگیرد، همان «ماهیت» میباشد.
آن چه در شناخت «ماهیت» مهم است، یافتن
ویژگی ذاتی آن میباشد. هر کس باید ببیند که چه خصوصیتی ذاتی اوست، یعنی
در میان اوصافی که برای خود قائل است، کدام یک به ذات او مربوط میشود. به
تعبیر دیگر، آن خصوصیتی که به خود «من» از آن جهت که «من» هستم، مربوط
میشود، کدام است؟
«من»« خود را دارای اوصاف متعددی وجدان میکنم از
قبیل عالم بودن، قادر بودن، انسان بودن و.... آن چه به ذات «من» برمیگردد،
کدام است؟ آیا عالم بودن «من» به ذات «من» برمیگردد؟ قادر بودن «من» چه
طور؟ انسان بودن «من» چه طور؟
پاسخ این پرسشها با مراجعهی هر انسان عاقل به وجدان خود، روشن میشود.
{صفحه 18}
«من»
مییابم که قادر بودن «من» به خودم نیست. هیچ یک از قدرتهایی که دارم نه
عین «من» است و نه از «من» ناشی میشود. به تعبیر دیگر، ذاتاً قادر بر هیچ
کاری نیستم بلکه هر قدرتی که دارم به «من» داده شده است. اگر قدرت عین «من»
یا ذاتی «من» بود، فرض سلب قدرت از «من» به منتفی شدن «من» میانجامید، در
حالی که عقلاً چنین نیست. من میتوانم فرض واقعی سلب هر قدرتی را از خود
بکنم، بدون آن که این فرض به نفی «من» بینجامد یا چیزی از «من» بودن «من»
بکاهد. به بیان دیگر میتوان گفت که لازمهی «من» بودن «من» داشتن این
قدرتها نیست. لذا فرض سلب همهی اینها از «من» به تناقض نمیانجامد. اگر
قدرتهایی که دارم از «من» سلب شود، «من»، «نه من» نمیشود.
هم چنین
است علمهایی که دارم. اگر علمی از «من» سلب شود، چیزی از «من» بودن «من»
کم نمیشود. گاهی که قدرتی یا علمی را که داشتهام، از دست میدهم، به وضوح
مییابم که هم چنان «من» هستم و کاسته شدن از کمالات «من»، تأثیری در «من»
بودن «من» نگذاشته است.
به این ترتیب، حساب خود «من» از کمالات «من»
جداست. هر چند که من در عالم واقع، واجد این کمالات هستم، امّا هیچ یک از
اینها ذاتی «من» و عین «من» نیستند. انسانیت من هم مجموعهی برخی از
کمالاتی است که در خود وجدان میکنم. خیچ یک از این کمالات، خود «من»
نیستند و فرض گرفته شدن آنها از «من» به تناقض (یعنی «نه من» شدن «من»)
نمیانجامد. ممکن است «من» «من» باشم، امّا انسان نباشم. این فرض کاملاً
معقول است که انسانی با یک پیشامد، دیگر خود را انسان نیابد؛ یعنی دارای
کمالات انسانی نیابد. به نمونهای از این امر که در قرآن کریم، اشاره شده،
توجّه کنید:
(و لقد عَلِمتم الّذین اعتَدوا منکم فی السَّبتِ فَقُلنا لهم کونوا قِرَدَةً خاسئین)(1)
*****
1ـ بقره/65.
{صفحه 19}
و
شما آن کسانی که خودتان را که در مورد (حفظ حرمت) روز شنبه تجاوز کردند
شناختهاید. پس ما به ایشان خطاب کردیم: میمونهایی خوار و مطرود باشید!
میمون
شدن یک انسان دقیقاً همین معناست که آن فردی که خود را تا دیروز «انسان»
مییافت، از امروز «میمون» مییابد. این جا «من» عوض نشده است. اگر «من»
تغییر کرده بود و «نه من» شده بود، نمیتوانستیم بگوییم که انسان، میمون
شد. حافظ وحدت در این تغییر، «من» است. «من» در دو حالت ثابت است؛ آنچه
تغییر کرده، کمالات و اوصاف من است. وقتی میگوییم انسانیت، ذاتی «من»
نیست، همین معنا مورد نظرمان است.
به همین منوال اگر در بدن یا روح
«من» تحولاتی رخ دهد، خود «من» عوض نمیشود. ممکن است به اصطلاح روانشناسی
یا در عرف گفته شود که این آدم عوض شده و دیگر آدم قبلی نیست، امّا با نگاه
دقیق وجدانی باید گفت که این آدم فعلی ذاتش با آدم قبلی تفاوت نکرده است.
اگر ذاتش تغییر کرده بود، نمیتوانستیم به معنای صحیح و دقیق کلمه بگوییم
که این آدم عوض شده است. تنها وقتی میتوانیم بگوییم که آن آدم عالم، جاهل
شد یا جاهل، عالم شد که ذات شخص در دو حالت ثابت مانده باشد. «من» که اکنون
عالم شدهام، همان کسی هستم که پیش از این جاهل بودم. «من» جاهل، عالم
شدهام. اگر «من» در هنگام جهل، غیر از «من» در وقت عالم شدن بودم، دیگر
نمیتوانستم بگویم که «من» عالم شدهام. اینها همه تذکرات وجدانی است که
برای هر انسان عاقلی قابل تصدیق میباشد. با توجّه به این نکات میتولان
گفت هیچ یک از کمالات من ذاتی من نیست؛ چون «من» با نظر به ذات خود دارای
هیچ کدام از اینها نیستم. همهی اینها خارج از دات من هستند که غیریت
آنها را با خود به وضوح مییابم.
بنابراین تنها یک ویژگی را میتوانم
ذاتی «من» بدانیم و آن، فقر و ناداری «من» است. این که «من» کمالی از خود
ندارم و هر چه دارم «بالغیر» میباشد، تنها ویژگی ذاتی «من» است. ما از این
واقعیت به «فقر ذاتی» «من» تعبیر میکنیم. اگر میگوییم
{صفحه 20}
«انسان
عالم» ذاتاً فقیر است، یعنی این که انسان عالم در حالی که خود را انسان و
عالم مییابد ـ اگر به کمال انسانیت و علم و سایر کمالات خویش نظر وجدانی
کند ـ هیچ کدام را عین خود و از خود نمییابد. میتواند فرض کند که دیگر
انسان نباشد یا عالم نباشد و این فرض به تناقض نمیانجامد و «من»، «نه من»
نمیشود. «من» انسان، غیر انسان میشوم یا «من» عالم، جاهل میگردم و در
همهی این فرضها «من» بودن «من» عوض نمیشود.
ما از این ویژگی که تنها
ویژگی ذاتی «من» است، به «فقر ذاتی» تعبیر میکنیم و ماهیت را «فقر
بالذات» مینامیم. منظور از «فقر» ناداری و نداشتن کمال است که ماهیت، به
خودش (ذاتاً) هیچ کمالی ندارد.
آن چه از این توضیحات روشن میشود این
است که «ذات» انسان با عالم شدن تغییر نمیکند، یعنمی در همان حالی که عالم
است، این صفت را به ذات خود ندارد؛ بلکه همان ماهیت فقر بالذات، «بالغیر»
غنی شده است.
اگر دارا بودن کمالی هم چون علم را «غنا» بنامیم و نداشتن
آن کمال را «فقر» تعبیر کنیم، در این صورت میتوانیم بپذیریم که هر ماهیتی
ذاتاً فقیر است؛ چون به ذات خود هیچ کمالی ندارد، بنابراین «فقیر بالذات»
میباشد. امّا از خارج ذات خود واجد کمالاتی شده است، بنابراین «غنی
بالغیر» میباشد.
مثلاً قدرت، کمالی است که انسان به ذات خود فاقد آن
است، یعنی ذاتاً غیرقادر یا عاجز میباشد؛ بنابراین «عاجز بالذات» و در عین
حال «قادر بالغیر» است. جالب این است که در همان حالی که «قادر بالغیر»
میباشد، «عاجز بالذات» است. عجز ذاتی هیچ منافاتی با قدرت بالغیر ندارد،
بلکه این دو ملازم یکدیگرند.
همچنین علم، کمالی است که انسان ذاتاً
فاقد آن میباشد. یعنی به ذات خود، غیر عالم یا جاهل است؛ بنابراین «جاهل
بالذات» است و در عین حال «عالم بالغیر» نیز میباشد. پس در همان حالی که
عالم است، «جاهل بالذات» میباشد.
بنابراین ما که خود را «عالم» مییابیم، در همان حال عالم بودن «جهل ذاتی» داریم.
{صفحه 21}
یعنی
عالم بودن را به ذات خود نداریم. پس میتوانیم اعتراف کنیم به این که
ویژگی کشف و ظهور معلوم بودن عالم از ذات عالم ناشی نمیشود.
رکن دوم: معلوم (مکشوف)
حال که «عالم» را شناختیم، نوبت به شناخت «معلوم» میرسد. معلوم چیست؟
برای
شناخت این رکن از نزدیکترین «معلوم» نسبت به خود شروع میکنیم که خود
«من» است. هر کس دارای فهم و شعور باشد، میتواند با اشارهی وجدانی به خود
بگوید: «من» خود را مییابم. این یافتن یا وجدان کردن در حقیقت همان علم
به خود است. یعنی هر انسان عاقلی به ماهیت خود علم دارد یا به تعبیر دیگر
ماهیتش معلوم اوست.
معلوم شدنم «من» برای «من» چگونه است؟ در توضیح رکن
اول روشن شد که ماهیت «من» فقیر بالذات است، یعنی هیچ چیز جز فقر و
ناداری، ذاتی آن نیست. بر این اساس، با تنبه وجدانی مییابیم که چنین ذاتی
به ذات خود «معلوم» هم نیست، یعنی معلوم شدنش هم نمیتواند به خودش باشد.
پس ویژگی کشف و ظهور این معلوم از ذات خود آن ناشی نمیشود. به عبارت دیگر
این معلوم به ذاتش ظاهر و آشکار نیست و برای آشکار شدنش به غیر خودش محتاج
است. در واقع همان طور که عالم بودن عالم، بالغیر است، معلوم بودن معلوم هم
بالغیر است نه بالذات.
از این رو همان گونه که «ذات» انسان با عالم
شدن تغییر نمیکند، با معلوم واقع شدن هم تغییری در ذات او رخ نمیدهد. در
واقع ذات انسان با معلوم واقع شدن از فقر ذاتیاش خارج نمیشود و به عبارت
دیگر، معلومیت، ذاتی او نیست.
توجه شود که معلوم مورد بحث (ذات «من»)
نزدیکترین چیز به «من» است و با این وجود به ذات خود معلوم «من» نمیشود،
بلکه معلومیتش بالغیر است.
با اندک تأملی روشن میشود که این حکم قابل
سرایت به همهی مخلوقات شبیه خودمان هم میباشد. ما انسانهای دیگر را
چگونه میشناسیم؟ آنها چگونه معلوم ما میگردند؟
{صفحه 22}
بدیهی
است که ما آن گونه که ماهیت خود را وجدان میکنیم، ماهیات دیگر انسانها را
نمییابیم. امّا وقتی آنها از وجدانی که نسبت به ماهیت خود دارند، گزارش
می دهند، آن گزارش را منطبق بر وجدان خود از ماهیت خود مییابیم. این گونه
میفهمیم که دیگران هم مثل ما نه بالذات عالم هستند و نه بالذات معلوم.
عالم بودنشان نسبت به خودشان و نیز معلومیتشان، بالغیر است نه بالذات.
بنابراین به طریق اولی معلوم بودنشان برای ما هم به ذات خودشان نیست، بلکه
بالغیر میباشد. چون وقتی خودشان بالغیر معلوم خودشان هستند، برای ما که
نسبت به آنها وجدان ضعیفتری از خودشان داریم قطعاً این معلومیت به ذاتشان
نخواهد بود.
نکتهی دیگری که درمعلومیت سایر انسانها برای ما روشن
میشود، این است که لازمهی معلوم شدن چیزی، مکشوف شدن حقیقت آن نیست. ما
از کشف ماهیات سایر انسانها محروم هستیم ولی آنها را میشناسیم. پس عالم
شدن و معلوم شدن درجات دارد. گاهی انسان ذات و حقیقت چیزی را میشناسد
(مانند علم به ماهیت خود) و گاهی هم به کمتر از ذات و حقیقت یک معلوم دست
مییابد. این علم به درجهی ضعیفتری از علم نسبت به حقیقت یک شیء است. علم
ما نسبت به سایر مخلوقات شبیه به خودمان ـ از قبیل حیوانات، گیاهان،
جمادات و..... ـ از این نوع دوم است. یعنی ما ذوات و حقایق آنها را وجدان
نمیکنیم ولی در عین حال معلوم ما میشوند. از شباهت و سنخیتی که بین ما
(انسانها) و مخلوقاتی چون حیوان، گیاه، جماد و.... وجود دارد، میفهمیم که
آنها هم به ذات خود معلوم ما نمیشوند و مکشوف شدنشان ذاتی آنها نیست،
بلکه بالغیر معلوم میگردند.
نتیجهی همهی این توضیحات این است که معلوم شدن معلوم هم مانند عالم شدن عالم، ذاتی او نیست.
رکن سوم: علم (انکشاف)
وقتی انسان به چیزی علم پیدا میکند، درخود حالتی را مییابد که پیش از
عالم شدن به آن نداشته است. این حال برای عالم «حادث» میشود. حدوث یعنی
مسبوق
{صفحه 23}
بودن وجود چیزی به عدم آن. ظهور و مکشوفیتی که
برای عالم نسبت به معلوم به وجود میآید، قبل از عالم شدن نبوده است و یک
امر «حادث» محسوب میشود. این حالت را میتوانیم مکشوف شدن یا «انکشاف»
تعبیر کنیم.
هر انسانی که عالم میشود، مییابد که «انکشاف» معلوم یک
حالت انفعالی برای اوست و به اختیارش حادث نشده است. این حالت انفعالی همان
فهم و درک عالم نسبت به معلوم است. ما خود را در درک معلومات مختار
نمییابیم. اختیار انسان فقط ممکن است در مقدمات و زمینههای انکشاف معلوم
نقش داشته باشد. مثلاً انسان به صدایی گوش فرا دهد تا مقصود گوینده را
بفهمد؛ گوش دادن و دقّتکردن اختیاری است، امّا فهمیدن و متوجه شدن اختیاری
نیست. هم چنین خواندن یک عبارت و دقّتدر معانی الفاظ آن اختیاری است، امّا
درک و فهم مقصود از عبارت اختیاری نیست.
این امور اختیاری همگی
زمینههایی هستند که میتوانند مقدمهی انکشاف معلوم برای عالم باشند، امّا
خود انکشاف، چیزی غیر از این مقدمات است.
البته چنین نیست که هر
انکشافی لزوماً مسبوق به این مقدمهها باشد. گاهی بدون مقدمه چینی و زمینه
سازی برای فهم چیزی، آن چیز معلوم انسان میگردد. گاهی انسان در چیزی
دقّتمیکند تا از آن سر در آورد یا برای حل مسالهای مدتها فکر میکند و
راههای مختلف را بررسی میکند تا به راه حل آن پی ببرد و گاهی هم بدون
ایجاد این مقدمات، مطلبی برایش روشن میشود. چنین نیست که حدوث هر انکشافی
مسبوق به ایجاد زمینهها و مقدمات آن توسّط کسی باشد که بعدها به آن علم
پیدا میکند.
اصولاً ما هیچ رابطهی ضروری و عقلی بین مقدمات انکشاف یک
موضوع (که گاهی وجود دارد) و خود انکشاف نمییابیم و این نکتهی بسیار
مهمی است که اگر در مواردی این دو (مقدمات انکشاف و خودانکشاف) در پی
یکدیگر آمدند، نباید از این تعاقب و توالی، ضرورت تکوینی یا ضرورت منطقی را
نتیجه گرفت. انکشاف که گاهی در پی ایجاد زمینهها و مقدمات اختیاری
میآید، بدون وجود آن مقدمهها هم
{صفحه 24}
میتواند حاصل شود. پس
نباید آن زمینهها را شرط ضروری برای حصول انکشاف دانست. خود انکشاف به
اختیار عالم ایجاد نمیشود؛ بلکه این امر از مقولهی انفعال است نه فعل.
البته از این حقیقت نمیتوان و نباید نتیجه گرفت که ما نسبت به ایجاد
مقدمات عادی برای عالم شدن، وظیفهای نداریم.
به طور کلی باید بین دو
مقولهی «تعلم» و «علم» به معنای عالم شدن تفکیک نماییم. منظور از تعلّم
فراهم کردن زمینهها و مقدماتی است که تماماً به انکشاف معلوم برای عالم
منجر میشود. اموری مانند درس خواندن با همهی لوازمش ـ از قبیل گوش دادن،
خواندن، نوشتن، تمرین، مباحثه و..... ـ همگی مصداق تعلّم هستند. اینها
امور اختیاری میباشند که ممکن است متعلّق تکلیف و وظیفهی عقلی یا شرعی
واقع شوند. امّا همهی اینها غیر از عالم شدن و انکشاف معلوم برای عالم
است. این امور اختیاریاند ولی مکشوفیت معلوم، اختیاری نیست. اگر در مواردی
تعلّم واجب دانسته شده مقصود همین امور هستند که به طور عادی به انکشاف
معلومات میانجامند (نه به طور ضروری).
در حدیثی از امام جعفر صادق (علیهِالسَّلام) نقل شده که فرمودند:
اَلنّاسُ ثَلاثَة : عالمٌ و مَتَعَلَّمٌ و غُثاءٌ.(1)
مردم سه دستهاند: دانشمند و دانشجو و کف و چرک روی سیلاب!
یعنی
انسانها یا به علم رسیدهاند که عالم میباشند. یا در مسیر طلب علم هستند
که متعلم میباشند و اگر هیچ یک از این دو نباشند، به منزلهی کف و چرکی
هستند که روی سیلاب حرکت میکنند هم بیارزشاند و هم به سادگی زیر و رو
میشوند و هر روز دنبال یک صدا میروند و به یک آیین رو میآورند. در واقع
عقیده و مرام صحیح و محکمی ندارند و به راحتی بالا و پایین میشوند.
ملاحظه میشود که چه تأکیدی بر لزوم تعلّم برای کسانی که به علم نائل نشدهاند، صورت گرفته است.
*****
1ـ کافی، کتاب فضل العلم، باب اصناف الناس، ح2.
{صفحه 25}
گاهی هم «طلب علم» را واجب دانستهاند که مقصود از آن همین معناست. از امیرالمؤمنین (علیهِالسَّلام) نقل شده است:
عَلَیکُم بِطَلَبِ العِلمِ فَإنَّ طَلَبَهُ فَریضَةٌ.(1)
بر شماست طلب نمودن علم چون طلب کردن آن واجب است.
در فرمایشی از پیامبر اکرم (صَلیَّ اللهُ عَلَیه و آله و سَلَم) نیز این گونه آمده است:
طَلَبُ العِلمِ َِفریضَةٌ عَلی کُلِّ مُسلِمٍ فَاطلُبُوا العِلمَ مِن مَظانِّهِ وَ اقتَبِسُوهُ مِن أهلِهِ.(2)
جست و جوی علم بر هر مسلمانی واجب است. پس علم را از مواردی که گمان به حصولش دارید، طلب کنید و آن را از اهلش اقتباس نمایید.
این
که فرمودهاند علم را از مظان آن طلب کنید یعنی آن را از جاهایی که گمان
بیشتری به حصول علم دارید، بجویید. توصیه به طلب علم در حقیقت مکلف ساختن
انسان است به ایجاد مقدمات و فراهم کردن زمینههایی که مظنهی حصول علم
هستند.
رکن چهارم: نور علم (مابه الکشف)
در توضیح رکن اول (عالم) و رکن دوم (معلوم) دیدیم که نه عالم بودن، ذاتی
ماهیت عالم است و نه معلومیت، ذاتی ماهیت معلوم. به عبارت دیگر عالم،
بالغیر عالم است و معلوم هم بالغیر معلوم میباشد. اکنون میخواهیم آن
«غیر» را شناسایی و معرّفی کنیم و ببینیم آن چه واسطهی عالم شدن عالم و
معلوم شدن معلوم میشود، چیست.
علی القاعده این «غیر» نباید از سنخ
عالم و معلوم باشد؛ یعنی نباید هم چون ذات عالم و ذات معلوم ماهیتی فقیر
بالذات داشته باشد. اگر این واسطه هم مانند آنها باشد، دیگر کشف و انکشافی
صورت نمیپذیرد. چون عالم، کاشفیت ذاتی ندارد و معلوم هم مکشوفیت بالذات
ندارد، باید واسطه و سببی در کار باشد که انکشاف معلوم
*****
1ـ بحارالأنوار/1/183، ح89.
2ـ همان/171، ح 24. به نقل از امالی شیخ طوسی.
{صفحه26}
برای عالم به آن تحقق یابد.
دقت
شود که مراد ما از «سبب»، علّت ایجادی عالم شدن نیست (به تعبیر فلسفی از
حیث تعلیلی عالم شدن سخن نمیگوییم) بلکه مراد این است که در میان موجوداتی
که هیچ کدام کشف و انکشاف ذاتی ندارند، پدیدهی کشف و ظهور چگونه مطرح
میشود. بالاخره باید چیزی وجود داشته باشد که کشف، ذاتیاش باشد وگرنه در
عالمی که هیچ کشف و انکشافی نیست، نباید علمی پدید آید. تا چیزی که روشنایی
و ظهور عین ذاتش است، در کار نباشد؛ هیچ چیز روشنی هم نباید داشته باشیم.
در مجموعهی تاریکها اگر شیء روشنی پیدا شود، معلوم میشود که باید این
روشنایی ازمنبعی غیر از اشیاء تاریک منشأ گرفته باشد و این منبع باید
روشنایی از خودش باشد یا اگر خودش این گونه نیست باید از یک منبعی که عین
روشنایی است، روشنایی گرفته باشد. در این جا به تعبیر فلسفی از حیث تقییدی
سبب عالم شدن سخن میگوییم. با این توضیح، آن «غیر»ی که سبب و واسطهی عالم
شدن از حیث تقییدی است، نور علم میباشد، ولی آن «غیر»ی که از حیث تعلیلی
(یعنی علّت و سبب ایجادی) سبب و واسطهی عالم شدن است، صانع و خالق همهی
اشیاء از جمله نور میباشد. این جا سخن از دو «غیر» از دو جهت مختلف است و
اگر بگوییم «بالغیر» عالم میشویم، بسته به این که مرادمان از «غیر» کدام
جهت باشد، معنای جمله تغییر میکند؛ میتواند مراد از غیر، نور علم باشد و
میتواند مقصود صانع و خالق آن باشد. این دو معنا نباید با یکدیگر خلط
شوند.
اصل وجود علم امری بدیهی و غیرقابل انکار است. ما به چیزهایی علم
داریم که آنها معلومات ما هستند. این علم ما ناشی از ذات فقیر ما نیست.
از خود معلومات هم ناشی نمیشود. پس باید سببی در کار باشد که باعث کشف
معلوم برای عالم شده است. این همان است که «کاشف» یا «ما به الکشف» نامیده
میشود. کاشفیت این سبب باید به خودش یعنی ذاتی باشد؛ چون اگر کشف ذاتیاش
نباشد، «کاشف» یا «مابه الکشف» دیگری لازم میآید و نقل کلام در آن «کاشف»
دوم میشود و این امر ادامه مییابد تا به یک کاشف بالذات که خودش عین
کاشفیت باشد، برسیم. این جاست که وجود «نور
{صفحه 27}
علم» اثبات
میشود. این نور هم چون نور حسی ظهورش به خودش است؛ یعنی ظاهر به ذات خود
است و معلومات هم به همین نور، برای عالم ظاهر و آشکار میگردند.
نور
علم، «ظاهرُ بذاتِه و مُظهرَ لِغَیره» است؛ یعنی خودش را به خودش میشناسیم
نه به واسطهی چیز دیگر، امّا معلومات را به واسطهی آن میشناسیم. پس علم
ما به این نور از قبیل آن چه در مورد معلومات گفتیم، نیست؛ چون هر کشفی به
واسطهی اوست، بنابراین خودش «مکشوف» نمیشود. «مکشوف» یا «معلوم» آن
ماهیتی است که به نور علم ظاهر و آشکار میگردد، امّا خود این نور را
نمیتوانیم از قبیل ماهیات معلومه بدانیم. ذات نور علم، مظهر و کاشف بودن
است و چیزی که ذاتاً چنین است، نمیتواند مظهر و مکشوف واقع شود.
پس
آگاهی ما از نور علم از سنخ دیگر آگاهیهای ما نیست و نمیتواند باشد.
همهی معلومات ما منوّر به نور علم میشوند و معلوم شدنشان به همین منوّر
شدنشان است. امّا خود نور را نمیتوانیم منوّر بدانیم. پس ما نور علم را
چگونه میشناسیم؟
این نور را به خودش میشناسیم. مانند آفتابی که گفته میشود:
آفتاب آمد دلیل آفتاب گر دلیلت باید از وی رخ متاب
کسی که میخواهد نور خورشید را ببیند، نباید دنبال چیزی جز خود آن بگردد. آفتاب به خودش آشکار و روشن است.
پس
میتوانیم بگوییم که نور علم، معلوم نمیشود بلکه خودش عین کاشفیت است.
یعنی به خودش شناخته میشود. این است که میگوییم: معرفت نور علم، بدون
معلوم شدن آن است. این جا میتوانیم تعبیر «معرفت» را به کار ببریم و
بگوییم نور علم، معروف میشود امّا «معلوم» نمیگردد. معلومیت ـ چنان که
گفتیم ـ خلاف ذات نور علم و مناقض با کاشفیت ذاتی آن است. البته هر
معروفیتی، معادل با مکشوف شدن به نور علم نیست.
حاصل بحث این که: هم
میتوانیم بگوییم: «علم به علم شناخته نمیشود» که مقصود این است که نور
علم، معلوم واقع نمیشود. هم این که: «علم به علم شناخته
{صفحه 28}
میشود»
و مقصود این است که نور علم به خودش آشکار و عیان و ظاهر به ذاتش است. این
دو جملهی به ظاهر متناقض، دو معنای کاملاً مختلف دارند که با هم قابل جمع
هستند و لذا تعارضی میان آنها نیست.
رکن پنجم: عالم (واجد نور علم)
ارکان چهار گانهای که بیان شد در هر پدیدهی عالم شدن وجود ندارند.
امّا در بعضی موارد رکن دیگری هم در کار هست که اکنون به توضیح آن
میپردازیم. این رکن پنجم را هم «عالم» مینامیم، امّا معنای آن با آن چه
در رکن اول گفتیم متفاوت است. مقصود از «عالم» به عنوان رکن اول، کسی است
که بالفعل کشفی نسبت به معلوم یا معلومات خاصّی دارد. در همان حال که
مکشوفی دارد، عالم نامیده میشود، لذا از او به «مکشوفٌله» تعبیر کردیم.
در واقع به اعتبار معلوم و مکشوفی که بالفعل دارد، عالم خوانده میشود.
امّا گاهی ممکن است کسی را «عالم» بخوانیم نه به اعتبار کشف خاصّی که از
معلوم خاصّی دارد، بلکه به خاطر این که واجد نور علم خاصّی است. لازمهی
واجد و مالک نور علم بودن، داشتن معلومات تفصیلی نیست، پس لازم نیست در آن
حالی که عالم نامیده میشود، مکشوفات خاصّی داشته باشد.
برای روشن شدن
این معنا از عالم بودن باید مثالهایی را از خود علم مطرح کنیم. از
بدیهیترین علوم ما، بینایی و شنوایی ما هستند. بینایی یعنی قدرت بر دیدن،
شنوایی یعنی قدرت بر شنیدن و ملاک واجد بودن این علوم، داشتن همین
تواناییهاست. در مقابل، کسی که فاقد این توانایی است، فاقد نور علم به
شمار میآید. نابینا کسی است که نمیتواند ببیند و ناشنوا یعنی کسی که
نمیتواند بشنود. پس در اطلاق بینا و شنوا بر انسان، وجود مبصرات و مسموعات
برای او شرط نیست. ما وقتی کسی را بینا میدانیم، کاری نداریم به این که
او چه چیزهایی را دیده یا خواهد دید. به اعتبار مبصراتش او را بینا
نمیخوانیم، بلکه صرفاً به این که او میتواند ببیند یا خیر، نظر داریم و
همچنین است شنوایی. با این ترتیب هر کدام از این حواس مصداقی از نور علم
برای کسی که واجد آن میباشد، به شمار میآیند. به طور کلی واجدیّت نور علم
به این نیست که ما
{صفحه 29}
چه معلوماتی داریم، بلکه به این است
که آیا میتوانیم معلوماتی داشته باشیم یا خیر. فرد نابینا را به دلیل این
که نمیتواند چیزی را ببیند، فاقد نور بینایی میدانیم. ناشنوا را چون قدرت
بر شنیدن چیزی ندارد، فاقد نور شنوایی میشماریم. همچنین دیوار و چوب و
سنگ و..... را نیز واجد نور علم نمیدانیم؛ چون آنها را هم قادر بر عالم
شدن نمییابیم. بنابراین به طور کلی شرط واجدیّت نور علم، وجود معلومات نزد
عالم نیست و ما صرفاً براساس توانایی عالم شدن، کسی را عالم میخوانیم.
برای تقریب این مطلب به ذهن، «قدرت» انسان مثال خوبی است.
ما چه موقع و
با چه معیاری خود را «قادر» یعنی واجد قدرت میشماریم؟ آیا شرط مالکیت
قدرت این است که به مقدور خاصّی تعلّق گرفته باشد؟ پاسخ روشن است. ما از آن
جهت که بر انجام و ترک کارهایی «توانا» هستیم، خود را قادر مییابیم. در
همین حال ممکن است نه فاعل آن کارها باشیم و نه تارک آنها. علّت این که
فعل و ترک را با هم ذکر میکنیم، این است که قدرت، میشه باید دو طرف داشته
باشد. فرض یک طرف داشتن قدرت، با حقیقت آن ناسازگار است. ما کسی را قادر بر
راه رفتن میدانیم که بتواند راه برود یا نرود؛ هر دو طرف (رفتن و نرفتن)
برایش مقدور باشد. ما با همین معیار، «قدرت» را در کسی اثبات یا از او نفی
میکنیم. انسان فلج را چون قادر بر راه رفتن یا نرفتن نیست، دارای قدرت
نمیدانیم. پس لازم نیست قدرت ما حتماً به فعل یا ترک چیزی تعلّق گرفته
باشد تا ما خود را واجد آن بدانیم. ممکن است اصلاً در معرض انجام یا ترک
کاری قرار نگیریم، در این صورت هم اگر چنین باشد که در صورت فراهم شدن
مقدمات، بتوانیم آن کار را انجام دهیم یا ترک کنیم، خود را در همان حال،
«قادر» میشماریم. مثلاً کسی را که مشغول خوردن غذاست، در همان حال قادر بر
نماز خواندن میدانیم. چون این توانایی را دارد که در همان وقت از غذا
خوردن دست بکشد و به خواندن نماز بپردازد. این مهم نیست که در آن وقت، نماز
میخواند یا نمیخواند. ملاک این است که میتواند با فراهم شدن مقدمات
نماز خواندن، به انجام یا ترک آن مبادرت کند. بنابراین شرط قادر بودن این
نیست که
{صفحه 30}
قدرت انسان به انجام یا ترک کاری تعلّق بگیرد.(1)
ما
در نسبت دادن کمال قدرت به خود، میخواهیم عجز را از خودمان نفی کنیم؛
نمیخواهیم ادّعا کنیم که حتماً یک کار اختیاری ـ اعم از فعل یا ترک ـ را
انجام میدهیم. به همین دلیل، انسان فلج را قادر بر انجام یک سری کارها
نمیدانیم؛ چون توانایی انجام آنها را ندارد؛ نه چون بالفعل آن ها را
انجام نمیدهد. بنابراین شرط قدرت داشتن، تعلّق آن به یک مقدور و یا
مقدورات خاصّ نمیباشد. امّا این که در حین تعلّق قدرت به یک مقدور خاصّ و
به این اعتبار، کلمهی «قادر» را استعمال میکنیم یا خیر، یک بحث لفظی است
که نفی و اثبات آن، حقیقت مطلب را تغییر نمیدهد.
اگر بخواهیم از بحث
قدرت دربارهی علم کمک بگیریم، میتوانیم بگوییم که نور علم هم همین طور
است و ملاک عالمیت انسان، واجدیّت او نسبت به نور علم است؛ اعم از این که
معلوم خاصّی داشته باشد یا خیر. این که من خود را بیشعور نمییابم و
مییابم که میتوانم یک سری چیزها را بدانم، همین ملاک عالم بودن من است.
حال ممکن است با وجود این توانایی بخواهم چیزی را بدانم یا نخواهم، معلوم
خاصّی داشته باشم یا نداشته باشم. حتّی اگر نخواهم دنبال فهم چیزی بروم، در
همان حال مییابم که میتوانم قدرت علمی خود را به کار بیندازم و از آن سر
درآورم. همین توانایی نشانهی مالکیت من نسبت به نور علم است که هیچ طرف و
نسبتی هم با معلوم خاصّی ندارد. مثال جالب این حقیقت، توانایی یک نوجوان
روسی است که مطابق گزارشهای خبری در رسانههای معتبر جهانی چشمانش این
قدرت را دارد که مانند رادیوگرافی عمل کند و استخوانهای داخل بدن هر کس را
که بخواهد، به طور دقیق ببیند. طبق نظر متخصصان او حتّی میتواند عوارضی
را در استخوانها و مفاصل مریض مشاهده کند که با اشعهی X قابل تشخیص نیست.
جالبتر این است که به گفتهی خودش میتواند هر وقت که اراده کند، مانند
دیگران از چشمش استفاده کند و یا آن
*****
1ـ روشن است که در این
جا مراد از «ترک» ترک اختیاری است که طرف دیگر «فعل» اختیاری میباشد. در
این صورت نمیتوان گفت که مثلاً وقتی انسان خواب است، در حال ترک اختیاری
خوردن و آشامیدن و راه رفتن و.... میباشد. اینگونه ترک کردنها در این جا
مراد نیست.
{صفحه 31}
قدرت خاصّ خود را اعمال نماید. این که از کدام نوع بینایی برخوردار باشد، به خواست خودش بستگی دارد!(1)
نمونههایی
از این قبیل به خوبی نشان میدهد که واجدیّت و مالکیت نور علم یعنی چه و
چطور امکان پذیر است. البته ما نحوه و طور این واجدیّت را نمیفهمیم، امّا
اصل وجود آن، بدیهی و غیرقابل انکار است. این نوجوان اگر ساعتها یا روزها و
یا ماهها هم از این قدرت خاصّ خدادادی استفاده نکند و هیچ کس را هم به
این چشم نبیند، هیچ لطمهای به واجدیتش نسبت به اصل آن نور نمیخورد. اعمال
و عدم اعمال این قدرت، تأثیری در اصل وجود این علم فوقالعادهی او ندارد.
روشن است که این معنای عالم در مواردی وجود دارد که انسان نور علم
چیزی را واجد باشد و بتواند با اختیار خود آن را اعمال نماید. مثلاً کسی که
علم ریاضیات را واجد است، میتواند مسائل خاصّ آن علم را حل کند. ملاک
عالم بودن او همین توانا بودنش بر حل مسائل ریاضی است. در مقابل، کسی که
ریاضی بلد نیست، چنان توانایی را ندارد. نیز کسی که به زبان عربی علم دارد،
توانایی فهم کلام عربی را داراست و میتواند در هنگام نیاز از این توانایی
استفاده کند.
در مورد اولی میگوییم: واجد نور علم ریاضی است و دومی
واجد نور علم عربی و به همین ترتیب نور هر علمی را میتوان واجد یا فاقد
بود. نشانهی واجدیّت هر علمی، توانایی اعمال آن است. این توانایی یک امر
وجدانی است و قابل انکار نمیباشد. اعمال نور علم ریاضی به این است که
مسألهای از مسائل ریاضی با توجّه کردن خاصّ به آن، حل گردد. این توجّه
کردن ممکن است به معلوم شدن یک مجهول ریاضی برای همان فرد واجد علم منتهی
شود. این کشف تفصیلی همان انکشاف معلوم برای عالم است که رکن سوم در هر
علمی به حساب میآید. دقّتشود در این جا دو مرحلهی متوالی وجود دارد که
گاهی به اشتباه، یکی پنداشته میشود. مرحلهی اول اعمال نور علم توسّط واجد
آن است. همهی ما وقتی علمی را داریم، خود را قادر به اعمال آن مییابیم و
آن را
*****
1ـ این خبر در ماه ژانویهی سال 2004 توسّط خبرگزاری بیبیسی، منتشر شد.
{صفحه 32}
با
علمی که نداریم، تفاوت میگذاریم. مثلاً کسی که زبان عربی را بلد است، خود
را برای فهم کلام عربی قادر به اعمال نور آن مییابد، ولی همین شخص وقتی
با یک کلام به زبان چینی مواجه شود، خودش را قادر به اعمال آن نمییابد،
بلکه به وضوح خود را فاقد این علم و عاجز از اعمال آن مییابد.
این
مرحله به اختیار خود انسان است. امّا اتفاقی که در مرحلهی دوم میافتد به
اختیار انسان نیست. این اتفاق همان انکشاف معلوم خاصّ برای فرد واجد نور
علم است. ما نمیدانیم که وقتی نور علمی را اعمال میکنیم، منتهی به کشف
تفصیلی معلومی خواهد شد یا خیر. کسی که مسلط به زبان عربی است، نمیداند با
به کار بستن علم خود، موفق به فهم یک کلام خاصّ میشود یا خیر. او تلاش
خودش را میکند و علمش را به کار میبندد، اما انکشاف و فهمی که ممکن است
در پی اعمال او بیاید، ربطی به خواست و اختیار او ندارد، چه بسا چنین فهمی
حاصل نشود و انکشاف معلومی برای او رخ ندهد. این دو مرحله لزوماً در پی
یکدیگر نمیآیند و اگر هم در موردی هر دو مرحله محقق شود، دلیلی بر یکی
بودن آنها نیست. ما تفاوت این دو را به روشنی وجدان میکنیم.
نکتهی
دیگر این که تحقق مرحلهی دوم منوط به تحقق مرحلهی اول نیست. یعنی برای
انکشاف یک معلوم خاصّ، ضرورتی ندارد که عالمی باشد و نور علم خود را به کار
بندد تا کشف تفصیلی حاصل شود. در مواردی که انسان برای اولین بار به
معلومی خاصّ عالم میشود، قطعاً مرحلهی اولی برای آن وجود ندارد و انکشاف
آن معلوم مسبوق به اعمال نور علمی نیست. حتّی اگر معلومی هم جدید نباشد،
انکشاف آن لزوماً منوط و مسبوق به مرحلهی اختیاری قبلی نیست. چه بسا کسی
که ریاضی بلد است، بدون به کار بستن علمش، حل مسالهای برایش منکشف گردد و
کسی که عربی بلد است، بدون استفاده از علمش، معنای یک کلام عربی را بفهمد.
در حقیقت دست قدرت الهی در این جا کاملاً باز است، اگر بخواهد برای کسی که
علمی را ندارد، معلوماتی را منکشف میسازد که چه بسا واجد آن علم، آن
معلومات را نداشته باشد.
{صفحه 33}
کربلایی محمدکاظم ساروقی فرد
بیسوادی بود که اصلاً عربی نمیدانست. خدای متعال به پاداش عمل به وظیفهی
شرعی او در مورد پرداخت زکات، بدون مقدمه او را مورد لطف خویش قرار داد و
علم خواندن قرآن کریم را بیهیچ سابقهی آشنایی با عربی به او آموخت. او
حتّی پس از این لطف الهی باز هم عربی نمیدانست و در یک متنی که هم آیات
قرآن بود و هم سایر عبارات به زبان عربی، او فقط قادر به تشخیص کلام قرآنی
بود و از بقیهی کلمات چیزی نمیفهمید.
حالت کربلایی محمدکاظم تفاوت
میکرد با کسی که عربی میدانست و در مواجهه با قرآن کریم علم خود را به
کار میبست تا آن را تلاوت و معانی آنها را فهم کند. در واقع هم او و هم
کسی که علم زبان عربی را داشت، هر دو قرآن را میدانستند؛ امّا این انکشاف
تفصیلی در یکی مسبوق به اعمال علم عربی بود و در دیگری نبود. هر دو به یک
نتیجهی غیراختیاری رسیده بودند، یکی از طریق اعمال علمش و دیگری بدون این
سابقه.
پس انکشاف هر معلومی لزوماً متوقف بر این که عالمی علمش را اعمال نماید، نیست.
نتیجهی
کلی بحث دربارهی رکن پنجم (عالم به معنای واجد نور علم) این است که این
رکن در بعضی موارد عالم شدن وجود دارد ولی تحقق هر علمی (به معنای انکشاف
یک معلوم) متوقف بر وجود چنان رکنی نیست.
در پایان این فصل تذکر این
نکته لازم است که ما باید به تفاوتی که بین معانی مختلف علم و عالم بیان
شد، توجّه و دقّتکافی داشته باشیم. عدم تفکیک میان این معانی میتواند منشأ
اشتباهات بزرگی در اصل بحث و در فهم مطالب مطرح شده در این خصوص گردد که
باید از آن پرهیز شود.
فصل دوم: بدیهیات و مبهمات علم
قابل کشف نبودن نور علم
در فصل گذشته ارکان موجود در جریان پدیدهی عالم شدن را معرّفی نمودیم و
سعی کردیم براساس آن چه یک فرد عالم و عاقل وجدان میکند، آنها را
شناسایی نماییم. امّا نور علم مخلوق عجیبی است و شناخت آن ویژگی منحصر به
فردی دارد. تفاوتی که این مخلوق با سایر مخلوقات در نحوهی معروفیت دارد،
این است که ما همهی مخلوقات پیرامون خود را به واسطهی نور علم میشناسیم،
امّا خود این نور را نمیتوانیم به واسطهی خود بشناسیم. مقام مثال مانند
این است که ما همهی دیدنیها را با چشم خود میبینیم امّا خود چشم را دیگر
نمیتوانیم با چشم ببینیم (البته در آیته صورت چشم را میبینیم نه خود آن
را). به تعبیر دیگر آن گونه که امور دیدنی با چشم دیده میشوند، محال ست که
خود چشم دیده شود.
نور علم نیز همین گونه است. هرگونه ادراک و فهمی
نسبت به خودمان و اشیاء پیرامون خودمان (عالم مخلوقات) به واسطهی نور علم
حاصل میشود، دیگر نباید انتظار داشت که خود این نور هم چون امور دیگر
شناخته شود. اگر به نحوهی شناخت نور علم توجّه شود، آن را بدیهیتر از هر
بدیهی و آشکارتر از هر آشکاری میتوان یافت. ولی اگر نور علم را در عداد
معلومات قرار دهیم و بخواهیم آن گونه که معلومات را میشناسیم، خود علم را
هم بشناسیم، در آن صورت نور علم مجهولتر از هر مجهولی میشود.
{صفحه 37}
در
مثال چشم اگر کسی به این حقیقت توجّه کند که چشم همان ابزاری است که هر
امر دیدنی به واسطهی آن دیده میشود، به راحتی وجود آن را وجدان میکند.
امّا اگر بخواهد خود چشم را در عرض چیزهایی که با چشم دیده میشوند، قرار
دهد و انتظار داشته باشد که با چشم، چشم را ببیند، آن گاه همین امر بدیهی و
آشکار برایش مجهول و مبهم میگردد.
در واقع برای رسیدن به معرفت صحیحی
نسبت به نور علم، مهم این است که راه وصول به این معرفت و نحوهی نگرش به
آن دقیقاً مورد توجّه و پذیرش قرار گیرد. همهی ابهام و پیچیدگی در شناخت
علم وقتی به وجود میآید که از نوع نگاه صحیح به آن غفلت شود. اگر به
تعریفهایی که برخی از فیلسوفان از «علم» ارائه دادهاند، توجّه شود، این
غفلت کاملاً مشهود است. مثلاً عموم فلاسفه یکی از اقسام علم را «علم حصولی»
نامیده و آن را این گونه تعریف کردهاند:
«هور الصورة الحاصلة من الشّیء عند العقل»(1) که البته منظور از عقل، همان ذهن بشر است.
در
این تعریف، تصوری که از یک شیء در ذهن حاصل میشود، مصداق علم به آن
دانسته شده است. سؤالی که در این جا مطرح میشود این است که همین صورت ذهنی
چگونه معلوم بشر میشود؟ آیا خود این صورت جزء معلومات ما هست یا خیر؟ اگر
معلوم شدن شیء خارجی به حصول صورت آن در ذهن است، خود این صورت به چه چیز
معلوم ما میشود؟ تفاوتی که بین این صورت ذهنی و آن شیء خارجی میگذاریم،
به چه واسطهای است؟ به بیان دیگر بین صورت یک شیء و خود آن شیء، تفاوت
میگذاریم و اولی را صورت دومی میدانیم، این تفکیک از کجاست؟ آن حقیقتی که
ما را قادر به تفکیک بین ذهن و عین (خارج از ذهن) میکند به طوری که یکی
را حاکی از دیگری و دال بر آن میدانیم، چیست؟ چرا از این حقیقت غافلیم؟!
در واقع عالم ذهن و عالم عین و ارتباط این دو با یکدیگر، اینها همگی معلومات
*****
1ـ الحاشیة علی تهذیب المنطق، 14.
{صفحه 38}
ما
هستند، آن نوری که سبب و واسطهی کشف این معلومات شده، چیست؟ تفکیک میان
علم حصولی و حضوری در فلسفه (اگر صحیح باشد) به چه چیز است؟ آن کدام حقیقت
است که ما را قادر به شناخت علم حضوری و حصولی میکند؟ این همان نور علم
است که متأسفانه وجودش مغفول واقع میشود.
در مقام مثال گاهی میبینیم
کسی که عینک به چشمش زده، دنبال عینکش میگردد و به این و آن میگوید: عینک
من کجاست؟ آیا آن را ندیدهاید؟ این فرد توجّه ندارد که هر چه اکنون
میبیند به کمک عینک اوست ولی باز هم دنبالر عینک میگردد!! اگر هم به فرض
عینکی را پیدا کند و بگوید: عینکم را یافتم! باید به او گفت: آن چه
یافتهای غیر از آن عینکی است که به چشم زدهای و همه چیز را به آن
میبینی.
نور علم ـ در مقام تمثیل و تشبیه ـ مانند همان عینکی است که
به چشم زده، همه چیز را به آن میبینیم. اگر از عینک چشم خود غافل شده و در
ردیف دیدنیهای با عینک، سراغ آن برویم، خود را از رسیدن به آن محروم
داشتهایم و با دست خود، حجابی در راه معرفت آن ایجاد کردهایم.
مثال
چشم و مثال عینک برای این است که سرّ غفلت از شناخت صحیح نور علم روشن
گردد. آن چه ما را از حقیقت معرفت نور علم محروم میکند، نگاه غلط ما به آن
است. تا نگاه خود را اصلاح نکنیم، نمیتوانیم درک صحیحی از نور علم پیدا
کنیم. اگر چیزی را که خود سبب کشف و آشکار شدن هر چیز است، در عداد مکشوفات
قرار دهیم و بخواهیم معلوم و مکشوف ما گردد، یقیناً از شناختنش محروم
میمانیم. سرّ غفلت از معرفت نور علم همین است.
به تعبیر دیگر میتوان
گفت که نور علم به کاشفیتش شناخته میشود نه به مکشوفیتش. اگر «ما به
الکشف»« را «مکشوف» تلقّی کردیم، آغاز انحراف از معرفت آن است.
نور علم
در شناخت مخلوقات، بالاترین و روشنترین وسیلهی شناخت ماست. ما چیزی
بالاتر و روشنتر از خود آن نداریم که بخواهیم به وسیلهی آن، نور علم را
از ظاهر و آشکار کنیم، بنابراین اگر شناخته شود به خودش شناخته میشود
وگرنه اصلاً
{صفحه 39}
شناخته نمیشود. اینکه میگوییم به خودش
شناخته میشود، نه اینکه مکشوف خودش میشود، خیر. اصلاً «مابه الکشف» مکشوف
واقع نمیشود، بلکه مراد از شناخت نور علم به خودش نظیر این است که
میگوییم:
آفتاب آمد دلیل آفتاب گر دلیلت باید از وی رخ متاب
ما
نور خورشید را به خودش میشناسیم نه به این معنا که نور خورشید، منوّر به
نور خودش شود، این معنا ندارد. بلکه این نور همان چیزی است که خودش به ذاتش
آشکار و روشن است و هر چیز روشنی هم به واسطهی آن روشن است. پس «روشنایی»
به خود «روشنایی» ظاهر و آشکار است.
در واقع ما از این که نور خورشید
را به سان اموری که به سبب آن دیده میشوند، ببینیم، عاجز هستیم و همین عجز
و ناتوانی نشانهی معرفت صحیح ما به آن است. اگر روزی تصور کردیم که نور
خورشید مانند چیزهایی که به واسطه آن دیده میشوند، برای ما معلوم شد، آن
روز باید بفهیم که نور خورشید را نشناختهایم!
غرض از همهی این
توضیحات آن است که ما باید به نحوهی شناخت خود از نور علم توجّه کنیم و
مراقب باشیم که از مسیر صحیح آن خارج نشویم. اگر از این مسیر منحرف شویم،
چیزی که آشکارتر از هر آشکاری است، برای ما مجهولتر از هر مجهولی میگردد.
همین سرّ محجوبیت ما از معرفت نور عقل میباشد.
پس اولین امر مبهم در
پدیدهی عالم شدن، خود نور علم است البته اگر از مسیر صحیح معرفت آن خارج
شویم. امّا همین امر مبهم اگر به صورت صحیح مورد نظر و توجّه ما قرار گیرد،
از هر واضحی واضحتر و از بدیهی، بدیهیتر است. میبینیم که نور علم
واقعاً پدیدهی عجیب و غریبی است. در عین ظهور و آشکار بودن، میتواند مخفی
و پنهان شود. این که شاعر میگوید: «یا من هو اختَفی لِفَرطِ نُوره» مصداق
واقعیاش، خود نور است که به سبب شدت پیداییاش، پنهان میگردد.(1)
تا این جا روشن شد که نور علم ـ اگر درست شناخته شود ـ قابل کشف و قابل تفسیر
*****
1ـ رجوع شود به کتاب توحید، دفتر دوم ص119.
{صفحه 40}
به
نور علم نیست و ما در صورتی آن را میشناسیم که به همین ویژگی غیرقابل کشف
بودن آن اقرار و اعتراف نماییم و به تعبیری عجز خود را از ادراک آن ادراک
کنیم. رسیدن به این نقطه (عجز از ادراک آن) نشانهی معرفت صحیح آن است و
بالعکس اگر کسی گمان کند که آن را ادراک کرده (یعنی به طریقی حقیقت آن را
کشف و تفسیر نموده است چه تصور، چه تصدیق، چه علم حضوری و....) همین گمان
نشانهی عدم معرفت صحیح نسبت به آن است.
قابل تفسیر نبودن واجدیّت نور علم
در مرحلهی بعد ـ یعنی پس از خود نور علم که قابل کشف و تفسیر با قوای
ادراکی برای ما نیست ـ دربارهی چگونگی واحدیت این نور هم، هیچ گونه تفسیری
نمیتوانیم ارائه دهیم.
از طرفی چارهای جز قائل شدن به وجود نور علم
نداریم و از طرف دیگر نمیدانیم که چگونه واجد نور علم میشویم(1) بدون آن
که ذات ما از فقر ذاتیاش خارج شود. این پدیده واقعاً یک حادثهی عجیب و
شگفتی است که ما از چگونگی آن سر در نمیآوریم و قادر به تفسیر و تحلیل آن
نیستیم. واقعاً چگونه امکان دارد چیزی که در ذات خود نادار است، حقیقتاً به
نور علم منوّر شود؛ بدون آن که این نور عین ذات او یا جزء ذاتش گردد؟
ما علم را یک حقیقت نوری میدانیم امّا باید تلقّی خود را از این نور تا جایی که ممکن است عمیق نماییم.
نور
علم را میتوان از جهتی به نور خورشید و امثال آن شبیه دانست. همان طور که
بدون نور حسی همه جا تاریک است و دیدنیها را نمیتوان دید، بدون وجود نور
علم هم ادراک و فهم میسر نمیشود. ذات عالم به خودی خود توانایی درک چیزی
را ندارد.
*****
1ـ «وَجَد» که مصدر آن «جِدَة» میباشد به معنای
بینیازی و توانگری به کار رفته است. (فرهنگ لاروس/2162) نیز در
مجمعالبحرین 3/154 میخوانیم: وجد بعد فقر: استغنی.
با توجّه به این اقوال میتوان گفت: واجدیّت انسان به معنای غنا و توانگری او بالغیر در عین فقر ذاتیاش است.
{صفحه 41}
اگر
ذات عالم و ذوات معلومات باشند، امّا نور علمی در کار نباشد، هیچ ادراکی
رخ نمیدهد و هیچ گونه فهمی حاصل نمیشود. این وجه شباهت میان نور علم و
نور حسی است.
اما از این تشبیه نباید تصور کرد که نور علم چیزی شبیه به
دوربین است که جلوی چشم کسی گرفته میشود تا به وسیلهی آن معلومات را
ادراک کند. این تصور نادرست باعث میشود که علم و عالم شدن یک امر اعتباری و
از مقولهی اضافه تلقّی شود(1)، در صورتی که وجداناً چنین نیست. کسی که
واجد نور علم میشود، خود را پس از این واجدیت، حقیقتاً متفاوت با زمان
جاهل بودنش مییابد. میفهمد که تغییر کرده امّا تغییر به این نیست که ذاتش
عین نور علم شود یا نور علم را جزء ذات خود ببیند.
مقصود از «ذات»
همان چیزی است که در فصل گذشته با تعبیر «من» از آن یاد نمودیم. در حقیقت
کمالات «من» تغییر میکند نه خود «من». البته این تغییرات واقعی است نه
قراردادی و اعتباری. تغییرات واقعی، یک انسان را به انسان دیگر تبدیل
میکند.
در فصل گذشته با استناد به آیهای از قرآن کریم، گفتیم ممکن
است فردی که خود را تا دیروز «انسان» مییافته، از امروز «میمون» بیابد. در
این صورت ذاتش (یعنی همان «من») تغییر نکرده بلکه کمالاتش تغییر یافته و
همین تغییر، شخصیت او را عوض کرده است. امّا پس از این تغییر شخصیت، خود را
همان «من» دیروز مییابد. «من» امروز با «من» دیروز یکی است، فقط کمالات و
اوصافش تفاوت کرده است. اگر غیر از این بود، نمیتوانستیم بگوییم: انسان
دیروز، میمون امروز است. آن چه در این حالت ثابت مانده، همان «من» است و
اگر این امر ثابت نبود، نمیتوانستیم میمون امروز را «همان» انسان دیروز
بدانیم. اگر «من» مشترک بین این دو حالت نبود، انسان دیروز ربطی به
*****
1ـ
مقولهی اضافه در منطق و فلسفه به اموری که نسبی بودن در ذات آنهاست،
اطلاق میشود مانند مقولهی پدری و پسری یا فوقیت (بالا بودن) و تحتیت (زیر
بودن). «پدری» یک سفت وجودی واقعی علاوه بر وجود خود «پدر» نیست، بلکه در
مقایسه ی «پدر» با «پسرش»، این نسبت و اضافه پیدا میشود. بعضی از فلاسفه
(مانند فخر رازی) عالمین را هم از این گونه مقولههای نسبی دانستهاند، ولی
این تلقّی غلطی است. چون عالم شدن یک صفت واقعی وجودی (غیر از وجود خود
عالم) است که عالم با واجدیّت نور علم متصف به این صفت میگردد.
{صفحه42}
میمون امروز نداشت در حالی که وجداناً چنین ارتباطی وجود دارد.
مثال
دیگر، تغییر حالات خود انسان است. انسانی که خلق و خویش تغییر میکند،
مثلاً بداخلاق بوده و با پذیرفتن موعظه و تهذیب نفس خود، خوش اخلاق شده،
ذاتش متحول نشده است. انسان خوش اخلاق امروز «همان» انسان بداخلاق دیروز
است. ملاک «این همانی»، «من» واحدی است که در این دو حالت وجود دارد. اگر
این «من» ثابت نبود، انسان امروز ربطی به انسان دیروزی نداشت؛ ولی وجداناً
میبینیم که «همان» فرد بداخلاق، خوش اخلاق شده است. در واقع کمالی را که
نداشت، اکنون واجد شده است. بنابراین اگر هم بگوییم که این آدم عوض شده،
منظورمان این نیست که خودش و ذاتش («من» او) تغییر کرده است. بلکه مرادمان
این است که خلق و خویش عوض شده. البته این تغییر واقعی، شخصیت او را به
شخصیت جدیدی تبدیل کرده، امّا این تغییر شخصیت غیر از تغییر یافتن «من»
اوست.
واجدیّت نور علم هم از همین قبیل است. کسی که جاهل بوده، سپس
عالم میشود، کمالی را که فاقد بوده، واجد میشود. نور علم واقعیتی نیست که
روی شخصیت عالم اثر نگذارد. قطعاً فردی که عالم شده نسبت به زمان جاهل
بودنش تفاوت واقعی کرده است. امّا این تفاوت، «ذات» و «من» او را تغییر
نمیدهد.
بنابراین هرگز نمیتوان نور علم را مانند یک دوربینی دانست که
جلوی چشمان کسی گرفته میشود تا چیزی را ببیند و اگر از جلوی دیدگانش
برداشته شود، دیگر نمیبیند. وساطت این دوربین منشأ تغییر واقعی در فرد
بیننده نمیشود، چیزی خارج از اوست که هیچ ربطی به خود او ندارد. نور علم
چنین نیست، این نور قلب عالم را منوّر میسازد و قلب نورانی با قلب ظلمانی و
تاریک حقیقتاً متفاوت است.
در روایاتی که سخن از نور علم گفتهاند، به
همین نکتهی لطیف با تعابیر مختلف اشاره شده است که در ادامهی بحث خواهد
آمد. اکنون از منظر عقل و وجدان، به روشنی مییابیم که فرد عالم با واجد
شدن نور علم، خود را متفاوت با زمان جاهل بودنش مییابد، درست مانند آدم
بداخلاقی که اکنون خوش اخلاق شده است. امّا در عین حال مییابد که این
تغییر «ذات» و «من» او را عوض نکرده بلکه «این همانی» را
{صفحه 43}
وجدان میکند، یعنی مییابد که عالم امروز «همان» جاهل دیروز است. ملاک «این همانی»، «من» ثابتی است که در این دو حالت وجود دارد.
نکتهی
محل بحث این است که ما نمیتوانیم هیچ تفسیر و تحلیلی از چگونگی این تغییر
و تحول ارائه دهیم، امّا هیچ یک از این امور وجدانی را هم نمیتوانیم
انکار کنیم. نه تغییر و تحول واقعی خود و نه این همانی را نمیتوانیم نفی
کنیم، امّا چه اتفاقی افتاده که چنین شده؟ برای ما قابل توضیح و تفسیر
نیست.
برای روشن کردن این جهت، هیچ استفادهای از تشبیه نور علم به نور
حسی (خورشید و امثال آن) نمیتوانیم بریم و لذا نباید از چیزی که حقیقتش
را نمیشناسیم و کشف نمیکنیم، سخنی بگوییم و تفسیری ارائه کنیم که هیچ
پایه و اساس وجدانی ندارد. به آن چه مبهم است و از چگونگیاش سر در
نمیآوریم، باید اقرار و اعتراف نماییم تا به خطا و اشتباه گرفتار نشویم.
نقطهی
اتکای ما در این بحث، وجدان روشن و غیرقابل انکار ما از منوّر شدن به نور
علم است. اصل وجود این امر، بدیهی است امّا در عین حال تفسیر و توضیحی
برایش نداریم. مراد ما از واجدیّت (یا مالکیت) نور علم همین منوّر شدن ذات
فقیر انسان به نور علم است.
نور علم در احادیث اهل بیت (علیهِمالسَّلامُ)
علاوه بر وجدان روشنی که از واجدیّت نور علم داریم، احادیث اهل بیت
(علیهِمالسَّلامُ) هم راهنمای بسیار خوبی در راه یابی ما به حقیقت امر
هستند. در این احادیث به تعابیر مختلف از نور بودن علم سخن به میان آورده
شده است.
بیمناسبت نیست در این جا به نکتهای اشاره کنیم که زمینه ساز استنادهای نقلی در این بحث خواهد بود:
دربارهی
علم یا هر امر وجدانی دیگر، اگر به آیه یا روایتی استناد کنیم، آن آیه یا
روایت جنبهی تذکری خواهد داشت. یعنی در امور وجدانی، احادیث را به جهت
تعبد صرف مد نظر قرار نمیدهیم. در باب احکام، نسبت به اکثریت قریب به
اتفاق
{صفحه 44}
احادیث، رویکرد تعبدی محض داریم. امّا در امور
وجدانی میبینیم حدیث، دقیقاً همان چیزی را که وجدانی ماست به ما تذکر
میدهد. ضمن آن که معتقدیم گویندگان این احادیث (معصومان
(علیهِمالسَّلامُ) اشتباهی در کار خود ندارند و در بالاترین درجهی علم و
عقل، قرار دارند. پس برای خود مفید میدانیم که به آنها رجوع کنیم تا از
سخنان آنان تذکر و تنبه یابیم و وجدانی صحیح از حقایق به دست آوریم.
1ـ از وجود مقدّس امیرالمؤمنین (علیهِالسَّلام) در کلامی که به جناب کمیل بن زیاد نخعی فرمودهاند، چنین میخوانیم:
النّاسُ
ثَلاثَةٌ: عالِمٌ رَبّانیٌّ و مُتَعلِّمٌ عَلیَْ سَبیلِ نَجاةٍ و هَمَجٌ
رَعاعٌ أتباعُ کُلِّ ناعِقٍ یَمیلونَ مَعَ کُلِّ ریحٍ لَم یَستَضیئوا
بِنُورِ العِلمِ و لَم یَلجَأوا إلی رُکنٍ وَثیقٍ.(1)
مردم سه
دستهاند: [دستهی اول] عالم ربانی و [دستهی دوم] جویندهی علم که بر طریق
نجات است و [دستهی سوم] مگسهای پست، پیروان هر صدا کنندهای که همراه با
هر بادی منحرف میشوند. اینها به نور علم روشن نشده و به پایه و رکن
مطمئنی پناه نیاوردهاند.
ملاحظه میشود که به صراحت از نور علم و منوّر شدن (استضائه) به آن سخن فرمودهاند.
2ـ امام صادق (علیهِالسَّلام) در ضمن فرمایش مفصلی خطاب به عنوان بصری فرمودند:
لَیسَ العِلمُ بِالتَّعَلُّمِ إنَّما هُوَ نورٍ یَقَعُ فی قَلبِ مَن یُریدُ اللهُ تَبارکَ و تَعالی أن یَهدِیَهُ.(2)
علم با تعلّم حاصل نمیشود بلکه آن چیزی نیست جز نوری که در قلب هر کس که خدای تبارک و تعالی هدایتش را بخواهد، میافتد.
مقصود
این است که علم مولود تعلّم نیست. علم آموزی علّت و سبب عالم شدن نیست.
تحقق علم لزوماً به این نیست که انسان آن را طلب نماید. گاهی طلب علم
مقدمهی عالم شدن میشود امّا نه این که ضرورتاً متوقف بر آن باشد. علم
همان نوری
****
1ـ الخصال/1/187.
2ـ بحارالأنوار/1/225.
{صفحه 45}
است
که خداوند در قلب کسانی که هدایتشان را میخواهد، قرار میدهد. ممکن است
این لطف خدا مسبوق به تعلّم و طلب علم آنان باشد یا نباشد. به هر حال این
نور معلول تعلّم نیست.
ملاحظه میشود که به تعبیر امام صادق
(علیهِالسَّلام) نور علم در قلب عالم قرار میگیرد و قلب او را حقیقتاً
منوّر میسازد. پس رابطهی نور علم با شخص عالم یک رابطهی قراردادی نیست
بلکه شخصی عالم با وجد شدن نور علم متحول میشود. بنابراین هر چند نور علم
خارج از «ذات» عالم است، امّا بیارتباط با واقعیت او نیست و او با عالم
شدن شخصیت جدیدی پیدا میکند.
3ـ از حضرت امیرالمؤمنین (علیهِالسَّلام) نقل شده که فرمودند:
إنَّ العِلمَ حَیاةُ القُلُوبِ و نورُ الأبصارِ مِنَ العَمی.(1)
همانا علم حیات دلها و نور دیدگان است [که آن را] از کوری [به روشنایی خارج میکند].
علم
نوری است که مایهی حیات روح و قلب انسان است. یعنمی بدون این نور، قلب
زنده نیست و نشانههای زندگی را ندارد. مقصود از دیدگان (ابصار) در فرمایش
مولا امیرالمؤمین (علیهِالسَّلام) هم میتواند «أبصار القلوب» باشد و هم
«أبصار العیون»، یعنی دیدگان دلها و دیدگان چشمها، هم چشم دل و هم چشم
سر. هر دو اینها نور میخواهد. قلب انسان بدون نور علم، نابیناست و چشم
انسان هم بدون نور بصر کور است.
4ـ امام صادق (علیهِالسَّلام) در مورد چشم انسان میفرمایند:
لَو لا أنَّ النّورَ فی بَصَرِهِ لَما أبصَر.(2)
اگر نور در دیدهاش نبود، هیچ گاه نمیدید.
نور
بصر یعنی همان چیزی که از آن به «بینایی» تعبیر میکنیم. چشم اگر نور
نداشته باشد، بینا نیست. توجّه داریم که بینایی صرفاً به چشم داشتن نیست،
چشم سر وسیله و ابزار دیدن است. این چشم وقتی دارای روح باشد، میتواند
مالک نور علم شود. (چون
*****
1ـ همان/166 به نقل از امالی شیخ صدوق.
2ـ الخصال1/227.
{صفحه 46}
سنت
خداوند این است که بدن دارای روح، مالک نور علم گردد، لذا به طور عادی
وقتی روح از بدن مفارقت میکند و اعضای بدن میمیرند، دیگر نه چشم میبیند،
نه گوش میشنود و نه....)
البته سلامت ساختمان چشم هم به صورت عادی (و
طبق سنت اکثری خداوند) شرط بینایی انسان است، امّا باید توجّه داشت که
بینایی چشم، معلول سلامت ساختمان آن نیست. گاهی خداوند برای این که قدرت
خود را برای بندگان آشکار نماید برخلاف سنت اکثری خود، به چشم معیوب، نور
بینایی میدهد تا معلوم شود که بینایی معلول سلامت ظاهری چشم نیست. این امر
برای ابوهارون مکفوف (نابینا) در زمان امام محمد باقر (علیهِالسَّلام)
اتفاق افتاد که با وجود معیوب بودن چشمش، وجود مبارک امام (علیهِالسَّلام)
را با همان چشمان معیوب مشاهده نمود.(1)
خلاصهی مطلب این که نور بصر
از مصادیق نور علم است و هم چنین نور سمع یعنی شنوایی و نور ذائقه یعنی
چشایی و نور لمس یعنی قوهی لامسه و نوری که انسان را قادر به بوییدن
میکند و به طور کلی هر چه که انسان را قادر به فهم و درک میکند، مصداق
نور علم میباشد.
توجه شود که نور نامیدن «علم» صرفاً یک تشبیه به نور
حسی نیست. ما نباید حقیقت نور را منحصر به نورهایی از قبیل نور خورشید و
نور لامپ و.... بدانیم. نور علم هم حقیقتاً نور است، هر چند که فقط از بعضی
جهات شبیه نور حسی است.
5ـ امیرالمؤمنین (علیهِالسَّلام) در توضیح «عرش» فرمودهاند:
إنَّ
العَرشَ خَلَقَهُ اللهُ تَعالی.... و هُوَ الِعلمُ الَّذی حَمَّلَهُ اللهُ
الحَمَلَةَ و ذلِکَ نورٌ مِن عَظَمَتِهِ فَبِعَظَمَتِهِ و نُورِهِ أبصَرَ
قُلُوبُ المُؤمِنینَ.(2)
همانا عرش را خدای متعال خلق فرمود.... و آن
همان علمی است که خداوند بر حاملانش، حمل فرموده و آن نوری از عظمت اوست.
پس به سبب عظمت و نور او دیدگان مؤمنان بینا شده است.
*****
1ـ رجوع شود به بحارالانوار/46/243، ح 31 به نقل از الخرائج و الجرائح.
2ـ کافی، کتاب التوحید، باب العرش و الکرسی، ح1.
{صفحه 47}
عرش
خدا که مخلوق اوست همان علمی است که خداوند از آن به حاملانش عطا فرموده
است. تحمیل نور علم به حاملان آن، تعبیر دیگری از روشن کردن قلب عالم به
نور علم است. خداوند با تحمیل نور علم به قلب عالم، شخصیت او را متحول
میسازد و از او انسان دیگری میسازد.
نکتهی دیگر این که نور علم به
خاطر شرافت و عظمتی که دارد به ذات مقدّس پروردگار نسبت داده شده و تعبیر
«نوره» یعنی نور خداوند به آن اطلاق شده است. این نور قطعاً مخلوق خداست
امّا اضافهاش به ذات قدوس حق متعال اضافهی تشریفی است، یعنی با این تعبیر
خواستهاند شرافت، قداست و عظمت آن را بیان کنند. در فصل آینده این شرافت
را قدری توضیح خواهیم داد.
6ـ از وجود گرامی رسول مکرم اسلام (صَلیَّ اللهُ عَلَیه و آله و سَلَم) این گونه نقل شده است:
إنَّ
اللهَ عَزَّوَجَلَّ یَجمَعُ العُلَماءَ یَومَ القیامَةِ و یَقولُ لَهُم:
لَم أضَع نُوری و حِکمَتی فی صُدُورِکم إلّا و أنَا اُریدُ بِکُم خَیرَ
الدُّنیا وَ الآخِرَة.(1)
همانا خدای عزّوجلّ عالمان را در روز قیامت
جمع میکند و به آنها میگوید: نور و حکمت خود را در سینههایتان قرار
ندادم مگر این که به خاطر (یا برای) شما خیر دنیا و آخرت را خواهانم.
در
این فرمایش نور علم و حکمت به خداوند نسبت داده شده و شرافت آن را
میرساند، علاوه بر این که نور علم به عنوان سبب و علّت خیر دنیا و آخرت
معرّفی شده است.
نکتهی دیگر حدیث، قرار دادن نور حکمت در سینهی
عالمان است. سینه (صدر) محل قلب است و مقصود از قرار دادن نور در سینهی
علم، روشن کردن قلب عالم به نور علم میباشد. با این ترتیب واجد نور شدن
علم در روایاتی که نقل شد، به این تعابیر آمده است: استضائه به نور علم،
افتادن نور در قلب عالم، بودن نور در دیدگان بینا، تحمیل نور علم به حاملان
آن و قرار گرفتن نور و حکمت الهی در سینهی عالمان.
*****
1ـ بحارالأنوار/2/16 به نقل از علل الشرایع.
{صفحه 48}
اینها همگی از یک حقیقت وجدانی گزارش میدهند.
این
موارد نمونههایی از احادیث اهل بیت (علیهِمالسَّلامُ) دربارهی نور علم و
واجدیّت آن است. نتیجهی این بحث نقلی آن است که وجدان ما از نور علم با
آن چه پیام آوران وحی فرمودهاند، تأیید و تحکیم میگردد. امّا همان طور که
در ابتدای فصل تذکر دادیم، کماکان جنبههای مختلفی از جریان مستمر عالم
شدن بر ما پوشیده و پنهان است.
قابل تفسیر نبودن انکشاف معلوم
علاوه بر این که چگونگی واجدیّت نور علم بر ما پوشیده است، از بیان و
تفسیر انکشاف معلوم برای عالم هم عاجز هستیم. ظهور و انکشاف معلومات از
بدیهیترین ماموری هستند که هیچ عالمی نمیتواند آن را انکار کند و در عین
حال هیچ توضیح و تفسیری از آن نمیتواند ارائه دهد.
همهی عالمان، علم
را تشخیص میدهند، چون واقعیت آن را مییابند. امّا اگر بخواهند این واقعیت
را توضیح دهند، هیچ بیانی و تعبیری روشنتر از خود علم در توصیف آن پیدا
نمیکنند، زیرا معنای علم، بدیهی است. در مورد علم میگوییم که هر تعبیری
از جانب هر کسی دربارهی علم ارائه شود، خود آن تعبیر را با مراجعه به
حقیقت علم میتوان فهمید. توضیحات، همگی به علم تکیه دارند و وجدان مفهوم
آن توضیحات، روشنتر از وجدان خود علم نیست.
در منطق گفته میشود که
معرف باید اجلی (آشکارتر)، اظهر (روشنتر) و اعرف (شناخته شدهتر) از معرف
باشد. یعنی اگر بخواهیم چیزی را توضیح دهیم، علیالقاعده باید با مفاهیمی
توضیح دهیم که از آن روشنتر است. اکنون ادّعای ما این است که هیچ معرّفی
اجلی و اظهر و اعرف از علم نیست. از این رو، علم، تعریف نمیپذیرد. اکنون
به کوششی در جهت تعریف علم بنگرید و خود قضاوت کنید.
در بیان برخی فلاسفه، تعریفی از علم رواج دارد: «حضورُ شیءٍ لِشَیءٍ»(1) حاضر
*****
1ـ نهایة الحکمة/214.
{صفحه 49}
بودن
یک شیء نزد شیء دیگر، یعنی حاضر بودن معلوم نزد عالم. در تعریف علم، از
مفهوم «حضور» بهره گرفتهاند. امّا آیا مفهوم حضور، میتواند مفهوم علم را
توضیح دهد یا خیر؟ آیا مفهوم حضور، از مفهوم علم روشنتر است؟ حضور چیست؟
بدیهی است که معنای اولیهی آن ـ که دربارهی محسوسات به ذهن میآید ـ مورد
نظر نیست. از همان فلاسفه دربارهی دو جسم بپرسید که در کنار هم جای
دارند. میگویند: جسم از جسم غائب است؛ یعنی چه؟ یعنی از هم خبر ندارند!
حتّی اجزای یک جسم نیز از یک دیگر غائبند؛ (این جا غیبت در مقابل حضور،
مقصود است.) یعنی از هم آگاهی و خبر ندارند. پس در توضیح معنای حضور، از
آگاهی و خبر داشتن بهره گرفتهاند، که خود، تعبیر دیگری از علم است. در
حالی که از ابتدا هدفی دیگر داشتیم. میخواستیم با تعبیر حضور، معنای علم
را روشن کنیم. امّا حضور، خود به توضیحی نیاز دارد که «علم»، آن نیاز را
برمیآورد!
عبارت «حضور شیءٍ لِشَیءٍ» فقط یک نمونه است. هر بیان دیگری
هم که ارائه شود، عجز ما را در تعریف علم نشان میدهد. زیرا که خواستهایم
یکی از واضحترین و روشنترین مفاهیم (علم) را با کلمهای توضیح دهیم که
از آن روشنتر نیست. هر تعبیر دیگری هم غیر از «حضور» که در تعریف علم به
کار گرفته شود، این مشکل را دارد. این اشکال زمانی پدید میآید که بخواهیم
چیزی را که وجداناً واضح و روشن است، با استفاده از امور دیگری توضیح دهیم و
تعریف کنیم که به اندازهی خود آن، روشن نیستند و یا دست کم روشنی بیشتری
از آن ندارند. منظور از بداهت نیز همین است. امّا سرّ این بداهت چیست؟
وقتی
میگوییم چیزی واضحتر و روشنتر از خود علم نداریم، این «واضح و روشن» چه
مفهومی دارد؟ مفهوم «واضح و روشن» خود برای همه روشن است! علم، چیزی جز
همین روشنی و وضوح نیست. ما هم در تذکر دادن به اوصاف علم، دائماً از این
مفاهیم بهره میگیریم. مثلاً میگوییم: «چیزی واضحتر و روشنتر از خود علم
نداریم.» در این عبارت، وضوح و روشنایی برای ما چه معنایی دارد؟ آیا خود
این مفاهیم برای ما واض و روشن هستند یا خیر؟ ظاهراً در این جا نباید
اختلافی باشد. انسانها بدون
{صفحه 50}
هیچ مشکلی، میفهمند که
آشکار و روشن بودن یک مطلب یعنی چه، و فهم همگان در این مسأله یکسان است.
هیچ کس نیز از شما انتظار ندارد که وضوح و روشنی را برای او تعریف کنید؛
زیرا خود این مفهوم از روشنترین مفاهیم است.(1) ما وقتی از علم و عالم شدن
سخن میگوییم، نمیخواهیم از چیزی فراتر از واضح و روشن شدن مطلبی برای
انسان خبر دهیم، در این صورت آن چه برای انسان روشن و آشکار میشود،
«معلوم» اوست که انسان، «عالم» به آن و آن روشنی، «علم» اوست.
باز هم
تذکر میدهیم که وقتی میگوییم علم همان روشنایی و وضوح معلوم نزد عالم
است، ادّعای ما این نیست که علم را با چیزی اجلی از آن تعریف کردهایم.
برعکس، ما معتقدیم که منظور از روشنی و وضوح را جز با وجدان حقیقت علم
نمیتوان فهمید. صرفاً کسی آنها را درک میکند که دارای علم است و برای
شناخت علم به آنها محتاج نیست. شنیدن تعبیرهای مختلفی چون وضوح، روشنی،
انکشاف و..... که در تفسیر علم میآورند، تنها جنبهی تذکری دارد و این
واژهها مترادف با علم است.(2) وگرنه برای علم، نیازی به ارائهی دلیل از
غیر خودش نیست.
به تعبیر دانشمندان: «علم از ابده (بدیهیترین) بدیهیات
است.» تعابیر فوق همگی در حد تعبیرهایی مترادف با علمند، نه این که روشن
کنندهی مفهوم علم باشند.
نتیجهی این توضیحات، بداهت پدیدهی انکشاف و
ظهور معلوم برای عالم است. این بداخت به معنای بینیازی آن از تعریف و
توضیح میباشد و جالب این است که در عین بدیهی بودن اصل انکشاف، کیفیت و
چگونگی حصول آن برای ما به هیچ وجه روشن نیست. به بیان سادهتر ما
نمیفهمیم چه اتفاقی میافتد که چیزی برای ما معلوم میشود. این امر هیچ
گاه برای ما روشن نشده است.
این جاست که باید به نکتهای بس مهم و
اساسی توجّه کنیم و آن این که: وقتی چیزی برای روشن و واضح نیست، نباید
دربارهی آن سخنی بگوییم، نباید سعی در تبیین و
*****
1ـ البته این
جا فرض گرفته شده است که مخاطب، زبانی دارد که این الفاظ را میشناسد.
مثلاً «وضوح» برای عرب زبانان، و «روشنی» برای فارسی زبانان آشنا است.
2ـ مانند کاربرد انسان به جای بشر و بالعکس.
{صفحه 51}
تفسیر
آن داشته باشیم. اگر به این نکته توجّه نشود، اشتباهات زیادی ممکن است
اتفاق افتد. هنر عالم این است که هر جا مطلبی برایش وجدانی و آشکار است،
دربارهی آن سخن بگوید و اگر از چیزی سر در نمیآورد، دربارهی آن سکوت
نماید و نخواهد با تصورات و تفکرات بافتهی ذهن، یک حقیقت نایافته را روشن
نماید. اگر به این سفارش عمل نکند، هم خود به اشتباه میرود و هم دیگران را
به گمراهی میاندارد. متأسفانه بسیاری از تلاشهای فلاسفه در تبیین و
توضیح چگونگی عالم شدن به همین ورطهی خطرناک در غلتیده است.(1)
خلاصه
این که انسان در پدیدهی انکشاف معلومات، همین قدر مییابد که چیزی برایش
آشکار و معلوم گشته و او نسبت به آن از جهل خارج گردیده است. امّا چگونه؟
نمیداند. این جا باید توقف کند و اقرار نماید که حقیقتی را میفهمد که از
نحوهی حصول آن چیزی سر درنمیآورد. پس نباید در صدد توضیح و تفسیر آن هم
برآید. این اقرار و اعتراف نشانهی کمال علم و عقل صاحب آن است.
قابل تفسیر نبودن اعمال نور علم
علاوه بر این که چگونگی واجدیّت نور علم و نیز چگونگی انکشاف معلوم برای
ما روشن نیست، از نحوه و طور اعمال نور علم خود نیز سر درنمیآوریم. از
طرفی خود را واجد نور بعضی از علمها مییابیم و در همان حوزهها نیز خود
را قادر به اعمال آن علوم میبینیم. از طرف دیگر این را که حقیقت این اعمال
چیست و چه اتفاقی میافتد که ما اسم آن را اعمال نور علم میگذاریم،
نمیدانیم. ما همین قدر مییابیم که وقتی واجد یک علم هستیم، میتوانیم با
اختیار خود از آن استفادهای ببریم که مقدمهای برای کشف یک معلوم جدید
برای ما بشود. اصل وجود این دو مرحله و تعاقب آنها را میفهمیم؛ امّا
حقیقت آن چه با اختیار خود انجام میدهیم (اعمال نور علم)، برایمان مکشوف
نیست؛ یعنی قابل تفسیر و توضیح علمی و عقلی برای ما نمیباشد.
*****
1ـ رجوع کنید به کتاب مسألهی علم، بخش اول: تبیین علم در فلسفهی صدرایی.
{صفحه 52}
و
نیز ارتباط این امر اختیاری را با انفعال و انکشافی که در پی آن برای ما
حاصل میشود نیز نمیفهمیم. نمیدانیم این فاعلیت اختیاری چگونه به آن
انفعال غیراختیاری منتهی میشود و ارتباط این دو با هم چگونه است.
در
این جا هم ـ چنان که در عنوان گذشته گفتیم ـ نباید سعی کنیم با توضیحاتی که
مبنای وجدانی ندارد، از این موضوع تفسیر و تحلیل ارائه دهیم. اگر چنین
کنیم، هم خود به اشتباه میافتیم و هم دیگران را به گمراهی میاندازیم.
ملاحظه
میکنیم که در جریان عالم شدن ـ که یک امر بدیهی و رایج روزمره برای همهی
ماست ـ چه مراحلی وجود دارد که بسیاری از جوانب آن برای ما مبهم و غیرقابل
تفسیر و توضیح است.
البته این جنبههای تاریک و مبهم، چیزی از روشنی و
وضوح اصل وجود آن مراحلی که بیان شد، نمیکاهد. در واقع چیزهایی برای ما
روشن و معلوم است که تاریکیها و جهالتهای زیادی آنها را احاطه نموده
است. همان اصول روشن و بدیهی برای ما حجت است و ابهامات پیرامون آنها حجیت
آن چه روشن است را از بین نمیبرد. ما در عین آن که نباید روی مجهولات خود
سرپوش بگذاریم و آنها را نادیده بگیریم، در عین حال آن مقداری را که به
برکت نور علم برای ما واضح و بدیهی است، نباید دست کم بگیریم و باید اصول
شناخت و معرفت خود را براساس همان پایههای محکم و آشکار بنا کنیم و بیش از
آن چه را که خدا در توان ما قرار داده است، نجوییم وگرنه به ضلالت و جهالت
گرفتار میشویم. باید به این حقیقت قرآنی اقرار و اعتراف نماییم که:
(و ما أُوتیتُم مِنَ العِلمِ إلا قَلیلاً)(1)
و از علم جز اندکی نصیب شما نشده است.
*****
1ـ اسراء/85.
{صفحه53}
فصل سوم: شرافت و قداست علم
اشاره
در فصل گذشته بعضی تعابیری را که از پیامبر(صَلیَّ اللهُ عَلَیه و آله و
سَلَم) و عترت پاک ایشان (علیهِمالسَّلامُ) دربارهی نور علم نقل شده
ملاحظه نمودیم. نور هدایت، حیات دلها، نور خداوند، خیر دنیا و آخرت، همگی
بیانگر عظمت و شرافت نور علم از دیدگاه معصومین (علیهِمالسَّلامُ) است. در
این فصل نمونههایی دیگر از فرمایشهای اهل بیت (علیهِمالسَّلامُ) را در
این خصوص میآوریم تا شرافت و قداست این مخلوق عظیم الهی را بیشتر بشناسیم.
امیرمؤمنان (علیهِالسَّلام) از نور علم این گونه یاد کردهاند:
اَلعِلمُ أفضَلُ شَرَفٍ.(1)
علم برترین شرافت است.
لا شَرَفَ کَالعِلمِ.(2)
هیچ شرافتی هم چون علم نیست.
أشرَفُ الشَّرَفِ العِلمُ.(3)
شریفترین شرافت علم است.
کَفی بِالعِلمِ شَرَفاً أَنَّهُ یَدَّعیهِ مَن لا یُحسِنُهُ و یَفرَحُِ بِهِ إذا نُسِبَ إلَیهِ و کَفی
*****
1ـ غرر الحکم/42، ح48.
2ـ بحارالأنوار/1/179، ح63 به نقل از روضة الواعظین.
3ـ غررالحکم/42، ح50.
{صفحه 57}
بِالجَهلِ ذَمَّاً یَبرَءُ مِنهُ مَن هُوَ فیهِ.(1)
همین
شرافت برای علم کفایت میکند که کسی که آن را خوب بلد نیست، مدعی آن
میشود و اگر او را عالم بخوانند، شاد میگردد و در نکوهش جهل همین کافی
است که جاهل از آن بیزاری میجوید.
شرافت و عظمت علم، هم نزد مردم است و
هم در نزد خدا و با معیارهای خداپسندانه. چه بسیارند جاهلانی که مدعی
داشتن علماند و به این که دیگران آنها را عالم بشمارند، شاد و خوشحال
میشوند. بر عکس هیچ کس حتّی جاهلان، به جهل خود راضی و خشنود نیستند و به
آن افتخار نمیکنند.
علم: خیر دنیا و آخرت
از نظر معیارهای الهی هم مطلب از همین قرار است. پیامبر گرامی اسلام (صَلیَّ اللهُ عَلَیه و آله و سَلَم) میفرمایند:
خَیرُ الدُّنیا و الآخِرَة مَعَ العِلمِ و شَرُّ الدُّنیا و الآخِرَةِ مَعَ الجَهلِ.(2)
خیر دنیا و آخرت همراه علم و شر دنیا و آخرت همراه جهل است.
آن
چه پیامبر اسلام (صَلیَّ اللهُ عَلَیه و آله و سَلَم)، خیر دنیا و آخرت
میدانند، سرچشمهی همهی خوبیهاست. علم نه فقط در دنیا بلکه در آخهرت نیز
مایهی سعادت و نیک بختی است و یک چنین چیزی باید ارزشمند باشد که این
گونه توصیف شده است.
در مقابل، جهل منشأ و ریشهی همهی بدبختیها در
دنیا و آخرت دانسته شده است. انسان جاهل روی سعادت را در هیچ یک از این دو
عالم نمیبیند. به همین جهت است که در دیدگاه پیشوایان معصوم ما، مردم سه
دسته بیشتر نیستند: یا عالماند یا متعلم و یا بیارزش (غُثاء، هَمَجٌ
رعاع). یعنی یا دارای نور علماند یا در مسیر کسب علم و اگر در این دو گروه
نباشند، بیارزش و بیثباتاند و معلوم نیست به کدام مسیر کشیده شوند و سر
از کجا درآورند.
*****
1ـ بحارالأنوار/1/185.
2ـ روضة الواعظین1/12.
{صفحه 58}
دوست داشتن اهل علم
در بعضی احادیث دیگر توضیح شده که اگر انسان جزء عالمان و متعلمان نیست،
حداقل در زمرهی دوست داران اهل علم باشد وگرنه بدبخت شده و به هلاکت
میرسد.
فرمایش امام صادق (علیهِالسَّلام) در این خصوص، چنین است:
أُغدُ عالِماً أو مُتَعَلِّماً أو أحِبَّ أهلَ العِلمِ و لا تَکُن رابِعاً فَتَهلِکَ بِبُعضِهم.(1)
یا اهل علم باش یا طالب علم و یا دوستدار اهل علم و چهارمی (جز این سه) نباش که به سبب بغض آنان هلاک شوی.
کسی
که اهل علم را دوست بدارد، در عمل به آنان شباهت پیدا میکند و به همین
ارتباط قلبی باعث می شود که اگر علم عالمان را ندارد، حداقل در عمل از آنان
فاصلهی زیادی نگیرد. امّا دشمنی با اهل علم، در عمل فاصلهی انسان را با
آنان زیاد میکند و همین، سبب هلاکت میگردد.
سؤالی که در این جا مطرح
میشود، این است که: منشأ شرافت علم چیست؟ چرا علم را این قدر شریف
دانستهاند؟ در پاسخ میتوانیم دو گونه شرافت برای نور علم قائل شویم، یکی
مطلق علم و دیگر بعضی از علوم خاصّ.
شرافت مطلق علم
هر علمی را در هر حوزهای میتوان شریف و ارزشمند دانست. علم یعنی
دانایی و چهل که نقطهی مقابل آن است یعنی نادانی. روشن است که دانایی نسبت
به هر چیزی در مقایسه با نادانی و جهالت نسبت به آن شرافت دارد. نور علم،
هر معلومی را که برای عالم روشن نماید، هر چند امور زشت و ناپسند باشند،
ارزشمند است. علم به بدیها از جهت علم بودن و کاشفیتی که دارد، امر شریف و
مقدسی است. انسان با
*****
1ـ کافی، کتاب فضل العلم، باب اصناف الناس، ح3.
{صفحه 59}
دانستن
بدیها از جهل و نادانی خارج میشود. حال اگر به آنها متمایل شود، به سبب
نور علم نیست. این نور فقط روشنگری و کشف میکند. کشف یک واقعیت قطعاً امر
شریف و با ارزشی است، ولی تمایل به امور زشت و ناپسند ناشی از نور علم
نیست. هر چند میتوان گفت که اگر بدیها برای فرد مکشوف نمیشد، به سوی
آنها تمایلی پیدا نمیکرد، امّا به این دلیل نمیتوان واجدیّت نور علم را
منشأ تمایل به بدی دانست.
کسی که چشم سالم دارد و میتواند دیدنیها را
ببیند در مقایسه با فرد نابینا که از این نعمت، محروم است، دارای فضیلت و
شرافت میباشد. بینایی امر شریفی است، هر چند که فرد بینا ممکن است با
داشتن این نعمت به دیدن منظرههای ناشایست بپردازد و به امور ناپسند تمایل
پیدا کند. بله اگر چشم نداشت، این گونه تمایلات را هم نداشت، امّا این
حقیقت چیزی از شرافت و ارزش بینایی نمیکاهد.
همهی اقسام نور علم همین
حکم را دارند. قداست و شرافت آن ربطی به حوزهی روشنگریاش ندارد. همین
حکم در مورد عالم هم صدق میکند. حامل نور علم هر کس که باشد و هرگونه که
عمل نماید، به شرافت نوری که در سینهی اوست، لطمهای وارد نمیشود. ممکن
است کسی از نوری که قلبش را روشن نموده، سوء استفاده نماید و آن را در مسیر
معصیت خداوند، به کار برد؛ امّا این امر چیزی از شرافت نور علم او
نمیکاهد. در فصل ششم خواهیم گفت که نور علم در سینهی کافران و منافقان هم
وارد میشود و دلهای آنان را هم منوّر میکند. به طور کلی قدرناشناسی
نسبت به این نعمت الهی به شرافت و قداست آن ضربه نمیزند.
در قرآن کریم
برای آنان که نعمت علم الهی را ناسپاسی و قدرناشناسی کردهاند، تعبیر
(جاءَهُم العِلمُ) به کار رفته است. به عنوان نمونه میفرماید:
(و ما
اختَلَفَ الَّذینَ اُوتُوا الکِتابَ إلا مِن بَعد ما جاءَهُمُ العِلمُ
بَغیاً بَینَهُم و مَن یَکفُر بِآیاتِ اللهِ فانَّ اللهَ سَریعُ
الحِسابِ)(1)
*****
1ـ آل عمران/19.
{صفحه 60}
و اهل کتاب
اختلاف نکردند مگر بعدت از آن که علم به آنان رسید، از روی ظلم و تجاوز
[اختلاف نمودند] و هر کس به نشانههای خداوند کفر ورزد، خداوند [نسبت به
او] به سرعت حسابرسی میکند.
اینها که مذمت شدهاند، به خاطر این است
که کفران نعمت علمی که خدا به آنان عطا فرموده، کردهاند. آنها به
حقّانیّت اسلام و پیامبر بزرگ آن پی برده بودند و این را با نور علمی که
خدا در سینههایشان نهاده بود، کشف کرده بودند.
شرافت بعضی علوم خاصّ
اما علامه بر شرافت مطلق علم که در هر علمی نسبت به هر معلومی و برای هر
عالمی هست، شرافت دیگری هم برای برخی علوم وجود دارد که به اعتبار حوزهی
روشنگری نور علم است. این شرافت از شرافت موضوع این علوم ناشی میشود و
نوری که به موضوعات شریف تعلّق میگیرد، خودش هم شریف و مقدّس می شود. پس
نوع دوم شرافت علم، نشأت گرفته از حوزهی معلومات آن علم است. عموم احادیثی
که در فضیلت و شرافت علم و اهل علم و لزوم دوست داشتن آنها نقل شده، ناظر
به این قسم شرافت علم است. امّا این کدام علوم است که چنین شرافتی دارد؟
پاسخ این سؤال با مراجعه به سخنان گهربار پیشوایان الهی ما روشن میشود. حضرت امام موسی بن جعفر (علیهماالسلام) نقل فرمودند که:
روزی
پیامبر (صَلیَّ اللهُ عَلَیه و آله و سَلَم) وارد مسجد شدند و جماعتی را
مشاهده کردند که دور مردی گرد آمدهاند. فرمودند: این [جمع شدن برای] چیست؟
عرض کردند: [این شخص] علامه است. فرمودند: علامه یعنی چه؟ عرض کردند:
عالمترین مردم به نسبهای عرب و حوادث مربوط به آنها و روزگار جاهلیت و
شعرها و آن چه به عربیت مربوط است. حضرت فرمودند:
ذاکَ عِلمٌ لا یَضُرٌ
مَن جَهِلَهُ و لا یَنفَعُ مَن عَلِمَهُ، إنَّمَا العِلمُ ثَلاثَةٌ: آیةٌ
مُحکَمَةٌ أو فَریضةٌ عادِلَةٌ أو سُنَّةٌ قائِمَةٌ و ما خَلاهُنَّ فَهُوَ
فَضلٌ.(1)
*****
1ـ کافی، کتاب فضل العلم، باب صفة العلم....، ح1.
{صفحه 61}
این
علمی است که هر کس آن را نداند، برایش ضرر ندارد و هر که آن را بداند،
برایش فایده ندارد. همانا علم منحصر به سه قسم است: آیهی محکمه یا فریضهی
عادله یا سنت قائمه و غیر اینها فضل است.
این سه قسمی که پیامبر
(صَلیَّ اللهُ عَلَیه و آله و سَلَم) فرمودهاند، اشاره به کدام علوم دارد؟
تفاسیر مختلفی از کلام ایشان صورت گرفته که شاید مناسبترین آنها توضیح
محدث و علامهی خبیر مرحوم ملامحمدباقر مجلسی باشد. معنایی که ایشان از
حدیث مورد بحث ترجیح دادهاند، چنین است:
مقصود از «آیهی محکمه» را نشانههایی دانستهاند که دلالتشان واضح و روشن است و این میتواند اشاره به اصول اعتقادی باشد.
«فریضهی
عادله» اشاره به مطلق فرایض و واجبات دارد و مراد از «سنت قائمه» مستجبات
است یا هر چه که از طریق سنت معصومین (علیهِمالسَّلامُ) دانسته میشود؛ هر
چند واجب باشد. غیر از این سه قسم را «فضل» دانستهاند، فضل یعنی زیادی و
باطل که نباید انسان عمر خود را برای تحمیل آن تباه کند.(1)
با الهام
از توضیح مرحوم علامهی مجلسی میتوان گفت که مقصود از آیه در تعبیر «آیهی
محکمه» نشانه است و محکم بودن آیه اشاره به واضح بودن دلالت نشانه دارد.
بنابراین، آیات محکمه یعنی نشانههای واضح و روشن که میتواند اشاره به علم
توحید و نبوت و امامت و عدل و معاد یعنی اصول پنج گانهی اعتقادی باشد.
«فریضه» هم اشاره به واجبات میکند، اعم از احکام جوارحی که در فقه مصطلح
بحث میشود و احکام جوانحی و قلبی که مسائل علم اخلاق را تشکیل میدهد.
مقصود از «سنة» هم مستحبات فقهی و اخلاقی است.
با این ترتیب، سه مصداقی
که پیامبر (صَلیَّ اللهُ عَلَیه و آله و سَلَم) برای علم تعیین
فرمودهاند، شامل اعتقادات و واجبات و مستحبات فقهی و اخلاقی خواهد شد.
سایر علوم (غیر از آن چه گفته شد) زائد و باطلاند که انسان نباید عمر خود
را برای تحصیل آنها تلف نماید. بنابراین علوم دیگری که بشر تحصیل میکند،
اگر به نحوی به این سه شاخه ی علم
*****
1ـ بحارالأنوار/1/211 و 212.
{صفحه 62}
برگردد
یا در خدمت آنها باشد، مشمول فضیلت اینها میشود وگرنه فایدهای نخواهد
داشت. مثلاً «علمُ الأبدان»(1) یا «الطّبُّ لِلأبدان»(2) که به فرمایش
پیامبر (صَلیَّ اللهُ عَلَیه و آله و سَلَم) و امیرالمؤمنین
(علیهِالسَّلام) از اقسام علم به شمار آمده است، میتواند مصداق «آیهی
محکمه» باشد. در علم طب نشانههای محکم صنع خداوند مورد مطالعه و دقّتقرار
میگیرد و آشنایی با این نشانهها اعتقاد به توحید را عمق میبخشد، البته
اگر نگاه طبیب به این نشانهها واقع بینانه و منصفانه باشد. هم چنین است
علومی نظیر فیزیک و شیمی که هر چه دقیقتر و تخصصیتر باشند، آیات محکمهی
الهی را در منظر طالبان آن علوم بهتر قرار میدهند.
اما علومی نظیر
علوم فنی و مهندسی که جنبهی ابزاری دارند، اگر در خدمت اهداف مقدّس و الهی
قرار گیرند، تعلّم آنها میتواند عبادت محسوب شود و حتّی ممکن است برای
کسانی این تعلّم «فریضه» باشد. به عنوان مثال مسلمانان میتوانند به نیت
این که از نظر تکنولوژی و فنون روز محتاج و نیازمند کفار نباشند، در تحصیل
علوم و فناوریهای جدید، قصد «قربة إلی الله» بکنند و به عنوان عبادت خدا
به تعلّم و تعلیم آنها به اهلش بپردازند. این امر برای جامعهی مسلمین به
عنوان «واجب کفایی»، «فریضه» تلقّی میشود که اگر هیچ کس اقدام به انجام آن
نکند، همهی افراد مستعد و قابل، معصیت کار تلقّی میشوند.
مثال دیگر
علم نحو است. این علم اگر در خدمت علم دین قرار گیرد، مصداق علم نافع و
مفید خواهد بود؛ امّا اگر از این علم برای فهم اشعار مستهجن و سخیف جاهلیت
عرب استفاده شود، مصداق علم نخواهد بود؛ چنان که پیامبر (صَلیَّ اللهُ
عَلَیه و آله و سَلَم) در مورد آن مردی که او را علامه میخواندند و اشعار
عرب جاهلی را خوب میدانست، تصریح فرمودند که آن علم، مفید فایده نیست. پس
علومی مانند نحو اگر در خدمت یکی از سه شاخهای که پیامبر (صَلیَّ اللهُ
عَلَیه و آله و سَلَم) فرمودند، باشند، ارزشمند وگرنه بیارزشاند.
*****
1ـ
رسول خدا (صَلیَّ اللهُ عَلَیه و آله و سَلَم) فرمودند: اَلعِلمُ عِلمان:
عِلمُ الأدیانِ و عِلمُ الأبدان. (بحارالأنوار/1/220، ح52)
2ـ امیرالمؤمنین (علیهالسلام): اَلعلمُ ثَلاثَة: الفقهُ لِلأدیان و الطّبُّ لِلأبدان و النّحوُ لِلّسان. (بحارالأنوار/78/45، ح52)
{صفحه 63}
راس علم: خداشناسی
اکنون روشن میشود که شرافت و ارزش علم مربوط به کدام دانشهاست. محور و
نخ تسبیح این علوم شریف و ارزشمند، معرفت خدای متعال است که ملازم با
«معرفت نفس» است. کسی که خداوند را به «رب» بودن» بشناسد، نفس خود را هم به
«عبد» بودن شناخته است. شناخت خدا و بنده، دو سر یک ریسمان هستند که
ریسمان بندگی بنده در پیشگاه خدای خود میباشد.
در واقع علمهایی شرافت
و قداست دارند که مسیر بندگی خدا را برای بنذده روشن کنند و قداست این
علوم از قدوسیت ذات مقدّس الهی نشأت میگیرد. اینها به این دلیل که راه
صحیح بندگی رب العالمین را نشان میدهند، مقدّس و شریفاند. بیجهت نیست که
در احادیث، راس همهی علوم را حق معرفت پروردگار دانستهاند.
مرحوم
شیخ صدوق از ابن عباس نقل کرده است که: وقتی یک عرب بادیه نشین خدمت رسول
خدا (صَلیَّ اللهُ عَلَیه و آله و سَلَم) رسید و عرض کرد که از غرایب علوم
به او بیاموزد، ایشان فرمودند:
ما صَنَعتَ فی رَأسِ العِلمِ حتّی تَسألَ عَن غَرائِبِهِ؟
در مورد رأس (سر) علم چه کردهای که از غرایب آن میپرسی؟
آن عرب میپرسد: رأس علم چیست؟ و حضرت پاسخ میفرمایند:
مَعرِفَةُ اللهِ حَقَّ مَعرِفَتِهِ.(1)
معرفت خداوند آن گونه که شایستهی معرفت اوست.
توجه
شود که در این حدیث شریف، علم معنای عام خود را دارد؛ یعنی مطلق آگاهی، نه
صرفاً آن نوری که مخلوق خداست. معرفت خداوند از سنخ معلوماتی که به نور
علم روشن میشوند، نیست.
مقصود از «رأس» آن چیزی است که حیات هر چیز دیگر به بودن آن است. حیات
*****
1ـ التوحید، باب40، ح5.
{صفحه 64}
انسان
به سرش میباشد و اگر سر در بدن نباشد، هیچ عضو دیگر هم کارآیی ندارد.
قوام بدن به حیات آن است و بودن سر در بدن نشانهی حیات میباشد. بنابراین
رأس علم، به آن علمی گفته میشود که روح و حیات همهی علوم دیگر است. علم
بودن هر علمی به بودن رأس علم بستگی دارد و این همان نکتهی لطیفی است که
در صدد بیانش هستیم.
در واقع ارزش و شرافت هر علمی به حق معرفت خداوند
مربوط میشود. اگر علم را «أشرف الشَّرف» نامیدهاند، به این خاطر است که
در مسیر حق معرفت خداوند به کار میآید. علمی که در این مسیر و برای تأمین و
تسهیل این هدف نباشد، شرافتی ندارد و مقدّس و شریف خوانده نمیشود.
پیامبر اکرم (صَلیَّ اللهُ عَلَیه و آله و سَلَم) در فرمایش زیبا و متینی میفرمایند:
العالِمُ
بَینَ الجُهّالِ کَالحَیِّ بَینَ الأمواتِ.... فَاطلُبُوا العِلمَ
فَإنَّهُ السَّبَبُ بَینکُم و بَینَ اللهِ عَزَّوَجَلَّ.(1)
عالم در میان جاهلان مانند زنده در بین مردگان است.... پس علم را طلب کنید که آن سبب و واسطهی میان شما و خدای عزّوجلّ است.
ایشان
عالم را زنده و جاهل را مرده خواندهاند؛ چون همان طور که گذشت، حیات
دلها به نور علم است و قلب جاهل مرده است؛ هر چند که بدنش حیات دارد. در
بیان دیگری از این بزرگوار چنین آمده است:
طالِبُ العِلمِ بَینَ الجُهال کالحَیّ بَینَ الأمواتِ.(2)
جویندهی علم در میان جاهلان مانند زنده در بین مردگان است.
جویندهی
علم اگر مانند جاهلان، مرده بود، در جست و جوی علم نمیرفت. همین که در
طلب علم است، نشان میدهد که با مردهها فرق دارد، میفهمد که دنبال چه چیز
برود و چرا برود. نتیجهای که پیامبر (صَلیَّ اللهُ عَلَیه و آله و سَلَم)
از فرمایش خود گرفتهاند این است که: علم را طلب کنید، چون علم واسطهی
میان شما و خدایتان است. علم حقیقی سبب ارتباط
*****
1ـ بحارالانوار1/172، ح25 به نقل از امالی شیخ طوسی.
2ـ همان/181، ح71 به نقل از امالی شیخ طوسی.
{صفحه65}
بنده با خداست و این ارتباط همانا بندگی انسان در پیشگاه پروردگار است.
هر
چیزی که واسطهی منوّر شدن قلب انسان به نور معرفت خدا باشد، مصداق نور
علم است و هر چه که حقیقت بنده بودن او را در برابر خدا برایش روشن نماید،
از دیدگاه پیامبر (صَلیَّ اللهُ عَلَیه و آله و سَلَم) حقیقت علم میباشد.
بنابراین، شرافت و قداست علم وامدار معرفت خدای متعال است. لازمهی این
معرفت، شناخت اموری است که در عمل مصداق پذیرش و اقرار به ربوبیت پروردگار
میباشد.
علم همهی مردم در چهار چیز
امام صادق (علیهِالسَّلام) در همین خصوص میفرمایند:
وَجَدتُ عِلمَ
النّاسِ کُلَّهُم فی أربَعٍ. أوَّلُها أن تَعرِفَ رَبَّکَ و الثّانیةُ أن
تَعرِفَ ما صَنَعَ بِکَ و الثّالثةُ أن تَعرِفَ ما أرادَ مِنکَ و الرابِعةُ
أن تَعرِفَ ما یُخرِجُکَ مِن دینِکَ.(1)
علم همهی مردم را در چهار
چیز یافتم: اول این که خدای خود را بشناسی، دوم بدانی با تو چه کرده است،
سوم بدانی از تو چه خواسته است و چهارم بدانی چه چیزهایی تو را از دینت
بیرون میبرد.
پایه و اساس علم، شناخت خداوند است. کسی که خدایش را
شناخت، باید آثار صنع خدا را در خودش مشاهده کند؛ در واقع بربیند که خدا با
او چه کرده است. این معرفت، «عبد» بودن انسان را برای او نمایان میکند.
هر چه انسان آثار صنع خدا را در وجودش بیشتر مشاهده کند، به فقر و نیاز و
بنده بودنش در برابر پروردگار بهتر پی میبرد. پس از حصول معرفت به بنده
بودن خود در برابر خداوند، باید ببیند خدا از او چه خواسته است. لذا قدم
سوم، شناخت آیین بندگی در پیشگاه رب العالمین است. امّا چون دنیا دار
امتحان است و لغزش گاههای زیادی وجود دارد که انسان را از مسیر بندگی
خدایش منحرف گرداند، در قسم چهارم باید اسباب گمراهی و ضلالت را
*****
1ـ بحارالأنوار/1/212، به نقل از معانی الأخبار.
{صفحه 66}
شناخت؛
باید دید چه چیزهایی انسان را از مسیر دینداری و بندگی خارج میکند تا از
آنها پرهیز کرد. میبینیم که هر چهار قدم برای این است که انسان بتواند پس
از معرفت خدای خود، حق معرفت او را ادا کند و آن طور که شایستهی اوست،
بندگیاش نماید.
چهار محور اصلی علم
از همین جهت است که در روایات، اهم جلوههای بندگی خداوند، سزاوارترین و ضروریترین علوم به شمار آمده است.
قالَ
العالِمُ (علیهالسلام): أولَی العِلم بِکَ ما لا یَصلُحُ لَکَ العَمَلُ
إلّا بِهِ أوجَبُ العِلمِ عَلَیکَ ما أنتَ مسؤُولٌ عَنِ العَمَلِ بِهِ و
ألزَمُ العِلمِ لَکَ ما دَلَّکَ عَلی صَلاحِ قَلبِکَ و أظهَرَ لَکَ
فَسادَهُ و أحمَدُ العِلمِ عاقَبَةً ما زادَ فی عَمَلِکَ العاجِلِ.(1)
امام
(علیهِالسَّلام) فرمودند: سزاوارترین علم به تو آن [علمی] است که عمل تو
جز به آن [علم] صالح نمیگردد و واجبترین علم بر آن آن [علمی] است که تو
از عمل به آن مورد سؤال قرار میگیری و لازمترین علم برای تو آن [علمی]
است که صلاح و فساد قلب تو را برای تو روشن میکند و خوش فرجامترین علم،
آن [علمی] است که بر عمل زودگذر تو میافزاید.
انصافاً در این جملات
کوتاه و فشرده، حقایق ژرفی نهفته است. امام (علیهِالسَّلام) در این فرمایش
گهربار خود به چهار گونه علم با چهار صفت ممتاز اشاره فرمودهاند:
اول
سزاوارترین علم را معرّفی کردهاند: آن علمی که عمل انسان به سبب آن علم،
صالح میگردد. عمل نیکو آن عملی است که خدای انسان از او میپذیرد. اگر
انسان معیارهای پذیرش عمل خود را در پیشگاه الهی نداند، نمیتواند عمل صالح
داشته باشد. پس سزاوارترین علم برای انسان دانستن اموری است که باعث صلاح و
نیکویی عمل بر
*****
1ـ بحارالأنوار/1/220، ح54 به نقل از عدة الداعی.
{صفحه 67}
اساس معیارهای الهی میگردد.
دوم
به واجبترین علم اشاره فرمودهاند: آن علمی که از عمل به آن مورد سؤال
قرار میگیریم. ما مسافری هستیم که اندک توقفی برای امتحان در دنیا داریم و
به زودی از آن عبور میکنیم و باید در پیشگاه خداوند، پاسخ گو باشیم. آیا
میدانیم در قبر و قیامت از چه چیزهایی مورد سؤال قرار میگیریم؟ دانستن
این امور واجبترین علمی است که باید در جست و جویش باشیم. چه بسا عمر خود
را در طلب دانستن چیزهایی صرف کنیم که فردا به درد ما نخورد و از دانستن
اموری که مورد سؤال قرار میگیرد، غفلت کنیم. در این صورت همهی عمر خود را
باختهایم و باید دست خالی دنیا را ترک نماییم.
در مرتبهی سوم
لازمتریم علم را ذکر کردهاند: علم به آن چه باعث صلاح یا فساد در قلب
انسان میشود. قلب انسان دائماً در تقلب و زیر و رو شدن است. چیزهایی باعث
حیات و چیزهایی دیگری سبب مرگ آن میشوند. اگر ندانیم چه اموری قلب ما را
زنده میکند و چه عواملی باعث مرگ آن میشود، به بیراهه کشیده میشویم و
وقتی به خود میآییم که دیگر کار از کار گذشته و توانایی جبران مافات را
نداریم. اسباب صلاح و فساد قلب به قدری ظریف و حساساند که باید با
دقّتمورد مطالعه قرار گیرند و نمیتوان آنها را سرسری گرفت.
در گام
چهارم خوش فرجامترین علم را مطرح کردهاند: آن علمی که انسان را به انجام
عمل بیشتر در دنیای فانی و زودگذر تشویق و ترغیب میکند. ما باید چه اعمالی
را انجام دهیم تا خوشایندترین عاقبت را برایمان داشته باشد؟ قطعاً اگر به
انجام بیشترین و بهترین اعمال در طول عمر کوتاه خود، همت کنیم، خوشترین
عاقبت را شاهد خواهیم بود. امّا این کدام علم است که وقتی آن را بدانیم،
بیشتر در دنیا اهل عمل برای آخرت خود میشویم؟
شناخت همهی این چهار
علمی که امام (علیهِالسَّلام) در فرمایش خود آوردهاند، تنها و تنها از
طریق مراجعه به ثقل اکبر (قرآن کریم) و ثقل اصغر (پیامبر (صَلیَّ اللهُ
عَلَیه و آله و سَلَم) و عترت پاک
{صفحه 68}
ایشان (علیهمالسلام))
امکان پذیر است. بدون رجوع به ایشان نه ویژگیهای عمل صالح را به طور کامل
و دقیق میشناسیم، نه آن چه را که پس از مرگ از آنها مورد سؤال قرار
میگیریم؛ نه با عوامل صلاح و فساد قلب آشنا میشویم و نه آن چه را که باعث
عمل بهتر در دنیای فانی میشویم خواهیم دانست.
این جاست که با همهی
وجود، خود را محتاج عالمانی میبینیم که به سرچشمهی وحی الهی متصلاند و
علمشان محدودیتهای علم بشری را ندارد. آنها به تعلیم الهی عالم شدهاند و
ما برای سعادتمند شدن چارهای جز اخذ علوم از ایشان نداریم. البته با
دقّتدر حدیث گذشته هم به همین نتیجه میرسیم. در هر چهار مصداقی که امام
صادق (علیهِالسَّلام) برای علم برشمردند، بینیاز از رجوع به عالمان الهی
نیستیم. چه در معرفت صحیح و کامل نسبت به پروردگار خود، چه شناخت عمیق و
وجدانی شدن صنع الهی در وجود خود، چه آگاهی به آن چه خدا از ما خواسته است و
چه آشنایی با عواملی که ما را از دین خارج میکند؛ در همهی اینها
نیازمند دستگیری و هدایت حاملان وحی پروردگار هستیم.
{صفحه 69}
فصل چهارم: منابع علم
اشاره
در سه فصل گذشته پس از آشنایی وجدانی با نور علم واجدیّت آن، شرافت و قداست علم را از جهت نور بودن و نیز به اعتبار محتوای آن بیان نمودیم. اکنون نوبت آن است که ببینیم خداوند متعال نور قدسی علم را از چه راههایی در اختیار ما قرار داده است. در واقع میخواهیم منابع و سرچشمههای علم را براساس سنت پروردگار شناسایی کنیم.
دو گونه منبع علم
در یک تقسیم بندی کلی میتوانیم منابع علم را دو گونه بدانیم: تکوینی و تشریعی.
منبع تکوینی سرچشمهای است که خداوند در درون انسان قرار داده و استفاده از آن منوط به یادگیری از دیگران نیست.
منبع
تشریعی سرچشمهای بیرون از انسان است که برای بهره برداری از آن باید به
غیر خود مراجعه نماید. بنابراین اولی وهبی است و دومی اکتسابی. در اولی
منبع علم در اختیار ما گذاشته شده هر چند استفادهی صحیح از آن مشروط به
شرایط خاصّی است. امّا در دومی تنها راه استفاده از آن تعلّم میباشد.
شناخت
این دو منبع در ما هم ریشهی عقلی ـ وجدانی دارد و هم ریشهی نقلی. در
بیانات ائمهی طاهرین (علیهِمالسَّلامُ) از منبع تکوینی به عنوان «علم
مطبوع» و از منبع تشریعی به «علم مسموع» یاد شده است. یکی از کلمات گهربار
مولا امیرالمؤمنین (علیهِالسَّلام) این است:
{صفحه 73}
العِلمُ عِلمانِ. مَطبوعٌ و مَسمُوعٌ.(1)
علم دو گونه است: سرشته در نهاد انسان و آن چه شنیده میشود.
«مطبوع»
به چیزی گفته میشود که در سرشت و فطرت انسان قرار داده شده است(2) و
«مسموع» یعنی آن چه شنیده میشود. مراد علومی است که با شنیدن، خواندن
و..... به دست انسان میرسد. مراد از شنیدن فقط از طریق گوش نیست، هر چه که
باید از دیگری فرا گرفت، مسموع نامیده میشود.
علم مطبوع
این قسم شامل علومی است که نور آن در قلب انسان به صورت تکوینی نهاده
شده و منبع آن در اختیار اوست. در حقیقت انسان واجد علم مطبوع میباشد،
امّا استفاده از بهرهبرداری از آن نیاز به فراهم شدن شرایط مطلوبی دارد که
ممکن است همیشه در هر کس نباشد.
روشنترین مصداق «علم مطبوع»مستقّلات و
بدیهیات عقلیه است. انسان عاقل به نور عقل خود، حقایقی را وجدان میکند که
ذاتاً برای او روشن و آشکار است. بد بودن ظلم یک حقیقت وجدانی است که هر
عاقلی به نور عقل خویش، آن را بدیهی و عیان مییابد. کافی است به آن توجّه
نماید تا روشنی آن را دریابد. توجّه کردن به آن یعنی دیدن آن به نور عقل.
عاقل واجد نور عقل است، با اعمال این نور، بد بودن ظلم برایش به گونهای
روشن میشود که نیاز به استدلال و صغری و کبری چیدن پیدا نمیکند. این گونه
حقایق بدون تعلّم و اکتساب در اختیار هر انسان عاقلی قرار دارد.
البته
همهی مصادیق علم مطبوع به روشنی بد بودن ظلم نیست. ممکن است بعضی از
مصادیق دیگر آن برای هر شخصی بلافاصله پس از توجّه، روشن نباشد؛ در آن صورت
چه بسا نیاز به تذکر وجدانی دیگران داشته باشد. مثلاً قبح ناشکری و
نافرمانی در برابر پروردگار متعال برای همگان به روشنی قبح کشتن آدم
بیگناه یا
*****
1ـ نهجالبلاغه، حکمت 338.
2ـ طَبَعَه اللهُ عَلَی الأمر یَطبَعُه طَبعاً: فَطَرَه. (لسان العرب 8/232)
{صفحه 74}
سرقت
اموال دیگران نیست. هر عاقلی (هر چند خدانشناس) به محض توجّه به آدم کشی و
دزدی، قبح آن را درمییابد، امّا به همین سادگی قبح معصیت خداوند را
درنمییابد. ممکن است نیاز به تذکر دادن دیگری داشته باشد که او را به حق
ولی نعمتش متوجه ساخته، به لزوم طاعتش متفطن گرداند.
کسی که با تذکر
دیگری به این حقیقت متوجه میشود، علمی از بیرون خود، به دست نیاورده؛ فقط
آن چه را که خود داشته، مشاهده نموده است. در حقیقت حال او حال غفلت و
بیتوجهی بوده و با تذکر دیگری، به خود آمده است. غفلت و بیتوجهی غیر از
جهل و نادانی مطلق است. غفلت در جایی است که انسان به علمی که دارد، متذکر
نیست. امّا جهل وقتی است که انسان اصلاً آن علم را ندارد.
مغفول بودن
یک علم منافاتی با مطبوع بودن آن ندارد. مطبوع بودن به این است که علمی در
نهاد انسان قرار داده شده باشد، چه خودش به این امر متوجه و متذکر باشد و
چه نباشد.
منبع علم مطبوع در اختیار انسان هست، هر چند که استفاده از
آن برای همگان یکسان نیست. هر قدر حجابهای عقل در انسان کمتر باشد، بهتر و
راحتتر از منبع علم وجدانیاش بهره میبرد و هر چه این حجابها زیادتر
شود، موانع بیشتری برای استفاده از آن نور به وجود میآید.
نکتهی دیگر
این که در اصطلاح «علم مطبوع»، کلمهی «علم» میتواند دو معنا داشته باشد:
یکی خود نور علم و دیگر آن چه به این نور مکشوف و معلوم میگردد. اگر
معنای اول آن را در نظر بگیریم، خود نور عقل مصداق علم مطبوع میشود که
خداوند در نهاد انسان عاقل قرار داده است. نور علم و نور عقل حقیقت مشترکی
دارند و تفاوتشان در متعلقاتشان است.(1)
با این معنا، مقصود از علم
مطبوع، نور مطبوع در قلب انسان عاقل میباشد کهمستقّلات عقلیه از قییل «ظلم
بد است» به سبب آن مکشوف و ظاهر میگردند.
*****
1ـ توضیح این مطلب در کتاب عقل دفتر اول، ص96 آمده است.
اما
اگر معنای دوم «علم» مد نظر باشد، مراد از علم مطبوع خودمستقّلات و
بدیهیات عقلیه است. این گونه حقایق به برکت نور عقل در نهاد انسان نهاده
شده و نیاز به یادگیری از دیگری ندارند.
هر دو معنای مذکور صحیح است و
فرمایش امیرالمؤمین (علیهِالسَّلام) با هر دو احتمال سازگار میباشد. به
هر حال آن چه مسلم است این کهمستقّلات و بدیهیات عقلیه، مصداق روشن و
همگانی علم مطبوع هستند که در نهاد همهی عقلا قرار داده شدهاند.
در
کنار این بدیهیات، بدیهیات حسی ما هستند که نور علم به آنها هم در دلهای
ما به صورت تکوینی از ابتدای طفولیت قرار داده میشود. حواس ما جلوههای
روشن نور علماند که بدون هیچ تلاشی از اوان کودکی در اختیار ما قرار داده
میشوند. مقصود ما از بدیهیات حسی، اموری هستند که برای همهی افراد سالم
بدون هیچ شک و شبههای، واقعیت تلقّی میشوند. اینها چیزهایی هستند که
انکارشان به سفسطه و نفی واقعیت میانجامد. مثلاً علم به این که اشیایی
خارج از ما هستند، این اشیاء با هم تفاوتهایی هم دارند و «من» غیر آنها و
آنها غیر «من» هستند و اموری از این قبیل، جزء بدیهیات حسی ما به حساب
میآیند. نور علم به این گونه امور قبل از سن بلوغ عقلی به انسانهای سالم
داده میشود و دلهای آنها به این نور منوّر میگردد. پس این علم هم از
مصادیق «علم مطبوع» میباشد.
اما آیا فراتر از بدیهیات عقلی و حسی، مصداق دیگری هم برای علم مطبوع هست که عمومی و فراگیر باشد؟
معرفت خداوند: مصداق علم مطبوع
یکی از مصادیق فعلی «علم مطبوع» معرفت خدای متعال است که در نهاد و فطرت
همهی انسانها وجود دارد که در قرآن کریم از آن به عنوان «فطرة الله» و
«صبغة الله» یاد شده است.(1) این معرفت سرمایهی تکوینی انسان است که تصدیق
به آن فقط نیاز به توجّه و دیدن دارد، امّا اکتسابی نیست که نیاز به تعلّم
داشته باشد.
*****
1ـ تفصیل این مطلب را بنگرید در کتاب توحید، دفتر سوم، بخش دوم، فصل ششم، ص191 تا 194.
{صفحه 76}
نور
معرفت پروردگار روشنایی ذاتی دارد که به خودش آشکار و ظاهر است. البته چه
بسا «مغفول» واقع شود، امّا «مجهول» نیست. بنابراین، حداکثر نیاز به تذکری
دارد که فرد را از غفلت خارج کند. پس این معرفت را میتوانیم از مصادیق علم
مطبوع بدانیم.
اما در اصطلاح «علم مطبوع» برای «علم» دو معنا بیان کردیم. آیا معرفت خداوند را میتوانیم به هر دو معنا، علم مطبوع بدانیم؟
پاسخ
این است که اگر معنای اول آن را در نظر بگیریم که مراد «نور علم» مخلوقی
است که حقیقت مشترک با نور عقل دارد، در این صورت شامل معرفت خداوند
نمیشود. نور علم غیر از نور معرفت پروردگار است. با تور علم فقط
مخلوقهایی که ماهیت فقیر بالذات دارند، شناخته میشوند نه خالق آنها.(1)
بنابراین نور علم شامل نور معرفت خداوند نمیشود.
اما معنای دوم «علم»
در اصطلاح علم مطبوع بر معرفت خداوند هم صدق میکند. این معنا شامل هر نوع
آگاهی و خروج از جهل میباشد و انسان با شناخت پروردگار از جهل و نادانی
خارج میگردد، پس میتوان آن را مصداق معنای عام علم دانست.
با این
ترتیب حداقل سه مصداق «علم مطبوع» را میتوانیم در همهی انسانها مشاهده
کنیم: یکی معرفت خداوند، دیگریمستقّلات عقلیه و سوم بدیهیات حسی. اینها در
عموم انسانها قرار داده شدهاند. امّا آیا علاوه بر اینها علم مطبوع
دیگری در انسان هست یا خیر؟
در پاسخ میتوانیم به دو نوع علم دیگر اشاره نمود، دربارهی مطبوع بودن هر یک جداگانه بحث کنیم.
معرفت پیامبر (صَلیَّ اللهُ عَلَیه و آله و سَلَم) و ائمّه (علیهِمالسَّلامُ)
مطابق احادیثی که «فطرة الله» و «صبغة الله» را در لسان قرآن کریم توضیح
دادهاند، میتوانیم در کنار معرفت خداوند، معرفت پیامبر (صَلیَّ اللهُ
عَلَیه و آله و سَلَم) و ائمهی طاهرین (علیهِمالسَّلامُ) را هم فطری
همهی انسانها بدانیم. مدلول قطعی احادیث این است که خداوند در عالم ذر،
*****
1ـ توضیح این مطلب در کتاب توحید، دفتر دوم، بخش اول، فصل دوم، ص 30 تا 33 آمده است.
{صفحه 77}
پیامبر
اسلام (صَلیَّ اللهُ عَلَیه و آله و سَلَم) و ائمّه (علیهِمالسَّلامُ) را
به بنی آدم شناسانده است و همگی با این معرفتها به دنیا میآیند.(1)
آن
چه در بحث فعلی اهمیت دارد این است که آیا انسانها در دنیا معرفت پیامبر
(صَلیَّ اللهُ عَلَیه و آله و سَلَم) و امام (علیهِالسَّلام) را صرفاً از
طریق ادلهی نقلی به دست میآورند یا خیر؟ به تعبیر دیگر آیا این معرفتها
فقط با سمع و شنیدن حاصل میشوند یا این که بدون تعلّم و یادگیری هم به دست
میآیند؟
این امر عقلاً محال نیست که کسی در دنیا بدون مراجعه به
ادلهی نقلی نور معرفت پیامبر (صَلیَّ اللهُ عَلَیه و آله و سَلَم) و امام
(علیهِالسَّلام) را در قلب خود وجدان نماید و این معرفتها را هم چون
معرفت خداوند آشکار و روشن دریابد. تاریخ هم به وجود این گونه افراد در
بعضی زمانها شهادت میدهد.(2) امّا شناخت این گونه افراد به راحتی امکان
پذیر نیست. به هر حال اگر کسانی به این درجه نائل شوند، معرفت پیامبر
(صَلیَّ اللهُ عَلَیه و آله و سَلَم) و ائمّه (علیهِمالسَّلامُ) برایشان
از مصادیق «علم مطبوع» خواهد بود؛ علاوه بر این که مصداق «علم مسموع» هم
هست. ملاک این است که برای وجدان نور این معرفتها نیاز به «سمع» و رجوع به
ادلهی نقلی هست یا خیر. برای کسی که بینیاز از این امر باشد، این
معرفتها مصداق «علم مطبوع» میباشد. امّا اگر برای کسی تنها راه نیل به
معرفت پیامبر (صَلیَّ اللهُ عَلَیه و آله و سَلَم) و امام (علیهِالسَّلام)
خواندن و شنیدن ادلهی نقلی باشد، دیگر برای او علم مطبوع نخواهد بود.
پس عقلاً امکان وجود چنین علم مطبوعی هست، امّا البته وجود آن برای همهی انسانها روشن و آشکار نیست.
تفاوت مصادیق «علم مطبوع» در افراد
مورد دیگری که میتواند مصداق «علم مطبوع» در برخی انسانها باشد،
حقایقی است که برای عموم افراد جزءمستقّلات عقلیه نیست؛ امّا چه بسا برای
انسانهایی با ویژگیهای خاصّ بدیهی عقلی باشد. پایه و اساس این بحث،
اعتراف و اقرار به اختلاف
*****
1ـ ادله و توضیحات این مطلب در کتاب توحید، دفتر سوم، بخش دوم، فصل شم، ص214 تا 229 آمده است.
2ـ رک: همان، ص220.
{صفحه 78}
افراد در درجات عقول است.(1)
به
عنوان مثال میدانیم که حجت عصوم الهی عقلی برتر و کاملتر از دیگران دارد
و یقیناً برخی از غیرمستقّلات عقلیهی ما برای ایشان بدیهی و آشکار است.
نور عقل امام (علیهِالسَّلام) به درجاتی کاملتر و برتر از عقول انسانهای
عادی است و نمیتوان بدیهیات عقلیهی ایشان را در حد افراد عادی دانست. بر
این اساس چه بسا بسیاری از حقایقی که برای ما فقط از طریق شرع به دست
میآیند، برای معصومین (علیهِمالسَّلامُ) به نور عقل ایشان آشکار و بدیهی
باشند. به عنوان مثال شرب خمر را به نور عقل خود حرام بیابند. در این صورت
این حقایق برای ایشان مصداق «علم مطبوع» خواهند بود. بنابراین دایرهی علم
مطبوع برای افراد مختلف یکسان نیست و برای برخی انسانها گستردهتر
میباشد. اثبات این امر برای معصومان (علیهِمالسَّلامُ) امکان پذیر است.
اما
غیر از ایشان، اگر کسی ادّعا کند که مطلبی را بدیهی مییابد در حالی که
عموم افراد چنین وجدانی ندارند، در این صورت برای اثبات ادّعایش باید حجت و
دلیل قطعی ارائه نماید. در مورد پیامبر (صَلیَّ اللهُ عَلَیه و آله و
سَلَم) و ائمّه (علیهِمالسَّلامُ) ادلهی عقلی و نقلی کافی وجود دارد که
ما یقین میکنیم ایشان به تعلیم الهی از علومی آگاهند که سایر مردم از آن
محرومند و چون دلیل بر عصمت ایشان داریم، ادّعایشان را در واجدیّت مصادیقی
از علم مطبوع، عقلاً میپذیریم.
اما غیر ایشان هر کس چنین ادّعایی کند،
باید دلیل عقلی قانع کننده ارائه نماید وگرنه ادّعایش برای دیگران حجیت
ندارد. نتیجهی نهایی بحث این است که «علم مطبوع» یک سری مصادیق عمومی و
قطعی برای همگان دارد و مصادیقی خاصّ برای افرادی خاصّ. بنابراین لزومی
ندارد که اگر چیزی برای کسی مصداق علم مطبوع باشد، برای دیگران هم همین حکم
را داشته باشد و بالعکس، اگر چیزی برای کسی مصداق علم مطبوع نبود، لزوماً
برای دیگران هم نباشد.
*****
1ـ تفصیل بحث در این باره در کتاب عقل، دفتر اول، ص209 تا 213 آمده است.
{صفحه 79}
علم مسموع
نوع دیگر علم، «علم مسموع» است. مراد نور علمی است که از طریق «سمع» و
شنیدن به دست میآید. مصداق روشن این علم، غیرمستقلات عقلیه از احکام شرع
است که از طریق کتاب (قرآن کریم) یا سنت (پیامبر (صَلیَّ اللهُ عَلَیه و
آله و سَلَم) و ائمهی معصومین (علیهِمالسَّلامُ) به دست ما میرسند.
احکامی که صرفاً با مراجعه به ادلهی نقلی حاصل میشوند، علم مسموع ما
هستند. به عنوان مثال علم به احکام حج و عمرهی بیتالله الحرام تنها با
مراجعه به آیات و روایات به دست میآیند. روشن است که علم بودن این گونه
علوم وابسته به مسموع بودن آنهاست. احکام حج (که بدیهی عقلی نیست) اگر از
راه شرع به ما برسند، مصداق «علم» هست و اگر نرسد، علم نیست. (البته مراد
ما افراد عادی مانند خودمان هستند که علم ویژهای نسبت به این احکام
ندارند. حال اگر کسی به طور خاصّ مورد عنایت ویژه قرار گیرد، حساب
جداگانهای پیدا میکند که محل بحث ما نیست.) بنابراین احکام شرعی (که از
طریق صحیح و قابل اعتماد نقلی به ما میرسند) در قلب ما معلوم به نور علم
هستند، امّا نور آنها از کجاست؟ سرچشمهی این نور چیست؟
به نور عقل
خویش وجدان میکنیم که معلوم شدن این احکام برای ما به برکت انوار معرفت
خدا، پیامبر (صَلیَّ اللهُ عَلَیه و آله و سَلَم) و ائمّه
(علیهِمالسَّلامُ) است که قلب ما را روشن کردهاند. ما وقتی خدای خود را
شناختهایم، سراغ پیغمبرش رفتهایم و نور معرفت پیامبر (صَلیَّ اللهُ
عَلَیه و آله و سَلَم) و امام (علیهِالسَّلام) است که سخنان منقول از
ایشان را برای ما نورانی کرده است. اگر ما از یک فرد عادی (غیر از پیامبر و
امام) میشنیدیم که طواف خانهی خدا هفت دور است که از رکن حجرالاسود شروع
و به آن ختم میشود، نوری در قلب ما ایجاد نمیشد و با این سخن به عنوان
یک سخن عادی و معمولی برخورد میکردیم که صحت و سقم آن مشکوک است. امّا
وقتی از حجت معصوم خداوند همین مطلب را میشنویم (چه حضوری و چه از طریق
قابل اعتماد برای ما نقل شود)، نوری در قلب ما حاصل میشود که منشأ باور و
اعتقاد به صحت آن میگردد. این نور، نور علمی است که از طریق
{صفحه 80}
«سمع» از حجت خدا حاصل شده و مصداق «علم مسموع» میباشد.
بنابراین
«علم مسموع» حقیقتاًَ علم است و وقتی عالم به این علم میشویم، در حقیقت
واجد نور آن میگردیم. البته روشن است که این علم با علم مطبوع متفاوت است.
علم مطبوع، علم بودنش متوقف بر شنیدن از معصوم (علیهِالسَّلام) نیست ولی
علم مسموع، قوامش به شنیدن ازمعصوم (علیهِالسَّلام) است و اگر این رابطه
قطع شود، دیگر نوری نخواهد داشت. (این در صورتی است که به همان امر مسموع
از غیر طریق سمع، علم نداشته باشیم؛ در غیر این صورت مطلب تفاوت میکند که
در ادامه بحث میشود.)
در واقع نور علم مسموع، نور معرفت پیامبر
(صَلیَّ اللهُ عَلَیه و آله و سَلَم) و امام (علیهِمالسَّلامُ) است که به
واسطهی کلام مسموع از ایشان از طریزق سمع به ما میرسد. پس کلام اهل بیت
(علیهِمالسَّلامُ) نورانی است و دلهای مؤمنان به ایشان را منوّر میسازد.
در زیارت جامعهی کبیره خطاب به این ذوات مقدسه میخوانیم: کَلامُکُم
نورٌ.(1)
این تعبیر یک تشبیه ساده نیست که تصور شود سخن ایشان شبیه نور
میباشد، خیر. کلام ایشان حقیقتاً نورانی است و لذا شنیدن آن (به شر ایمان
به ایشان) دل را نورانی میکند. به این ترتیب شنیدن سخن این بزرگواران به
همراه اعتقاد قلبی به مقام و جایگاه الهی آنان، طبق سنت پروردگار سبب
نورانی شدن قلب انسان میشود.
البته ممکن است بعضی از سخنان اهل بیت
(علیهِمالسَّلامُ) تأکید و تأیید یکی ازمستقّلات و بدیهیات عقلیه باشد. در
این صورت صرف نظر از کلام ایشان، دارای نور خواهد بود و آن گاه که از
ایشان شنیده شود، نور مضاعفی در قلب انسان پیدا میکند.
بنابراین یک
مطلب میتواند از جهتی مصداق علم مطبوع و از جهت دیگر مصداق علم مسموع
باشد. مثلاً لزوم فرمانبری از خدای متعال و قبح نافرمانی از او به نور عقل
برای انسان قابل رؤیت و کشف است، بنابراین مصداق «علم مطبوع» میباشد. از
طرف دیگر از ادلهی نتقلی (کتاب و سنت اهل بیت (علیهمالسلام)) هم همین
مطلب شنیده میشود و از این جهت مصداق «علم مسموع» است.
*****
1ـ من لا یحضره الفقیه2/616.
{صفحه 81}
گاهی
هم فقط مصداق یکی از این دو علم (مطبوع و مسموع) میباشد. اگر مطلبی تنها
به نور عقل مکشوف شود و از طریق شرع دربارهی آن چیزی شنیده نشود، فقط
مصداق علم مطبوع خواهد بود و اگر مطلبی برای انسان بدیهی عقلی نباشد و
صرفاً با استناد به شرع، معلوم گردد، در این صورت فقط مصداق علم مسموع
خواهد شد.
هر جه باشد، هر دو نوع علم، حقیقتاً علمند و قلب عالم را با
واجد شدن آنها، نورانی میگردد. این دو گونه علم، دو حجت خدای متعال برای
ما انسانها هستند که درکلام نورانی امام هفتم (علیهِالسَّلام) خطاب به
هشام، تذکر داده شده است:
یا هِشامُ! إنَّ لِلّهِ عَلَی النّاسِ
حُجَّتَینِ: حُجَّةً ظاهِرَةً و حُجَّةً باطِنَةً. فَأمَّا الظّاهِرَةُ،
فَالرُّسُلُ و الأنبیاءُ و الأئِمَّةُ (علیهمالسَّلام). وأمَّا
الباطِنَةُ، فَالعُقُولُ.(1)
ای هشام! به راستی خداوند را بر مردم دو
حجت است: حجتی نمایان و حجتی پنهان. حجت نمایان [بیرونی]، رسولان و انبیاء و
ائمّه (علیهِمالسَّلامُ) هستند و حجت پنهانی [درونی] عقلهاست.»
حجیت
عقل در قلمرومستقّلات و بدیهیات عقلیه است و ماورای این حوزه فقط ادلهی
نقلی که از معصومین (علیهِمالسَّلامُ) رسیده، حجت میباشد.
رابطهی علم مطبوع با علم مسموع
اما ارتباط این دو علم با یکدیگر چگونهاند؟ در فرمایشهای امیرالمؤمنین
(علیهِالسَّلام) نوعی ارتباط دوسویه میان «علم مطبوع» و «علم مسموع»
برقرار شده که جالب توجّه و تأمّل است. از طرفی فرمودهاند:
اَلعِلمُ عِلمانِ: مَطبُوعٌ و مَسموعٌ. و لا یَنفَعُ الَمسمُوعُ إذا لَم یَکُنِ المَطبُوعُ.(2)
علم دو گونه است: مطبوع (سرشته شده در نهاد آدمی) و مسموع (شنیده شده). و (علم) مسموع سودی ندارد، وقتی (علم) مطبوع نباشد.
*****
1ـ کافی، کتاب العقل و الجهل، ح12.
2ـ نهجالبلاغه، حکمت 338.
{صفحه 82}
پایه
و اساس علم مسموع، علم مطبوع است. اگر معرفت خدا که از مصادیق علم مطبوع
است، نباشد یامستقّلات عقلیهای که به مدد آنها حجیت کلام پیامبر (صَلیَّ
اللهُ عَلَیه و آله و سَلَم) و امام (علیهِالسَّلام) (اعم از قرآن کریم و
احادیث معصومین (علیهِمالسَّلامُ) اثبات میشود، نباشند، علم مسموعی
نخواهیم داشت. همان طور که گفتیم علم بودن علم مسموع متکی به حجیت سخنان
معصومین (علیهِمالسَّلامُ) و آن هم متکی بر معرفت خداوند متعال است.
بنابراین «مسموعات» بر اساس علم مطبوع، مفید خواهند شد، چون علم بودنشان
مبتنی بر مصادیقی از علم مطبوع است. امّا این که یک طرف مطلب است. از سوی
دیگر فرمودهاند:
اَلعِلمُ عِلمانِ: مَطبُوعٌ و مَسموعٌ. و لا یَنفَعُ المَطبُوعُ إذا لَم یَکُ مَسمُوعٌ.(1)
علم دو گونه است: مطبوع و مسموع. و (علم) مطبوع سودی ندارد، وقتی که (علم) مسموعی نباشد.
این
جا عکس مطلب بالا را فرمودهاند: مفید بودن علم مطبوع متکی بر علم مسموع
است. چگونه؟ اگر مفید بودن علم مسموع متکی بر علم مطبوع است، چگونه عکس آن
امکان پذیر است؟
به نظر میآید که امیرالمؤمنین (علیهِالسَّلام) در
فرمایش اخیر خود، جنبهی دیگری از یک حقیقت مسلم را متذکر شدهاند. درست
است که عقلاً حجیت مسموعات مبتنی بر علم مطبوع است، امّا علم مطبوع هم با
وجود علم مسموع مفید خواهد بود.
برای توضیح این مطلب ذکر مقدمهای لازم
به نظر میرسد. مسموعات ما از کلام اهل بیت (علیهِمالسَّلامُ) دو جنبه
دارد: تعلیمی و تنبیهی. مراد ما از جنبهی تعلیمی حوزهی غیرمستقّلات عقلیه
است. در این حوزه استماع سخنان اهل بیت (علیهِمالسَّلامُ) تنها راه رسیدن
به علم واقعی است. اکثر احکام شرعی و بسیاری از تفاصیل اعتقادی درمباحثی
نظیر معاد که بیشتر جنبهی نقلی دارند، در این حوزه قرار میگیرند. این جا
عقول مردم عادی از رسیدن به حقایق ناتوانند و فقط از طریق نقل به نور علم
میتوان رسید.
*****
1ـ غررالحکم/46، ح179.
{صفحه 83}
جنبهی
دیگر مسموعات ما از سخنان اهل بیت (علیهِمالسَّلامُ) که جنبهی تنبیهی
دارد، مربوط به مواردی است که عقلهای ناقص ما در قلمرومستقّلات مبتلا به
حجابهایی میشود که از درک حقایق بدیهی هم عاجز میمانند.
همان طور که
در بحث علم مطبوع اشاره کردیم، بعضی از مصادیق آن گاهی مورد غفلت قرار
میگیرند. مثلاً حجابهای عقل مانع روشنگری نور آن شده و اموری که مستقل
عقلی محسوب میشوند، برای شخص محجوب میگردد. حتّی گاهی تشخیص بدیهی از غیر
بدیهی برای انسان مشکل میشود، به گونهای که برای مصون ماندن از خطا
نیازمند تذکر و هشدار از سخنان اهل بیت (علیهِمالسَّلامُ) است.
به این
ترتیب یکی از فواید علم مسموع زدودن حجابهایی است که علوم مطبوع را
میپوشاند. به دلیل احتمال وجود غفلت و آمیختگی علوم بشر با هزاران گونه
جهل مرکب، انسان بینیاز از علم مسموع نیست. آن چه صحت و عدم لغزش مسیر علم
بشری را تضمین میکند، علوم مسموع از اهل بیت (علیهِمالسَّلامُ) میباشد و
بدون آن، چنین تضمینی وجود ندارد.
نقل نهجالبلاغه و نقل غررالحکم، به
دو حقیقت مکمل یک دیگر اشاره دارند. تا وقتی علم مطبوع نباشد، علم مسموع
اثری ندارد. علم مسموع نیز، اگر نباشد، محجوب شدن علم مطبوع بسیار محتمل
است و لذا سودی نخواهد داشت. این دو کلام، هر دو صحیح است و هر کدام محملی
جدا از دیگری دارد. اولی جنبهی منطقی و برهان عقلی دارد و دومی جنبهی
تجربی و عملی، که ضعف علمی بشر را به خوبی نشان میدهد. بهترین دلیل و شاهد
بر این مدعا، تاریخ معرفت و فکر بشر است که در عمل، هرگاه از تنبیهات
مسموع اهل البیت (علیهِمالسَّلامُ) دور افتادهاند، از بدیهیترین علوم
مطبوع خود هم محروم شدهاند.
به عنوان مثال: در بحث عدل و جبر و
اختیار، انحراف طرف داران جبر و تفویض که هر دو، راه خطا پیمودند، از
بیاعتنایی به علوم مطبوع آغاز شد. در حالی که اگر به تذکرات مسموع خاندان
عصمت و طهارت (علیهِمالسَّلامُ) توجّه کرده بودند، چنین سرنوشتی
{صفحه 84}
نداشتند.
تنها ائمهی طاهرین (علیهِمالسَّلامُ) بودند که از اعتقاد به «أمر بین
الأمرین» سخن گفتند. تاریخچهی مباحث جبر و اختیار را باید خواند تا این
نکته را به روشنی دریافت و از سرنوشت آن عبرت گرفت. مسالهی اختیار و حقیقت
حریت، وجدانی و از روشنترین علوم مطبوع است. امّا چه شد که گرفتاران
اصطلاحات و غافلان از بدیهیات آن را مغفول نهادند و دست به توجیهات زدند؟
این
انحراف، ناشی از ترک باب علم حقیقتی بود. اگر در مکتب اهل بیت
(علیهِمالسَّلامُ) زانو میزدند و از سر خضوع، تنبیهات عقلی ایشان را
میشنیدند، همان علوم مطبوع بدیهی برایشان میدرخشید و گوهر اختیار را بی
هیچ شیههای مییافتند. امّا افسوس که با تکیه بر پای چوبین علم اندک خود،
به سوی حل مسأله قدم برداشتند و شنیدن از «ذوی العقول» را در برنامهی فکری
خویش قرار ندادند(1)، و تا آن جا پیش رفتند که انسان را مضطری در چهرهی
مختاران انگاشتند.(2)
صد افسوس که در این راه به همین مقدار اکتفا نشد.
آنان مبنای فکری و معرفتی را با سنگهای استوار علم مسموع اهل بیت
(علیهِمالسَّلامُ) بر پایههای محکم علم مطبوع نساختند. دریغا که پس از
بنای نظام فکری خویش به سراغ احادیث رفتند و حقایق معارف روایی را با پیش
فرضهای نامقبول خود تأویل کردند. قدر معارف اهل بیت (علیهِمالسَّلامُ) را
وقتی خواهیم شناخت که از تاریخ تاریک این انحرافها آگاه شویم و حیرت
کسانی را که از باب انحصاری علم وارد نشدند، به عیان ببینیم. ذکر نمونههای
دیگر این انحراف، مجالی دیگر میطلبد. در این جا مثال جبر و اختیار به
منزلهی مشتی نمونهی خروار بیان شد.
از جهت سادهتری هم میتوان مفید نبودن علم مطبوع را در صورت عدم علم
*****
1ـ اشاره به حدیث «مَن ترکَ الاستماعَ مِن ذوی العقول مات عقله.» (کنزالفوائد 1/199)
«هر
کس شنیدن از صاحبان عقل را ترک نماید، عقلش میمیرد.» مصداق اتم «ذوی
العقول» پیامبر (صَلیَّ اللهُ عَلَیه و آله و سَلَم) و جانشینان ایشانند.
2ـ
آشنایان با بحث جبر و اختیار، در فلسفهای که آن را حکمت متعالیه
نامیدهاند، به صحت این مطلب گواهی میدهند. رجوع شود به: اسفار 6/312.
{صفحه 85}
مسموع
توضیح داد. به طور کلی علمهای مطبوع انسان معدود و محدود میباشد و
بسیاری از علمهایی که برای سعادت انسان لازم و ضروری است، در طبع بشر
نهاده نشده است. بنابراین چگونه علم مطبوع میتواند خلا علمهای مسموع را
پر کند؟ و چه طور ممکن است که بشر نیازمند به علم مسموع بدون وجود آن به
سعادت واقعی و ابدی برسد؟ چند درصد از تعالیم شریعت مقدّس اسلام که تنها
راه سعادت انسان است، به صورت علم مطبوع در نهاد آدمی نهاده شده؟ آیا
دانستن فراتر از اینها لازم و ضروری نیست؟ اگر هست، تنها راهش استماع از
«ذوی العقول» کامل است که آنها را خداوند، معادن علم خویش قرار داده و
سایرین را محتاج آنان ساخته است. آری اهل بیت (علیهِمالسَّلامُ) معادن
علوم الهی هستند که علم مسموع از ایشان سرازیر میگردد.
اهل بیت (علیهمالسلام): معادن علم
حضرت امام حسن مجتبی (علیهِالسَّلام) فرمودند:
إنَّ العِلمِ فینا و نَحنُ أهلُه و هو عِندَنا مجموعٌ کُلُّه بِحَذافیرِه.(1)
همانا علم در ماست و ما اهل آن هستیم و آن به طور کامل با همهی جوانبش نزد ما جمع شده است.
یعنی چیزی از علم نیست که نزد ما اهل بیت (علیهِمالسَّلامُ) نباشد.
او وجود مقدّس امیرالمؤمنین (علیهِالسَّلام) هم چنین نقل شده است:
إنَّ
العِلمَ الَّذی هُبِطَ بِهِ آدَمُ مِنَ السَّماءِ إلَی الأرضِ و جَمیعَ ما
فُضِّلَت بِهِ النَّبیُّونَ إلی خاتَمِ النَّبیّینَ فی عِترَةِ مُحَمَّدٍ
(صَلیَّ اللهُ عَلَیه و آله و سَلَم).(2)
همانا علمی که همراه آدم
(علیهِالسَّلام) از آسمان به زمین آورده شد و همهی آن چه سبب برتری
انبیاء (علیهم السلام) شده است، در عترت خاتم انبیا (صَلیَّ اللهُ عَلَیه و
آله و سَلَم) موجود است.
بنابراین هیچ علمی که منشأ وحی داشته باشد، برای عترت پاک پیامبر (صَلیَّ اللهُ عَلَیه و آله و سَلَم) مجهول نمیباشد.
*****
1ـ بحارالأنوار/44/100 به نقل از الاحتجاج.
2ـ الإرشاد 1/232.
{صفحه 86}
از همین امام بزرگوار تعبیر دیگری در توصیف اهل بیت (علیهِمالسَّلامُ) نقل شده است:
هَم مَصابیحُ الظُّلَمِ و یَنابیعُ الحِکَمِ و مَعادِنُ العِلم.(1)
ایشان چراغهای تاریکیها و سرچشمههای حکمت و معادن علم هستند.
تعبیر
سرچشمه و معدن به روشنی دلالت میکند بر این که علم و حکمت از اهل بیت
(علیهِمالسَّلامُ) میجوشد. آنها اصل و ریشهی علم هستند. لذا مصباح
(یعنی چراغ) و روشنایی بخش هستند. از توضیحات گذشته روشن شد که نور علم
مسموع از معرفت ایشان نشأت میگیرد و سخنان آنها نور است. ما حتّی معتقدیم
که نور علم به طور کلی ازنور وجود ایشان میباشد و خود این مطلب از احادیث
معتبر اثبات میشود که البته توضیح این مطلب از موضوع بحث این کتاب خارج
است.
معیار علم صحیح: کلام اهل بیت (علیهِمالسَّلامُ)
حضرت امام باقر (علیهِالسَّلام) به دو نفری که در جست و جوی علم بودند، فرمودند:
شَرِّقا و غَرِّبا فَلا تَجِدانِ عَلماً صَحیحاً إلا شَیئاً خَرَجَ مِن عِندِنا أهلَ البَیت.(2)
به شرق و غرب بروید، قسم به خدا علم صحیحی نمییابید مگر آن چه از نزد ما اهل بیت (علیهِمالسَّلامُ) خارج شده باشد.
اهل
بیت (علیهِمالسَّلامُ) که برگزیدگان معصوم الهی هستند، معیار و میزان صحت
علم میباشند. تنها با مراجعه به ایشان میتوان به عدم اشتباه در یک علم
مطمئن شد. پس هر آن چه را که از ناحیهی غیر اهل بیت (علیهِمالسَّلامُ) به
دست میآید، باید با علوم منقول از ایشان تطبیق داد تا به صحت آن اطمینان
حاصل کرد.
امام باقر (علیهِالسَّلام) شبیه همین فرمایش، سخن دیگری دارند:
*****
1ـ غررالحکم/166، ح2017.
2ـ کافی، کتاب الحجة، باب انه لیش شیء.... ح3.
{صفحه 87}
کُلُّ ما لَم یَخرُجُ مِن هذَا البَیتِ فَهُوَ باطِلٌ.(1)
هر چه از این خانه (نزول وحی) بیرون نیامده باشد، باطل است.
مقصود
این نیست که هیچ کس جز اهل بیت (علیهِمالسَّلامُ) سخن حق و صحیحی به زبان
نمیآورد، قطعاً این معنا مورد نظر امام باقر (علیهِالسَّلام) نبوده است.
شاهد این مطلب احادیث متعددی است که بر لزوم اخذ «حکمت» و «حق» از اهل
باطل (منافق و مشرک و....) تأکید دارند. امیرالمؤمنین (علیهِالسَّلام)
میفرمایند:
خُذُوا الحکمَةَ ولَو مِنَ المُشرِکینَ.(2)
حکمت را هر چند از مشرکان اخذ کنید.
اَلحِکمَةُ ضالَّةُ المَؤمِنِ فَخُذِ الحِکمَةَ وَ لَو مِن أهلِ النِّفاقِ.(3)
حکمت، گم شدهی مؤمن است، پس حکمت را هر چند از اهل نفاق اخذ کن.
حضرت عیسی بن مریم (علیهماالسلام) هم فرمودند:
خُذُوا الحَقَّ مِن أهلِ الباطِلِ.(4)
حق را از اهل باطل بگیرید.
این
گونه احادیث نشان میدهند که سخن حق و صحیح فقط از زبان اهل حق درنمیآید.
منحرفان هم ممکن است علم صحیحی به زبانشان جاری شود. علاوه بر زبان، علم و
حکمت در سینهی منافقان هم یافت میشود، امّا به تعبیر زیبای امیرالمؤمنین
(علیهِالسَّلام) چون منافق اهلیت آن را ندارد، آن قدر در سینهی او
میچرخد و میگردد تا به زبانش جاری شود؛ آن گاه مؤمنی که اهلیت آن را
دارد، آن را میشنود و به سرعت اخذش میکند.(5)
پس غیر اهل بیت (علیهِمالسَّلامُ) هم ممکن است علم صحیح را به زبان بیاورند، امّا برای
*****
1ـ بصائر الدرجات، باب18، ح21.
2ـ بحارالأنوار/2/97، ح41.
3ـ بحارالأنوار/2/99، ح57.
4ـ همان/96، ح39.
5ـ همان/97. توضیح این مطلب در فصل ششم آمده است.
{صفحه 88}
اطمینان از صحت آن باید فقط به حاملان وحی الهی رجوع کرد؛ تنها معیار و میزان برای تشخیص علم و حکمت، ذوات مقدسهی ایشان است.
تعلّم؛ فقط از محضر اهل بیت (علیهِمالسَّلامُ)
چنان که گفتیم علم و حکمت ممکن است به زبان مشرک و منافق هم جاری شود،
امّا این امر مجوز کسب علم از آنان نمیشود. تعلّم فقط از محضر و مکتب عالم
ربانی مجاز است، امّا البته چنین نیست که هر چه به زبان دیگران جاری شود،
باطل و غلط باشد. امام موسی بن جعفر (علیهماالسلام) فرمودند:
لا عِلمَ إلّا مِن عالِمٍ رَبّانٍّی.(1)
علمی جز از ناحیهی عالم ربانی حاصل نمیشود.
مقصود این است که عالم ربانی سرچشمه و معدن علم است و در محضر او باید زانو زد و از او باید کسب علم کرد.
در
فرمایشی که از امیرالمؤمین (علیهِالسَّلام) در فصل دوم نقل کردیم، مردم
سه گروه دانسته شدهاند: یک گروه عالم ربانی هستند و گروه دوم جویندگان علم
که در طریق نجات ره میپویند. کسانی که از این دو گروه نباشند، به سان
مگسهای پست و بیارزش هستند که روی هر چیز کثیفی مینشینند و با هر بادی
به سویی متمایل میگردند.
امام صادق (علیهِالسَّلام) در حدیثی مصادیق این سه دسته را معرّفی فرمودهاند:
یَغدُو
النّاسُ عَلی ثَلاثَةِ أصنافٍ: عالمٍ و مَتعَلِّمٍ و غُثاءٍ، فَنحنُ
العُلَماءُ و شیعَتُنا المُتَعلِّمُونَ و سائِرُ الناسِ غُثاءٌ.(2)
مردم
سه دسته هستند: عالم و متعلم و کف و چرک روی سیلاب! پس ما، عالم هستیم و
شیعیان ما، متعلماناند و بقیهی مردم کف و چرک روی سیلاب.
*****
1ـ کافی، کتاب العقل و الجهل، ح12.
2ـ کافی، کتاب فضل العلم، باب اصناف الناس، ح4.
{صفحه 89}
ملاحظه
میشود که خود اهل بیت (علیهِمالسَّلامُ) مصداق عالماناند و متعلمان هم
شیعیان آناناند، یعنی کسانی که از امامان (علیهِمالسَّلامُ) پیروی
میکنند. اگر کسی جزء متعلمان نباشد، قطعاً مانند کف و چرک و خاشاکی است که
روی سیلاباند. اینها هیچ ارزشی ندارند چون هیچ عقیده و مرام صحیح و
محکمی ندارند و بیهدف به این سو و آن سو کشانده میشوند. کف روی آب، حباب
تو خالی و بیپایه است، چرک روی سیلاب هم پست و بیارزش.
پیام این حدیث
و امثال آن این است که علم آموزی فقط از عالمان ربانی باید کرد.
امیرالمؤمنین (علیهِالسَّلام) در فرمایش زیبایی به جناب سلمان (رحمةالله)
میفرمایند:
یا سلمانُ! أما قَرَأتَ قَولَ اللهِ عَزَّوجَلَّ، حَیثُ
یَقُولُ: (عالِمُ الغَیبِ فَلا یُظهِرُ عَلی غَیبِهِ أحَداً إلّا مَنِ
ارتَضی مِن رَسُولٍ)؟(1)
ای سلمان! آیا کلای خدای عزّوجلّ را
نخواندهای، آن جا که میفرماید: (خدا) دانای غیب است پس احدی را بر غیب
خود مطلع نمیکند مگر رسولی را که بپسندد؟
سلمان پاسخ داد:
آری، ای امیرالمؤمنان.
حضرت فرمودند:
أنَا ذلِکَ الُمرتَضی مِنَ الرَّسُولِ الَّذی أظهَرَهُ اللهُ عَزَّوجلَّ عَلی غَیبِهِ. أنَا العالِمُ الرَّبّانیُّ.(2)
منام آن برگزیده از رسول، که خدای عزوجل، او را بر غیب خویش آگاه نموده است. منام عالم ربانی.
یعنی
باید در مکتب امیرالمؤمنین (علیهِالسَّلام) و جانشینان ایشان کسب علم
نمود. این جا مراقبت زیادی لازم دارد. نمیتوان نزد هر کس زانو زد، چه بسا
به جای غذای طیب و
*****
1ـ جن/26-27.
2ـ بحارالأنوار/42/52.
{صفحه 90}
طاهر،
چیزهای آلوده و نجس به کام روح انسان ریخته شود. علم، غذای روح انسان است و
همان طور که انسان در مورد غذاهای جسمش کمال دقّترا به خرج میدهد که
مبادا غذای آلوده و نامناسب بخورد، بیش از آن دقّترا باید نسبت به این که
علمش را از کجا و چه کسی میگیرد، اعمال نماید. وقتی از امام باقر
(علیهِالسَّلام) دربارهی آیهی شریفهی، (فلینظر الإنسان إلی طعامه)(1)
سؤال میشود که منظور از غذای انسان (طعامه) چیست؟ میفرمایند:
عِلمُهُ الَّذی یَأخُذُهُ عَمُّن یَإخُذُه.(2)
منظور علمش است که آن را از چه کسی میگیرد.
از همین بزرگوار در تفسیر آیهی شریفهی: (و رزقناهم من الطیبات)(3) نقل شده که فرمودند:
اَلرِّزقُ الطَّیِّبُ هُوَ العِلم.(4)
روزی پاکیزه همان علم است.
این
روزی پاکیزه را از کجا و چه کسی میتوان به دست آورد؟ آیا کسی جز آنان که
خدای متعال عصمتشان را تضمین کرده، میتوانند وسیلهی رسیدن چنین روزی
پاکیزهای به انسان باشند؟ علم شریفتر از آن است که هر فرد جایزالخطایی
بتواند واسطهی جلب آن از طرف خدا باشد و خدا ما را در این امر فقط به
برگزیدگان خودش ارجاع داده است.
علم؛ فقط در مکتب اهل بیت (علیهِمالسَّلامُ)
جالب این جاست که در مکتب ائمهی طاهرین (علیهمالسلام)، هر سخن حق و
صوابی در اصل از خود ایشان سرچشمه میگیرد. به فرمودهی امام باقر
(علیهالسلام):
*****
1ـ عبس/24.
2ـ کافی، کتاب فضل العلم، باب النوادر، ح8.
3ـ إسراء/70.
4ـ تفسیر قمی/2/22.
{صفحه 91}
أما
إنَّهُ لَیسَ عِندَ أحَدٍ مِنَ النّاسِ حَقٌّ و لا صَوابٌ إلّا شَیءٌ
اخَذُوهَ مِنّا اهلَ البَیتِ. وَ لا أحَدٌ مِنَ النّاسِ یَقضی بُحَقٍّ وَ
عدلٍ وَ صَوابٍ إلّا مِفتاحُ ذلِکَ القَضاءِ وَ بابُهُ وَ إوَّلُهُ وَ
سَبَبُهُ عَلیُّ بنُ ابیطالِبٍ (علیهِالسَّلام) فَإذا اشتَبَهَت عَلَیهِم
الأُمُورُ، کانَ الخَطَأُ مِن قِبَلِهِم إذا أخطَئُوا وَ الصَّوابُ مِن
قِبَلِ عَلیِّ بنِ ابیطالِبٍ (علیهالسلام).(1)
بدانید! نزد کسی که از
مردم حق و صوابی نیست، مگر چیزی که از ما اهل بیت اخذ کردهاند. و هیچ یک
از مردم به حق و عدل و صواب قضاوت نمیکند، مگر آن که کلید آن قضاوت و باب
آن و آغازگر و سبب آن علیبن ابیطالب (علیهِالسَّلام) است. پس وقتی که
امور بر آنها مشتبه میشود اگر خطا کنند، خطا از جانب خود ایشان و صواب از
جانب علیبن ابیطالب (علیهِالسَّلام) است.
آری، اگر قضاء حق و عدلی
رخ میدهد، کلید گشایندهی آن قضا و باب آن و سبب و آغازگر آن امیرالمؤمنین
(علیهِالسَّلام) است. امّا وقتی که حق و باطل آمیخته شود، خطا از جانب
دیگران و صواب، همان است که از امیرالمؤمنین (علیهِالسَّلام) اخذ میشود.
چه
بسا خود خطاکاران نفهمند که خطایشان از کجا ناشی شده، امّا واقعیت این است
که اگر به آن چه از ائمّه (علیهِمالسَّلامُ) رسیده وفادار میبودند، چنین
خطا نمیافتادند. علم اهل بیت (علیهِمالسَّلامُ) به سان آب زلال
سرچشمهای است که ذرهای کدورت در آن راه ندارد. امّا آن هنگام که با آرای
بشری در میآمیزد، به گل و لای افکار ناقص یا باطل آنان آلوده میشود و
انحرافات و بدعتها از همین جا پدید میآید.
امیرالمؤمنین (علیهِالسَّلام) در ضمن کلام خود به ابن کواء میفرمایند:
فَلا
سَواءٌ مَنِ اعتَصَمَ النّاسُ بِِه، و لا سَواءٌ حَیثُ ذَهَبَ النّاسُ إلی
عُیُونٍ کَدِرَةٍ، یَفرَغُ بَعضُِها فی بَعضٍ. و ذَهَبَ مَن ذَهَبَ إلَینا
إلی عُیُونٍ صافِیَةٍ تَجری بِأمرِ رَبِّها، لا نَفادَ لَها و لا
انقِطاعَ.(1)
*****
1ـ بحارالأنوار/2/94، ح31.
2ـ کافی، کتاب الحجة، باب معرفة الأمام و الرد إلیه، ح9.
{صفحه 92}
آنان
که مردم بدیشان چنگ زدهاند مساوی نیستند (با آنان که شما بدانها پناهنده
شدهاید) زیرا مردم به سوی چشمههای کدری رفتند که بعضی از آن در بعضی
میریزد. امّا آنان که به ما رو آوردند، به سوی چشمههای زلالی رفتند که به
امر پروردگارش جاری است، نه تمامی دارند و نه انقطاع.
امام امیرالمؤمنین (علیهِالسَّلام) بارها میفرمودند:
سَلُونی عَمّا شِئتُم، فَلا تَسألُونی عَن شَیءٍ إلا انبَاتُکُم بِهِ.
مرا از آن چه میخواهید، بپرسید، چرا که دربارهی چیزی از من نمیپرسید، مگر این که شما را بدان خبر دهم.
زراره
گوید: نزد امام باقر (علیهِالسَّلام) بودم که یکی از اهل کوفه، دربارهی
چیزی از من نمیپرسید، مگر این که شما را بدان خبر دهم.
زراره گوید:
نزد امام باقر (علیهِالسَّلام) بودم که یکی از اهل کوفه، دربارهی این
فرمایش امیرالمؤمنین (علیهِالسَّلام) از حضرتش پرسید. فرمودند:
إنَّهُ
لَیسَ أحَدٌ عِندَهُ عِلمُ شَیءٍ إلّا خَرَجَ مِن عِندِ أمیرِالمؤمِنینَ
(علیهالسلام). فَلیَذهَبِ النّاسُ حَیثُ شاءُوا. فَوَاللهِ لَیسَ الامرُ
إلا مِن هاهُنا (وَ أشارَ بِیَدِهِ إلی بَیتِهِ).(1)
به راستی نزد هیچ
کس علم چیزی نیست، مگر آن که از نزد امیرالمؤمنین (علیهِالسَّلام) خارج
شده باشد. پس مردم، هر کجا که خواهند، بروند. قسم به خدا، امر جز از این جا
نیست (و با دست (مبارک) خود به خانهشان اشاره کردند).
باز هم قسم به
خداوند است و فریادی بلند که: ای انسانها! هر جا که خواهید بروید، امّا
یقین بدانید که جز از این خانه به حقیقت نخواهید رسید. صد افسوی که مرجعیت
علمی اهل بیت (علیهِمالسَّلامُ) از صدر اسلام تا هم اینک ـ خواسته و
ناخواسته ـ هم چنان مهجور مانده است. در عین حال، هزاران شکر که همین جنبه ی
علمی ایشان، دشمنان را از محو نام اهل بیت (علیهِمالسَّلامُ) و اطفاء نور
ایشان مانع شد. باب منازل امامان معصوم (علیهِمالسَّلامُ) را بستند، به
جنگشان رفتند، ایشان را مظلومانه کشتند و به اسارت بردند و به زندان
افکندند، ولی باب مدینهی علم نبوی را نتوانستند ببندند.
حقیقت جویان سراسر تاریخ، گرچه بسیار اندک بودند، امّا از همین سرچشمهی
*****
1ـ کافی، کتاب الحجة، باب انه لیس شیء....، ح2.
{صفحه 93}
زلال
آب حیات برگرفتند، سعادت خود را خریدند و به مقام «مِنّا أهل البیت
(علیهمالسلام)» رسیدند، همان گونه که امیرالمؤمین (علیهِالسَّلام) به
کمیل فرمودند:
یا کُمیلُ! لا تَأخُذ إلّا عَنّا تَکُن مِنّا.(1)
ای کمیل! جز از ما (علم) بر مگیر تا از ما باشی.
دشمنان
هر کاری کردند، نتوانستند مرجعیت علمی اهل بیت (علیهِمالسَّلامُ) را به
بوتهی فراموشی بسپارند. حتّی خود، بارها و بارها به فضل آنان اقرار کردند.
دلهای پاک مؤمنان، انوار علوم بندگان معصوم خدا را پذیرا شد و به
مردابهای راکد بافتههای بشر غیرمعصوم قانع نگشت.
آری، حکومت ظاهری
غصب شدنی بود، امّا خلاف علمی رسول الله (صَلیَّ اللهُ عَلَیه و آله و
سَلَم) را نتوانستند سلب کنند، زیرا خدا چنین خواسته که نور علم را جز در
قلب کسی که میخواهد، نیفکند.
این معلمان حقیقی خود به امت پیامبر خاتم
(صَلیَّ اللهُ عَلَیه و آله و سَلَم) هشدار داده بودند که تا قبل از این
که حجت الهی برداشته شود، از سرچشمهی علم ایشان استفاده کنند. امام موسی
بن جعفر (علیهماالسلام) فرموده بودند:
وَ اعلَمُوا أنَّ الکَلِمَةَ
مِنَ الحِکمَةَ ضالَّةُ المُؤمِنِ، فَعَلَیکُم بِالعِلمِ قَبلَ أن یُرفَعَ،
و رَفعُهُ غَیبَةُ عالِمِکُم بَینَ أظهُرِکُم.(2)
و بدانید که کلمهی
حکمت، گم شدهی مؤمن است. پس بر شما باد به علم، قبل از آن که (از میان
شما) برداشته شود. و برداشتن آن به این است که عالم شما از میان شما غایب
گردد.
ولی افسوس که قبل از استفادهی کامل و فراگیر امت از این
سرچشمههای زلال علم و معرفت، این سنت الهی جاری شد و امروز ماییم و محرومی
از دیدار عالم ربانی روزگار.
مقصود از حکمت که گم شدة مؤمن است، چیزی نیست جز علم و معرفتی که از
*****
1ـ تحف العقول/171.
2ـ تحف العقول/394.
{صفحه 94}
خود
ایشان نشأت گرفته باشد. چه بسا مطلب صحیحی از اهل بیت (علیهِمالسَّلامُ)
در زبان یا نوشتار کفار بیاید، مؤمن گوهر شناس است و آن را هر جا باشد اخذ
میکند.
به هر حال، با وجود غیبت عالم ربانی، خدای را سپاس که هنوز
رگههایی از گوهر علم راستین (علم مسموع) را از روی سیاهی بر سپیدیها، به
خواست خدا و عنایت حضرتش (عجل الله تعالی فرجه) میتوانیم یافت.(1)
سخن را در این قسمت با کلامی ژرف از امیر کلام (علیهِالسَّلام) به پایان میبریم:
نَحنُ
الشِّعارُ و الأصحابُ وَ الخَزَنَةُ وَ الأبوابُ. وَ لا تُؤتَی البُیُوتُ
إلّا مِن أبوابِها، فَمَن أتاها مِن غَیرِ أبوابِها، سُمِّیَ سارِقاً.(2)
ماییم
شعار (3) و اصحاب و خازنان و ابواب. و خانهها را جز از بابها وارد
نمیشوند. هر که از غیر درهای آنها داخل آنها شود، سارق نامیده میشود.
این
تعبیر بسیار تکان دهنده است. حتّی اگر کسی به چیزی از حقیقت دست یابد،
امّا از راه صحیح وارد نشود، سارق است. همه میدانیم که سارق حق تصرف در
مال سرقتی ندارد! و نکوهش و کیفر در انتظار اوست. بنابراین جویای هر علم
صحیحی باید بداند که منشأ این علم کجاست و آن را باید از چه کسی برگیرد.
ندانستن این امر، کفران نعمت بیبدیل الهی است.
این هشدارها و تحذیرها
برای آن است که ما به خطا نیفتیم و سراب را به جای آب برنگیریم و نادانسته و
ناخواسته به ورطهی گمراهی نیفتیم. این آموزگاران الهی نیازی به رجوع ما
به ایشان ندارند، این تذکرات همه دلسوزی برای خود ماست.
*****
1ـ اشاره به کلام خاتم النبیین به امیرالمؤمنین صلوات الله علیهما و آلهما:
یا
علیُّ! وَ اعلَم أنَّ أعجَبَ النّاسِ ایماناً وَ اعظَمَهُم یَقیناً، قَومٌ
یَکونُون فی آخِرِ الزَّمانِ، لَم یَلحَقُوا النَّبیَّ وَ حَجَبَتهُمُ
الحُجَّةُ، فَآمَنُوا بِسَوادٍٍ عَلی بِیاضٍ.
ای علی! بدان که شگفت
آورترین مردم از نظر ایمان و عظیمترین آنان از لحاظ یقین، قومی هستند
درآخرالزمان که با نبی ـ از نظر زمانی ـ پیوند ندارند و حجت از آنان در
حجاب است. پس به سیاهی بر سپیدی ایمان آوردند. (کمالالدین/1/288، ح8)
2ـ نهجالبلاغه، خطبهی 154.
3ـ
«شعار» به لباسی که از همهی لباسها به بدن نزدیکتر است اطلاق میشود و
«نحن الشعار» در فرمایش حضرت (علیهِالسَّلام) اشاره به نزدیکی امامان و
اختصاص ایشان به پیامبر اکرم (صَلیَّ اللهُ عَلَیه و آله و سَلَم) دارد.
{صفحه 95}
فصل پنجم: چگونگی طلب علم
اشاره
در فصول گذشته با علم حقیقی آشنا شدیم و معادن و منابع راستین آن را شناختیم. اکنون نوبت میرسد به بیان چگونگی طلب علم از زبان معلمان واقعی آن. در این فصل حدیث یکی از جویندگان علم از محضر امام صادق (علیهِالسَّلام) را توضیح میدهیم که شامل سفارشهای مهمی در این خصوص میباشد. این فرد پیرمردی نود و چهار ساله بود به نام «عُنوان بصری» که قصهی راه یافتن او به خدمت امام (علیهِالسَّلام) نیز به نوبهی خود شنیدنی است.
شرفیابی عنوان بصری خدمت امام صادق (علیهِالسَّلام)
اشاره
او قصهی شرفیابی خود به محضر امام (علیهِالسَّلام) را این گونه شرح میدهد:
سالها
نزد مالک بن انس آمد و شد میکردم. وقتی که جعفر صادق (علیهِالسَّلام) به
مدینه آمد، به نزد ایشان رفتم. دوست داشتم که آن چه را که از مالک برگرفتم
(علم)، از ایشان نیز بگیرم. روزی به من فرمود:
من مردی هستم که مرا
میطلبند. با این حال، در هر ساعتی از لحظات شب و روز، وردهایی دارم.(1) پس
مرا از وردم باز مدار و از مالک برگیر و نزد او برو، همان گونه که (پیش از
این) نزد او میرفتی.
من از این (سخن) غمگین گشتم و از نزد او بیرون
رفتم و پیش خود گفتم: اگر خیری در من مییافت، از آمد و شد به نزدش و
برگرفتن از خود، بازم
*****
1ـ «ورد» در لغت به معنای جزیی از قرآن است که انسان آن را قرائت کند:
«النصیب من قرائة القرآن لانّه یحزئه علی نفسه إجزاء: فَیَقرؤُهُ ورداً ورداً.» (کتاب العین/8/65)
{صفحه 99}
نمیداشت.
به
مسجد پیامبر (صَلیَّ اللهُ عَلَیه و آله و سَلَم) داخل شدم و بر او سلام
کردم. سپس فردا به روضه (نبوی) بازگشتم، در آن دو رکعت نماز گزاردم و عرضه
داشتم: ای خدا! ای خدا! از تو میخواهم که قلب جعفر را بر من عطوف سازی و
آن چه را که مایهی هدایت من به صراط مستقیم توست، از علم او نصیبم کنی.
با
ناراحتی به خانهام برگشتم و دیگر به نزد مالک بن انس نرفتم، به خاطر
محبتی از جعفر که قلبم را لبریز ساخته بود. جز برای نماز واجب از خانهام
خارج نشدم، تا این که صبرم به سر آمد. چون سینهام به تنگ آمد، نعلین به پا
کردم، ردا بر تن افکندم و آهنگ جعفر کردم. بعد از ادای نماز عصر بود. وقتی
به در خانهی او رسیدم، اجازه خواستم. خادم ایشان بیرون آمد و گفت: حاجتت
چیست؟ گفتم: سلام دادن بر شریف.
گفت: او در مصلای خود به نماز ایستاداه است.
مقابل
در منزلش ایستادم. اندکی درنگ نکرده بودم که خادمی بیرون آمد و گفت: به
برکت خدا داخل شو. وارد شدم و بر او سلام کردم. سلام را پاسخ گفت و فرمود:
بنشین، خداوند تو را بیامرز.
نشستم. لحظهای با سکوت سر به زیر انداخت. سپس سر بلند کرد و فرمود: کنیهات چیست؟ عرض کردم: ابوعبدالله. فرمود:
خداوند، کنیهات را ثابت گرداند و توفیقت دهد. ای اباعبدالله! خواستهات چیست؟
نزد خود گفتم: اگر از زیارت و سلم (بر) او برای من بهرهای غیر از این دعا نبود، بسیار بود.
سر بلند کرد و فرمود: خواستهات چیست؟
عرض
کردم: از خداوند خواستم که قلبت را بر من عطوف سازد و مرا از علمت روزی
دهد. و امیدوارم که خداوند، دربارهی آن شریف، آن چه را از او خواستم،
اجابت کند.
ایشان فرمودند:
یا أبا عَبدِالله! لَیسَ العِلمُ بِالتَّعَلُّمِ، إنَّما هُوَ نُورٌ یَقَعُ فی قَلبِ مَن یُریدُ اللهُ
{صفحه 100}
تَبارَکَ وَ تَعالی أن یَهدِیَهُ.(1)
ای اباعبدالله! علم به تعلّم نیست. (بلکه) فقط نوری است که در قلب کسی میافتد که خدای تبارک و تعالی میخواهد او را هدایت کند.
«لَیسَ
العِلمُ بِالتَّعَلُّمِ» تصریحی است بر این که: تعلّم برای علم و عالم
شدن، نه شرط لازم است و نه شرط کافی. از طرفی چنان نیست که تعلّم ضرورتاً
علم را نتیجه دهد. از سوی دیگر، محال نیست علمی بدون تعلّم حاصل شود. آری،
تعلّمی که انسان از روی اختیار انجام میدهد، اگر خداوند بخواهد، منتهی به
عالم شدن او میگردد. سپس فرمودند:
فَإن أرَدتَ العِلمَ، فَاطلُب أوَّلاً فی نَفسِکَ حَقیقَةَ العُبُودِیَِّةِ.
پس اگر علم خواستی، ابتدا در خودت حقیقت عبودیّت را طلب کن.
معنای حقیقت عبودیّت در ادامهی بیان امام (علیهِالسَّلام) خواهد آمد. امّا طلب حقیقت عبودیّت چه ربطی به خواستن علم دارد؟
شاید
بتوان گفت: با توجّه به آن چه در فصل سوم گذشت، اصل محور علم، معرفت خدای
متعال است و حق این معرفت با حقیقت عبودیّت پروردگار ادا میگردد. بنابراین
معرفت عمیق تر سبب بندگی بهتر و کاملتر میشود و بالعکس هر چه حقیقت
بندگی بیشتر شود، به لطف خداوند معرفت شدیدتری نصیب انسان میگردد. پس هر
که علم بالاتر و بیشتر میخواهد، باید حقیقت بندگی خدا را در وجود خود
بیشتر طلب نماید.
طلب علم و فهم از خداوند
امام صادق (علیهِالسَّلام) در ادامهی فرمایش خود به عنوان بصری، بر لزوم طلب علم از طریق به کار بستن آن تأکید فرمودهاند:
وَ اطلُبِ العِلمَ بِاستِعمالِهِ.
و علم را از طریق عمل به آن، طلب کن.
*****
1ـ بحارالأنوار/1/224-225، ح17.
{صفحه 101}
از
این بیان درمییابیم که شرط طلب واقعی علم، عمل کردن است به آن چه
میدانیم. درس خواندن با عالم شدن، رابطهی ضروری علی و معلولی ندارند.
علم، صنع خداست. بسا کسی سالیانی درس بخواند، امّا از صنع الهی محروم ماند و
در وادی علم قدمی پیش نرود. اگر در محفل درسی شرکت میکنیم، میشنویم،
مینویسیم، میخوانیم، همه و همه از این جهت است که خداوند، اینها را
مقدمهی عادی حصول علم قرار داده است. یکی از مقدمات حصول علم، در کنار درس
خواندن، عمل به علمی است که تاکنون یافتهایم. زیرا که فرمودهاند:
مَن عَمِلَ بِما عَلِمَ، وَرَّثَهُ اللهُ عَلمُ ما لَم یَعلَم.(1)
هر کس عمل کند بدان چه میداند، خداوند علم آن چه را نمیداند به او میآموزد.
یکی دیگر از مقدمات، استعانت از خداوند متعال است که در ادامهی حدیث آمده است:
إستَفهِمِ اللهَ یُفهِمکَ.
از خداوند فهم بخواه، تا به تو بفهماند.
وقوع
نور علم در قلب، موکول به ارادهی خدای متعال است، پس علم را باید از
خداوند خواست. علم، نوعی روزی و هم چون رزق دنیوی است. برای حصول آن، باید
دعا کرد و در عین حال، مقدمات توصیه شده و راههای معمول تعلّم را پیمود.
خداوند، خود همین عملکرد را از ما خواسته است.
«إسْتَفهِمْ» باید درست
معنا شود. درست نیست که فقط در گوشهی خانه بنشینیم و دست به دعا برداریم و
بگوییم: خدایا به ما بفهمان! زیرا که استفهام به معنای طلب فهم است، یعنی
به کار بستن آن چه خداوند در حصول فهم، مؤثر قرار داده است.
آری، یکی
از مصادیق این طلب، آن است که دست به دعا برداریم و براساس اعتقاد راستین
شیعی، معصومین (علیهِالسَّلام) ـ به ویژه حجت حی خدا عجل الله تعالی فرجه
الشریف ـ را
*****
1ـ الخرائج و الجرائح/3/1058، پیامبر اکرم (صَلیَّ اللهُ عَلَیه و آله و سَلَم).
{صفحه102}
واسطه
به درگاه الهی گردانیم. مصادیق مهم دگر نیز وجود دارد. مثلاً در حلقهی
درسی استاد شرکت جستن، تمرین، مباحثه و.... که ما آنها را به عنوان اسباب
عادی عالم شدن میشناسیم. باید به این اسباب از این نظر نگریست که ما آنها
را انجام میدهیم، باشد که به خواست خداوند و لطف او، مؤثر افتد.
حقیقت بنده بودن
عنوان بصری میگوید:
گفتم: ای شریف! فرمودند: بگو: ای اباعبدالله. پرسیدم:
یا أبا عَبدِاللهِ! ما حَقیقَةُ العُبُودیَّةِ؟
ای اباعبدالله! حقیقت عبودیّت چیست؟
فرمودند:
ثَلاثَةُ
اشیاءَ: أن لا یَرَی العَبدُ لِنَفسِهِ فیما خَوَّلَهُ اللهُ مِلکاً،
لأنَّ العَبیدَ لا یَکُونُ لَهُم مِلکٌ، یَرَونَ المالَ مالَ اللهِ،
یَضَعُونَهُ حَیثُ امَرَهُمُ اللهُ بِهِ. و لا یُدَبِّرَ العَبدُ لِنَفسِهِ
تَدبیراً، و جُملَةُ اشتِغالِهِ فیما أمَرَهُ تَعالی بِهِ و نَهاهُ عَنهُ.
(حقیقت عبودیّت) سه چیز است: (اول) این که بنده برای خودش در آن چه
خداوند به او بخشیده، ملکی نبیند، زیرا که بندگان ملکی ندارند، مال را مال
خداوند میبیند و آن را در جایی که خداوند ایشان را امر کرده قرار میدهند.
(دوم) این که عبد برای خودش تدبیری نیندیشد. (سوم) این که همهی اشتغالش
به اموری باشد که خداوند تعالی او را بدان امر یا از آن نهی کرده است.
امام صادق (علیهالسلام)، لب لباب دینداری و بندگی را در این سه چیز بیان میکنند:
اول
آن که انسان به درجهای از معرفت برسد که همه کارهی عالم تکوین را خدا
بداند. اگر قدرت جلب نفع یا دفع ضرری دارد، از خدا ببیند: لا حَول و لا
قُوَّة الّا بِالله. حتّی نفس کشیدنش را به اختیار خودش نداند؛ چه رسد به
عاقل و عالم شدنش. هر چه انسان یا هر بندهی دیگری دارد، از آن خودش نیست،
بلکه مالکیتش بالله است.
{صفحه 103}
بنده وقتی املکیت خداوند متعال
را باور کند، ملک حقیقی را از آن مولایش خواهد دانست. لذا مالش را فقط در
جایی صرف میکند که خدا میخواهد. امام صادق (علیهِالسَّلام) در ادامهی
فرمایش خود، اثر این نگرش را در عمل عبد، چنین بیان میفرمایند:
فَإذا
لَم یَرَ العَبدُ لِنَفسِهِ فیما خَوَّلَهُ اللهُ تَعالی مِلکاً، هانَ
عَلَیهِ الإنفاقُ فیما أمَرَةُ اللهُ تَعالی أن یُنفِقَ فیه.
وقتی که
بنده در آن چه خدا به او عطا کرد برای خویش ملکی نبیند، انفاق، در مورد آن
چه خدای تعالی او را به انفاق آن امر کرده، برایش آسان میشود.
این
انفاق فقط انفاق مال نیست، بلکه انفاق تمام مایملک خود است، اعم از عمر و
علم و قدرت و.... در راهی که خداوند به آن امر فرموده است.
دومین رکن
عبودیّت، این است که بنده برای خویش تدبیر نکند. این عدم تدبیر، به معنای
ترک دوراندیشی و عاقبت نگری نیست.(1) بلکه بدین مفهوم است که پیش خود با
قطع و جزم نگوید: «فردا چنین و پس فردا چنان کنم.» به گونهایکه در این
آینده نگریها هیچ نقشی برای تقدیر الهی قائل نباشد. بنده، در پی شناخت
درست وظیفهی خویش است و سپس در حد عقل و فهم خود و در محدودهی شرع، برای
انجام وظیفهی مطلوب برنامه میریزد و مابقی را به خدای خود وامیگذارد.
دست خداوند همیشه باز است. چه بسا خیز ما را در آن چه ما دوست میداریم
قرار نداده باشد، بلکه صلاح ما را در اموری قرار دهد که برای ما خوشایند
نیست. ممکن است ما را به بلایی و یا مصیبتنی گرفتار کند که درظاهر، ما را
از رسیدن به هدف مورد نظرمان باز دارد. امّا بندهای که مدبر حالاتش را
خداوند میداند و همه چیز را پیش چشم او، به اذن او جاری میبیند، در
مشکلات، قدرت تحمل و در مصائب، طاقت صبر مییابد. لذا میفرمایند:
*****
1ـ زیرا فرمودهاند: أعقل الناس أنظرهم فی العواقب. (غررالحکم/52، ح393) عاقلترین مردم، عاقبت نگرترین آنهاست.
{صفحه104}
و إذا فَوَّضَ العَبدُ تَدبیرَ نَفسِهِ عَلی مُدَبِّرِهِ، هانَ عَلیهِ مَصائِبُ الدُّنیا.
وقتی که بنده تدبیر خویش را به مدبرش واگذارد، (تحمل) مصیبتهای دنیا بر او آسان میشود.
سومین
رکن عبودیّت این است که بنده فقط به انجام اوامر و ترک نواهی خداوند
اشتغال داشته باشد. وقتی چنین شد، همهی فکر و ذهن او، این خواهد بود که
چگونه میتواند بهتر به اوامر خدایش جامهی عمل پوشاند و نواهی او را ترک
گوید. در این صورت، دستورات الهی برای او اهمیت مییابد نه قضاوتهای
دیگران. لذا کار او به مراء(1) و مباهات با مردمان نخواهد رسید. او هرگز به
نکو دیدن و نکوهیدن ایشان وقعی نمینهد و در راه بندگی، نمیکوشد که اعمال
خود را مورد پسند مردم قرار دهد. میفرمایند:
و إذَا اشتَغَلَ العَبدُ بِما أمَرَهُ اللهُ تَعالی و نَهاهُ، لا یَتَفَرَّغُ مِنهُما إلَی المِراءِ و المُباهاةِ مَعَ النّاسِ.
وقتی
که بنده اشتغال یابد بدان چه خداوند تعالی او را بدان امر کرده و از آن
بازداشته، هرگز از (اشتغال به) امر و نهی الهی بیکر نمیشود (تا) به مراء و
مباهات با مردمان (بپردازد).
نشانههای حقیقت بندگی
تا این جا امام (علیهِالسَّلام) آثار هر یک از سه رکن عبودیّت را برشمردند. سپس چنین فرمودند:
فَإذا
أکرَمَ اللهُ العَبدَ بِهذِهِ الثَّلاثَهِ، هانَ عَلَیهِ الدُّنیا و
أبلیسُ و الخَلقُ، و لا یَطلُبُ الدُّنیا تَکاثُراً و تَفاخُراً. و لا
یَطلُبُ ما عِندَ الناسِ عِزاً و عُلُواً، و لا یَدَعُ أیّامَهُ باطِلاً.
فَهذا أوَّلُ دَرَجَةِ التُّقی. قالَ اللهُ تَبارِکَ و تَعالی: (تِلکَ
الدارُ الآخِرَةُ نَجعَلُها لِلَّذینَ لا یُریدُون عَلَواً فِی الأرضِ و لا
فَساداً و
*****
1ـ مراء، در لغت از ریشهی «ری» و در باب مفاعله
است. مراء به معنای جدال، خصومت و منازعهی میان دو طرف است که هر دو با
تعصب و بیدلیل روی نظر خود پای میفشارند.
العاقِبَةُ لِلمُتَّقینَ.) (1)
پس
هنگامی که خداوند، بنده را بدین سه ویژگی اکرام کند، دنیا و ابلیس و مردم
نزد او خوار میشوند، دنیا را برای تکاثر و تفاخر طلب نمیکند، آن چه را که
نزد مردم است برای عزّت و علو نمیخواهد و روزگارش را به بطالت
نمیگذارند. این نخستین درجهی تقوی است. خداوند تبارک و تعالی فرمود: (آن
سرای آخرت را برای کسانی قرار میدهیم که در زمین نه برتری میجویند و نه
فسادی، و سرانجام (نیک) از آن پرهیزگاران است.)
اکرام عبد یعنی گرامی
داشتن او، خداوند با این سه ویژگی، بندهی خویش را بزرگ میدارد؛ زیرا بشر
به توفیق الهی به حقیقت عبودیّت فائز میشود. معرفتی که منتهی به چنین
صفاتی میشود، صنع خداست و شرایط مساعد اتصاف به این صفات را خداوند، خود
فراهم میآورد. اوست که بنده را برای رسیدن به این مرتبه از عبودیّت یاری
میدهد و این گونه او را بزرگ میدارد.
این نکته حائز اهمیت است که ما
چه چیز را مصداق اکرام خداوند به خود بدانیم. آیا همین که نعمتهای دنیوی
کسی را در بر گیرد، میتوانیم گفت: خدا او را گرامی داشته است؟ عاقلان،
پاسخ را منفی میدانند. در نظر آنان، بهرهمندیهای دنیا ـ فی نفسه ـ نشانه
و ملاک اعزاز بنده توسّط خدا نیست. آری، اگر عبد بتواند از علم، ثروت،
قدرت و.... استفادهی اخروی نماید و حقیقت عبودیّت را در مورد آنها پیاده
کند، میتوان گفت که مورد اکرام خداوند واقع شده است. امّا اگر همین
امکانات وبال او شود و حجتی علیه او گردد و او با سوء اختیار خویش بساط
بندگی برچیند، جز افسوس نصیبی نخواهد برد.
این تمتعات، همگی قسمت چند
روزهای است که چشم بر هم زدنی میگذرد. مرگ میآید و علمها و ثروتها و
قدرتها را با خود میبرد و در پایان، برای کسی که از آنها بهرهای ماندنی
نبرده، فقط روسیاهی بر جا می نهد.
پس از گرامی داشت بنده از جانب خدا، سه چیز نزد بنده خوار می گردد. دنیا و
*****
1ـ قصص/83.
ابلیس و خلق. خوار شدن هر کدام از این سه، در نگاه عبد معنای خاصّ خود را داراست:
1ـ
جلوهها و عشوههای دنیا در دیدهی او کوچک میشود. وقتی دنیا در نگاه
بندهای خوار شد، دیگر دنیا را برای تکاثر و تفاخر و عز و علو طلب نمیکند.
دنیاخواهی برای فخرفروشی و تکاثر مذموم است. تنها در حد بلاغ باید از دنیا
برگرفت و اگر بندهای تمام داراییهای خود را در دنیا از آن خود نبیند و
به مالکیت غیر حق یقین کند، دیگر چه جای فخر؟
2ـ پس از دنیا، ابلیس در
نظر بندهی گرامی داشتهی خدا خوار میگردد. وقتی امر و نهی خدا برای او
اهمیت یافت و به کار بستن آنها را وجههی همت خویش قرار داد ـ با استعانت
از لطف و توفیق الهی ـ وساوس ابلیس بر او عظیم و گران نمیآید و رویارویی
با او برایش دشوار نخواهد بود.
3ـ مردم هم در نگاه او خفیف میگردند.
خواری خلق بدین معناست که نه برای تمجید و تشویق و تحسین مردمان ارزشی قائل
است و نه برای توبیخ و تقبیح ایشان.(1) در نظر او، مهمترین امر، جلب رضای
خالق است. خوار دیدن خلق، بدین معنا نیست که انسان خودت را برتر و بهتر از
دیگران بداند. عاقل با حفظ تواضع و حقیر دیدن خود، اگر به حقیقتی برسد و
همهی مردمان حقّانیّت آن حقیقت را نفی کنند و حتّی آن را وارونه جلوه
دهند، هرگز در مشی او تأثیری نخواهد گذاشت. امام کاظم (علیهِالسَّلام)
میفرمایند:
یا هِشام! لَو کانَ فی یَدِکَ جَوزَةٌ و قالَ النّاسُ فی
یَدِکَ لُؤلُوَةٌ، ما کانَ یَنفَعُکَ و أنتَ تَعلَمُ أنَّها جَوزَةٌ. و لَو
کانَ فی یَدِکَ لُؤلُؤَةٌ و قالَ النّاسُ إنَّها جَوزَةٌ، ما ضَرَّکَ و
أنتَ تَعلَمُ أنَّها لُؤلُؤَةٌ.(2)
ای هشام! اگر در دست تو گردویی باشد و مردم بگویند: در دستت گوهری
*****
1ـ
روشن است که مراد از خلق مردمی هستند که تحسین و تقبیح آنها براساس
معیارهای الهی نیست وگرنه تشویق و توبیخشان میتواند نشانهی رضا و سخط
خدای متعال باشد.
2ـ تحفالعقول/386.
{صفحه 107}
است، تو را
سودی نبخشد، در حالی که تو میدانی گردوست. و اگر در دست تو گوهری باشد و
مردم بگویند: گردویی است، ضرری به تو نمیرساند، در حالی که تو میدانی
گوهری است.
وقتی که خلق خدا نزد بندهای خوار شدند، او با عمق جان
معتقد میگردد که مردم، به او عزّت نمیبخشند و عزّت و شرف را فقط خداوند
میدهد. عزّت و برتری به این نیست که انسکان در میان دیگران، از زینتهای
دنیوی بیشتر بهره گیرد. عزّت بنده نزد خداوند اهمیت دارد که ملاک آن هم،
این ظواهر فریبنده نیست.
اکرام بنده توسّط خداوند، سبب میشود که او
روزگار خود را به بطالت نگذراند و لحظه لحظهی عمرش را فقط در راه بندگی
پروردگارش صرف کند. او این نفسهای معدود و عمر محدود را غنیمت میشمرد و
یقین دارد که اگر هزاران هزار ثروت بدهد، لحظهای از این لحظات را
نمیتواند بازگرداند. عمر که با آن میتوان رضایت رب را خرید، سرمایهای
تجدیدناپذیر است و لذا بدون کسب منفعت، نباید آن را از کف داد.
اولین درجهی تقوی
امام صادق (علیهِالسَّلام) در کلام خود خطاب به عنوان بصری، پس از ذکر این آثار با عظمت فرمودهاند:
هذا أوَّلُ دَرَجَةِ التُّقی.
این نخستین پلهی پرهیزگاری است.
و سپس این آیهی شریفه را خواندهاند:
(تَلکَ الدّارُ الآخِرَةُ نَجعَلُها لِلَّذینَ لا یُریدُونَ عُلُواً فِی الأرضِ و لا فَساداً وَ العاقِبَةُ للمُتَّقینَ.)(1)
آن سرای آخرت را برای کسانی قرار میدهیم که درزمین نه برتری میجویند و نه فسادی. و سرانجام (نیک) از آن پرهیزگاران است.
*****
1ـ قصص/83.
{صفحه108}
در
این آیه با اسم اشاره به دور (تِلکَ) به سرای آخرت اشاره شده است. شاید
این چنین اشارهایاز باب تعظیم و تفخیم سرای آخرت باشد.(1) خداوند، آن سرای
با عظمت را نصیب کسانی میگرداند که در پی علو و فساد در زمین نباشند. علو
در زمین یعنی تجبر و تکبّر در آن:
میگویند: عَلا فِی الأرضِ، یعنی طغیان کرد و خود را بزرگ پنداشت.(2)
خداوند تعالی فرمود: عَلا فِی الأرضِ، یعنی در زمین تجبر و تکبّر کرد.(3)
«علو»
به معنای طغیان و استکبار و تجبر، صریحاً با روح عبودیّت در پیشگاه خداوند
متعال تضاد دارد. علو و جبروت و کبریا، از آن خداوند است. دیگران همگی به
او نیاز دارند و در برابر جبروتش خاضع و ذلیلاند.
در همهی مراتب سلوک
راستین و صحیح، باید این آیه نصب العین انسان باشد. برای هر کسی و در هر
رتبهای علو و فسادبه گونهای مطرح است. علو در زمین، صفتی خاصّ فرعون و
فرعونیان نیست. دنیا چنان رنگارنگ است و کالاهای گوناگون چنان آن را
انباشته، که به آسانی دل از آن نمیتوان کند. هر کسی در هر ردهای که باشد،
از فریبندگیهای دنیا رها نیست. دنیای فریبا، به فساد فرا میخواند و از
بندگی خدا باز میدارد.
حفص بن غیاث میگوید: امام صادق (علیهِالسَّلام) پس از تلاوت آیهی83 سورهی قصص گریستند و فرمودند:
ذَهَبَت و اللهِ الأمانیُّ عِندَ هذِهِ الآیَةِ.
قسم به خدا، با وجود این آیه، آرزوها بر باد رفته است.
ثُمَّ قالَ: فازَ و اللهِ الأبرارُ، أتَدری مَن هُم؟ هُمُ الَّذینَ لا یُؤذُونَ الذَّرَّ.(4)
*****
1ـ مجمعالبحرین/1/302.
2ـ کتاب العین/2/245. یُقال: عَلا فِی الأرض، أی طَغی و تَعَظَّمَ.
3ـ مجمع البحرین/1/302. عَلا فِی الأرض أی تَجَبَّرَ و تَکَبَّرَ فیها.
4ـ تفسیر قمی/2/146.
{صفحه 109}
سپس
فرمودند: قسم به خداوند که ابرار رستگار شدند. آیا میدانی که آنها
کیاناند؟ آنان کسانی هستند که (حتی) مورچهای را آزار نرسانند.
کسی که
قدرتی در حد آزار رساندن به یک مورچهی ضعیف را دارد، اگر از این قدرت
بهره نگیرد و خویشتندار باشد از ابرار خواهد بود. کسی که خود را عبد حقیر و
خوار و خاضع میبیند، هرگز به خود اجازهی زورگویی و اعمال سوء قدرت
نمیدهد. او همواره فقر و ذلت و مسکنت خود را به یاد میآورد، لذا به
دیگران درازدستی نمیکند.
هر کسی با هر اندازه قدرت و توانایی در هر
زمینهای ممکن است مصداق این آیه گردد، از صاحب یک تجارت تا والی یک ولایت،
چنان که راوی ذیل همین آیه میگوید:
رَأیتُ عَلیّاً
(عَلیهالسلام).... یَمُرُّ فِی الأسواقِ.... و هَوُ یَقرَأُ هذِهِ
الآیَةَ: (تِلکَ الدِارُ الآخِرَةُ نَجعَلُها لِلَّذینَ لا یُریدُونَ
عُلُواً فِی الارضِ و لا فَسادآً و العاقِبَةُ لِلمُتَّقینَ.) ثُمَّ
یَقُولُ: هذِهِ الآیَةُ اَنزِلَت فِی الوُلاةِ و ذَوِی القُدرَةِ مِنَ
النّاسِ.(1)
علی (علیهِالسَّلام) را دیدم که.... در بازارها عبور
میکردند.... و این آیه را میخواندند: (تلک الدار...) سپس میفرمودند: این
آیه دربارهی والیان و مردمان صاحب قدرت نازل شده است.
دقت کنیم که
امیرالمؤمنین (علیهاسلام) این آیه را در بازار برای هل کسب و تجارت
میخواندند. یعنی حتّی اگر یک فروشنده در کارش، خوش انصافی به خرج ندهد و
فساد در کسب و کار داشته باشد و برتری خواهی کند، از دار آخرت محروم خواهد
بود. مثلاً برتری جویی کاسب به این است که به هر نحوی ـ حتّی به دروغ ـ
ابراز کند که کالای من بهتر از دیگران است.
این علوخواهی، گریبان هر کسی را میتواند بگیرد. آن کس که قدرت علمی دارد،
*****
1ـ المعده/308؛ تفسیر مجمعالبیان/4/268-269.
{صفحه 110}
ممکن است در پی شهرت و برتری نسبت به سایر علما باشد و قلباً بخواهد مردم به او و علمش به چشم دیگری نگاه کنند.
نکتهی
قابل توجّه در آیهی مورد بحث، این است که خداوند، «ارادهی علو» را
نکوهیده است. «علو» یعنی برتری. در معنای نکوهیدهی آن که در قرآن به کار
رفته، به معنای سرکشی و طغیان و ضد عبودیّت است. علو، امری خارجی است که
ظهور و بروز بیرون دارد. امّا ارادهی علو، ظریفتر از آن و امری قلبی است.
در آیهی شریفه، داشتنم این صفت قلبی هم مذمت شده است، یعنی برتری خواهی؛
که انسان، برتری بر دیگران در علم یا قدرت یا ثروت یا.... را قلباً دوست
بدارد.
سیدبن طاووس در کتاب سعدالسعود دامنهی ارادهی علو را، در
روایتی از امیرالمؤمنین (علیهِالسَّلام) بیان کرده است. بنگرید که ارادهی
علو تا کجا گسترش مییابد:
إنَّ الرَّجُلَ لَیُعجِبه أن یَکُونَ شِراکُ نَعلِهِ أجوَدَ مِن شِراکِ نَعلِ صاحِبِهِ، فَیَدخُلُ تَحتَها.(1)
(گاه) شخصی، از این که بند کفشش از بنتد کفش رفیقش بهتر باشد، به غرور میآید. پس (با این حالت قلبی) مشمول این آیه میشود.
بسیار
شگفت آور است! همهی ما کودکان را دیدهآیم که آن چه را دارند به رخ هم
سالان خود میکشند. با غرور و افتخار میگویند: لباس من، کفش من، اسباب
بازی من و.... این همه را بهتر از مال دیگران میبینند. حال از خود بپرسیم
که: آیا ما از این حالت قلبی رها گشتهایم؟ و واقعاً از کودکی به در
آمدهایم؟! آیا کاسب به کالایش، کاتب به کتابش، سخنران به سخنش و عالم به
علم خویش نمینازد که آن چه ما داریم بهتر است از آن چه دیگران دارند؟ آری،
این کمالات در بزرگ سالی، رقیبان را به بازی گرفتهاند و حالت کودکانهی
برتری خواهی را در آنان زنده نگه داشتهاند. حتّی اگر یک بند کفس ناقابل در
ما این حالت را ایجاد کند، ارادهی علو کردهآیم. واقعاً تکان دهنده و
کمرشکن است. اگر آخرت میخواهیم، باید این گونه از برتری خواهی بگریزیم.
*****
1ـ سعدالسعود/88.
{صفحه 111}
بیجهت
نیست که حضرتش در حال گریه فرمودند که آرزوها با این آیه از دست رفته است!
و اگر همواره در قلب خود «من من» بگوییم، نباید رستگاری را انتظار بریم.
بهترین راه برای فرار از ارادهی علو، این است که از «من» بیرون آییم. اگر
کمالی داریم، اولاً بدانیم که از جانب خود نداریم. این داراییها و کمالات،
همگی از غیر ماست و هر لحظه میتواند سلب شود. پس دیگر جایی برای مقایسه و
مفاخره نیست. اگر همین کمالات، مایهی عجب و علو در ما شود، جز بیچارگی، و
سقوط، برایمان نخواهد داشت.
ثانیاً این کمالات، تنها به عنوان مانتی
در دست ماست. دربارهی علم، قدرت، شهرت، ثروت، آبرو و..... باید هم زبان با
سلیمان حشمةالله (علیهِالسَّلام) اذعان کنیم:
(هذا مِن فَضلِ رَبّی لِیَبلُوَنی أأشکُرُ أام أکفُرُ.)(1)
هر
چه داریم، فضل هداست و مستحق آن هم نبودهایم. اصلاً ما نبودهاین که حقی
بخواهیم. او خود، ما را حیات بخشید، از ضعف به قدرت رسانید، از جهل درآورد و
علم داد و.... اینها همه فضل خداوند است. به علاوه، این همه مایهی
امتحان و ابتلا است، تا بنگرید چه کسی بهتر عمل میکند.
نه سفارش به ره جویان
در ادامهی حدیث مورد بحث، عنوان بصری میگوید: به امام صادق (علیهِالسَّلام) عرض کردم:
ای ابا عبدالله! مرا وصیت کن.
حضرت فرمودند:
أُوصیکَ بِتِسعَةِ أشیاءَ، فَإنَّها وَصیَّتی لِمُریدِی الطَّریقِ إلَی اللهِ تَعالی، و أسالُ اللهَ أن یُوَفَّقَکَ بِاستِعمالِهِ.
تو را به نه چیز وصیت میکنم. آنها سفارش من است به ره جویان به سوی
*****
1ـ نمل/40.
خداوند تعالی. و از خداوند میخواهم که تو را برای عمل به آنها موفق بدارد.
ثَلاثَةٌٍ مِنها فی ریاضَةِ النَّفسِ، وَ ثَلاثَةٌٍ مِنها فی الحِلمِ و ثَلاثَةٌٍ مِنها فی العِلمِ.
سه وصیت از آنها در ریاضت نفس، و سه تا در بردباری، و سه تا در علم است.
فَاحفَظها و إیاکَ و التَّهاوُنَ بِها.
پس آنها را نگاه دار و مبادا که سبک شماریشان.
أمَّا
اللَّواتی فی الرَّیاضَةِ: فَأیاکَ أن تَأکُلَ ما لا تَشتَهیهِ، فَإنَّهُ
یُورِثُ الحِماقَةَ و البُِلهَ. و لا تَأکُل إلّا عِندَ الجُوع. و إذا
أکَلتَ، فَکُل حَلالاً و سَمِّ اللهَ. و اذکُر حَدیثَ الرَّسُولِ (صَلیَّ
اللهُ عَلَیه و آله و سَلَم): ما مَلأَ آدَمیُّ وِعاءٌّ شَراَّ مِن
بَطنِهِ. فَإن کانَ و لابُدَّ، فَثُلُثٌ لِطَعامِهِ و ثُلُثٌ لِشَرابِهِ و
ثُلُثٌ لِنَفسِهِ.
حضرت فرمود: امّا آن سه که در ریاضت است: (اول) بر
حذر باش از این که آن چه را میل نداری بخوری، که حماقت و ابلهی را باعث
میشود. (دوم) مخور، مگر هنگام گرسنگی. (سوم) وقتی خوردی، حلال بخور و نام
خدا را ببر، و حدیث پیامبر (صَلیَّ اللهُ عَلَیه و آله و سَلَم) را یادآور
که فرمود: آدمی، ظرفی بدتر از شکمش پر نکرده است. پس اگر چارهای نبود، یک
سوم برای خوردنی، یک سوم بر ای نوشیدنی و یک سوم برای نفس خود (قرار دهد).
توجه
داریم که منظور از «ریاضت» در این کلام حضرت، ریاضتهای نامشروع که عدهای
از صوفیان انجام میدهند نیست؛ بلکه همان معنای لغوی ریاضت مراد است. دلیل
ریاضت نامیده موارد برشمرده شده، آن است که این گونه امور باعث ورزیده شدن
نفس در طاعت و بندگی خدا میشود. معنای لغوی «ریاضت»، تمرین و ورزش است.
ریاضت به معنای رام کردن حیوانات وحشی هم به کار رفته است.(1) نفس آدمی به
گونهای است که تحت تأثیر امیال و شهوات ممکن است درنده خو شود. بنابراین
با
*****
1ـ لسان العرب/4/209.
{صفحه 113}
مقید کردن آن به احکام و دستورات شرع باید به آن عقال زد تا در مسیر طاعت خداوند قرار گیرد.
ضمناً
باید توجّه داشت که مرتاضان برای به دست آوردن برخی قدرتهای روحی، سختی
را بر خود همواره میکنند که در شرع به چنین دستوراتی مأمور نیستیم. مثلاً
در خوراک خویش غذاهای حیوانی (اعم از گوشت و لبنیات) را به کلی بر خود حرام
میکنند. در حالی که در اسلام به خلاف این سفارش شدهایم. آنچه در دین
مطرح شده، کم خوردن و حلال خوردن است که این امور لزوماً منتهی به کسب
قدرتهای روحی نمیشوند. نیز قدرت روحی نشانهی آن نیست که شخص لزوماً در
مسیر طاعت و بندگی خدا قرار گرفته است. آن چه اهمیت دارد، همان عبودیّت
است؛ به گونهای که پروردگار میخواهد.
و أمَّا اللَّواتی فِی الحِلمِ:
فَمَن قالَ لَکَ: إن قُلت واحِدةً سَمِعتَ عَشراً، فَقُل: إن قُلتَ عَشراً
لَم تَسمَع واحِدَةً. و مَن شَتَمَکَ فَقُل لَهُ: إن کُنتَ صادِقاً فیما
تَقُولُ، فَأسالُ اللهَ أن یَغفِرَلی و إن کُنتَ کاذِباً فیما تَقُولُ،
فَاللهَ أسألُ أن یَغفِرَلَکَ. و مَن وَعَدَکَ بِالخَنی، فَعِدهُ
بِالنَّصیحَةِ و الرِّعاءِ.
و امّا آن سه که در حلم هستند: (اول) هر که
به تو گفت: اگر یکی بگویی ده تا میشنوی، به او بگو: اگر ده تا بگویی یکی
هم نمیشنوی! (دوم) هر کس ناسزایت گفت به او بگو: اگر تو در گفتارت صادق
باشی، از خداوند میخواهم که مرا بیاورزد و اگر در گفتارت کاذب باشی، آمرزش
تو را از خداوند میخواهم. (سوم) هر کس تو را به دشنام دادن تهدید کرد تو
او را به خیرخواهی و مراعات، بشارت ده.
آن چه به عنوان حلم و بردباری
در این جا مورد سفارش قرار گرفته است، حالتی است در مقابل انتقام و کینه
جویی. امّا این بدان معنا نیست که انسان در مقابل ظلم و ستم، به گونهای
رفتار کند که مصداق ظلم پذیری (انظلام) باشد. بلکه مقابله با ظلم و جور و
ستم و زور لازم است. امّا آن جا که جای گذشت است، انتقام و کینه توزی روا
نیست.
{صفحه 114}
و أمَّا اللَّواتی فِی العِلمِ: فَاسالِ
العُلماءَ ما جَهِلتَ، و إیاکَ أن تَسالَهُم تَعنُّتاً و تَجرِبَةً. و
إیاکَ أن تَعمَلَ بِرَایِکَ شَیئاً، و خُذ بِالاحتیاطِ فی جمیعَ ما تَجِدُ
الَیهِ سَبیلاً. و اهرُب مِنَ الفُتیا، هَرَبَکَ مِنَ الاسَدِ، و لا تَجعَل
رَقَبَتَکَ لِلنّاسِ جِسراً.
و امّا آن سه که در علماند: (اول) آن چه
را نمیدانی از علما بپرس و مبادا که از آنان برای آزار و آزمایش بپرسی.
(دوم) بر حذر باش از این که به رای خود عملی انجام دهی، و در هر چه امکان
احتیاط مییابی احتیاط کن. (سوم) از فتوا بگریز همانند گریختنت از شیر، و
گردنت را پل برای مردم قرار مده.
اولین توصیه درباره ی علم، امر به
سؤال است دربارهی آن چه نمیدانیم. یکی از مصادیق طلب علم، سؤال از عالم
است. قفل گنجینهی علوم را نمیتوانیم باز کنیم، مگر به پرسش. امام صادق
(علیهِالسَّلام) فرمودند:
إنَّ هذَا العِلمَ عَلَیهِ قُفلٌ و مفِتاحُهُ المَسألَةُ.(1)
این علم (که در سینهی امام معصوم (علیهِالسَّلام) است) قفلی دارد و کلید آن پرسش است.
توصیهی
دیگر این است که این پرسش باید فقط به انگیزهی خروج از جهل و رسیدن به
علم باشد. انگیزههای دیگر ـ هم چون سؤال برای آزمایش و آزار علما ـ عقلاً
مردود است.
هم چنین امام (علیهِالسَّلام) ما را از عمل به رای و مخالفت با احتیاط نهی فرمودهاند.
سفارش
سوم دربارهی قتوی دادن است. ظاهراً مقصود این است که تا وقتی انسان به
علم قطعی و یقینی دست نیافته، هرگز نباید به چیزی حکم دهد. این نکته، به
ویژه برای عالمان دینی که بر مسند فتوا تکیه میزنند، اهمیت فراوان دارد.
در این جا عالم دینی به معنای عام و فتوا نیز به معنای کلی آن ـ صادر کردن
حکم براساس قرآن و حدیث ـ است. فتوا دادن به معنای نسبت دادن حکمی به دین
الهی است، پس نباید بیدلیل روشن
*****
1ـ کافی، کتاب فضل العلم، باب سؤال العالم....، ح3.
{صفحه115}
و
حجت متقن، اقدام به افتاء کنند که در این صورت، گردن خود را پلی برای عبور
مردم از آن قرار دادهاند؛ بدین معنا که از طریق فتوای نادرست، مردم به
گمراهی میلغزند و عملاً گردن فتوا دهنده، پلی برای عبور مردم از آن به سوی
ضلالت میگردد.
امام صادق (علیهِالسَّلام) در پایان میفرمایند:
قُم
عَنّی یا اباعَبداللهِ! فَقَد نَصَحتُ لَکَ. و لا تُفسِد عَلَیَّ وِردی
فَإنّی امرءُ ضَنینٌ بِنَفسی، و السَّلامُ عَلی مَنِ اتَّبَعَ الهُدی.(1)
ای
ابا عبدالله! از نزد من برخیز که برای تو، خیر خواستم و وردم را بر من
تباه مساز، چرا که من مردی هستم که نسبت به خودم (وقت و عمرم) بخیلم. و
سلام بر کسی که از هدایت پیروی کرد.
{صفحه 116}
فصل ششم: به کار بستن علم
معنای استعمال علم
یکی از سفارشهای امام صادق (علیهِالسَّلام) به عنوان بصری، طلب علم از
طریق «استعمال» آن بود. «استعمال علم» یعنی به کار بستن آن و در فصل سوم
روشن شد که در راس علم شریف و مقدسی که به طلب آن سفارش شدهایم، معرفت
خدای متعال قرار دارد. در رتبههای بعد علومی هستند که هر یک به نحوی به
ادای حق این معرفت ارزشمند مربوط میشوند.
بر این اساس، استعمال علم
خداشناسی به بندگی کردن خدای متعال محقق میگردد. پس از معرفت پروردگار به
فرمودهی امام صادق (علیهالسلام)، معرفت صنع خدا با انسان مطرح میشود (ان
تَعرِفَ ما صَنَعَ بِکَ). استعمال این علم به ادای شکر نعمتهای الهی حاصل
میشود. هر لطف خدا به انسان، شکر خاصّی میطلبد که استعمال علم به همان
لطف خاصّ است.
در مرتبهی سوم شناخت تکالیف الهی است (أن تَعرِفَ ما
أرادَ مِنکَ). استعمال این علم از طریق عمل به آن تکالیف (اعم از واجب و
مستحب) محقق میشود و در درجهی چهارم شناخت اموری است که انسان را از دینش
خارج میسازد (أن تَعرِفَ ما یُخرِجُکَ مِن دینِکَ). استعمال این علم به
پرهیز از آن امور است.
با این ترتیب روشن میشود که مراد از «استعمال علم» چیست.
{صفحه 119}
وسعت قلب برای تحمل علم
محدث عالی مقام شیعه مرحوم کلینی در شاهکار بینظیر «کافی» بابی تحت
عنوان «باب استعمال العلم» در کتاب «فضل العلم» منعقد فرموده که به همین
موضوع اختصاص دارد. هفت حدیث در این باب ذکر شده که آخرین آنها به نقل از
انام محمد باقر (علیهِالسَّلام) این است:
إذا سَمِعتُم العِلمَ
فَاستَعمِلوه و لتَتَّسع قُلُوبُکُم فَإنَّ العِلمَ إذا کَثُرَ فی قَلبِ
رَجُلٍ لا یَحتَمِلُهُ، قَدَرَ الشَّیطانُ عَلَیه.(1)
هرگاه علم را
شنیدید، آن را به کار ببندید و باید دلهای شما وسعت پیدا کند، چون وقتی
علم در قلب کسی زیاد شود که ظرفیت آن را نداشته باشد، شیطان بر او قدرت
پیدا میکند.
شنیدن علم مرحلهی اول آشنایی با یک حقیقت است. مقصود فقط
شنیدن با گوش سر نیست؛ چه بسا انسان حقیقتی را از غیر طریق شنیدن با گوش،
درک کند. مثلاًَ آن را با چشم ببیند یا از روی نوشتهای بخواند یا آن را
لمس کند یا بچشد یا...... مهم این است که با چیزی در مرحلهی اولیه آشنا
شود. این آشنایی خود، نوری است که به قلب آشنا میتابد و ان را تا حدی روشن
و منوّر میسازد، امّا این هنوز شروع کار است. در این مرحله نمیتوان شخص
را به معنای کامل کلمه «عالم» دانست. اگر به آن چه شنیده عمل کند، قلبش
وسعت لازم را برای پذیرش و تحمل آن علم پیدا میکند و اگر به آن عمل نکند،
این سعهی صدر و تحمل پیدا نمیشود و به همین دلیل، قلب او آن نور اولیه را
هم از دست میدهد. مثالی بزنیم تا مطلب روشن شود. از مصادیق علم میتوانیم
این فرمایش امام صادق (علیهِالسَّلام) را مطرح کنیم که فرمودند:
مَن
زَهِدَ فِی الدُّنیا أثبَتَ اللهُ الحِکمَةَ فی قَلبِهِ و أنطَقَ بِها
لِسانَهُ و بَصَّرَهُ عُیُوبَ الدُّنیا داءَها و دواءَها.(2)
*****
1ـ کافی، کتاب فضل العلم، باب استعمال العلم، ح7.
2ـ کافی، کتاب الایمان و الکفر، باب ذم الدنیا....، ح1.
{صفحه 120}
هر
کس در دنیا زهد ورزد، خداوند حکمت را در قلب او استوار میدارد و زبان او
را بدان گویا میکند و عیبهای دنیا ـ هم درد و هم دارویش ـ را به او
مینمایاند.
کسی که این کلام را میشنود و معنای اولیهی آن را درک
میکند، در حد آشنایی ابتدایی با آن، قلبش منوّر میشود. فهم این مطلب که
بیرغبتی به دنیا سبب استواری حکمت در قلب و گویا شدن زبان به آن و دیدن
درد و درمان دنیاست، منشا یک باور اولیه در انسان میشود که خود، درجهای
از نور علم است. این امر از اموری است که خداوند از انسان میخواهد. پس
مصداق «أن تَعرِفَ ما أرادَ مِنکَ» میباشد.
حال اگر به این باور خود
عمل کند، یعنی با اختیارش کاری کند که به تدریج رغبت به دنیال از دل او
خارج شود و بیرغبتی جای آن را بگیرد، در این صورت تحقق وعدههای امام صادق
(علیهِالسَّلام) را در وجود خود مشاهده خواهد کرد. مثلاً عیبهای دنیا را
واقعاً میبیند در حالی که قبل از پدید آمدن زهد، چنین نبود.
اگر به
این حالت برسد، قلبش وسعت لازم را برای پذیرش و تحمل فرمایش امام صادق
(علیهِالسَّلام) پیدا کرده است. البته زهد درجات دارد وسعت قلب هم دارای
درجات است. هر چه زهدش بیشتر باشد، سعهی صدر او هم بیشتر خواهد بود.
در
این حالت چه چیزی وجود پیدا کرده که قبلاً نبود؟ هر چند که از هنگام شنیدن
حدیث، معنای ظاهری آن را میفهمید وچون امام صادق (علیهِالسَّلام) را
معصوم میدانست، سخن ایشان را هم قبول داشت، امّا آن قبول داشتن با آن چه
اکنون قبول دارد، زمین تا آسمان متفاوت است. باور فعلی او مبتنی بر چشیدن
حقیقتی است که در ابتدا از آن محروم بود و در حال حاضر، علم خود به فرمایش
امام (علیهِالسَّلام) را در افقی میبیند که قبلاً هرگز چنین منظری برایش
مطرح نبود.
وقتی هنوز مزهی زهد در دنیا را نچشیده بود، عیبهای دنیا
را هم نمیدید. چه بسا فکر میکرد که: دنیا مگر چه عیبی دارد؟! اکنون که
دنیا را پر از عیب مییابد و آن را شایستهی دل بستن نمیبیند، تازه
میفهمد که امامش به چه حقیقتی اشاره فرموده است. اکنون اعتراف میکند که
در ابتدا کلام امام (علیهِالسَّلام) را ـ چنان که باید ـ نه میفهمید و
{صفحه 121}
نه
قبول داشت. به عاشقان و شیفتگان دنیا میگوید: شما واقعاً مقصود امام صادق
(علیهِالسَّلام) را درنمییابید! این در حالی است که معنای ظاهری حدیث
برای کسانی که با زبان عربی آشنایی سطحی داشته باشند، روشن است و باور
اولیه نسبت به آن معمولاً وجود دارد که این خود، درجهای از نور علم است،
امّا این علم هنوز خیلی ابتدایی است. راه سعهی صدر و ایجاد ظرفیت برای
تحمل و نگهداری آن، همانا «استعمال» آن است. این که امام باقر
(علیهِالسَّلام) توصیه فرمودند: وقتی علم را شنیدید، آن را به کار بندید و
باید دلهایتان وسعت پیدا کند، مقصود این است که با به کار بستن علم، قلب
انسان وسعت لازم را برای تحمل و پذیرش عمیق نور علم پیدا میکند.
نتیجهی عدم تحمل علم
اما اگر به آن چه شنیده عمل نکند و در عین حال شنیدههایش در همان زمینه
توسعه یابد، آن گاه این زمینهای خواهد شد برای قدرت یافتن شیطان بر قلب
او.
در مثال مورد بحث، اگر آن که فرمایش امام صادق (علیهِالسَّلام) را
شنیده، در مسیر زهد نسبت به دنیا حرکت نکند، امّا در عین حال سخنان بیشتری
در فواید زهد و لزوم آن بشنود، در صورتی که اهل عمل به آنها نشود، کم کم
به جای خطرناکی میرسد. از طرفی مرتب مرتب از فواید زهد میشنود و از طرف
دیگر در عمل، خلاف آن حرکت میکند. نتیجهی این تضاد میان آن چه شنیده و آن
چه عمل میکند، این است که شیطان کمکمبر او قدرت مییابد و چه بسا او را
به انکار و رد آن چه ابتداءً میپذیرفت، بکشاند.
وقتی اولین بار
فرمایش امامش را شنید، آن را به دیدهی قبول نگریست و موضع مخالفی در برابر
آن نداشت؛ امّا اکنون شیطان با قلبش کاری کرده که به توجیه و تأویل حدیث
میپردازد و مایل است آن را جوری تأویل کند که نتیجهاش لزوم زهد ورزیدن
نسبت به دنیا نباشد و اگر احادیق بیشتری در این زمینه شنید، چون قلباً
ظرفیت قبول آنها را ندارد، ممکن است به رد و انکار آنها کشیده شود.
رد کردن فرمایش امام (علیهِالسَّلام) یکی از احتمالاتی است که در نتیجهی قدرت یافتن
{صفحه 122}
شیطان بر قلب، ممکن است رخ دهد. چه بسا خطرات دیگری هم از جانب شیطان لعین او را تهدید نماید.
فرار علم از عالم بیعمل
یکی از بلاها که به طور قطع چنین فردی را تهدید میکند، کوچ کردن نور
علن از قلب اوست. اگر انسان به آن چه شنیده عمل نکند، همان نور علم (فهم و
باور) اولیه که قلبش را منوّر ساخته بود را از دست خواهد داد. از امام صادق
(علیهالسلام)در این خصوص چنین آمده است:
العِلمُ مَقرُونٌ إلَی
العَمَلِ فَمَن عَلِمَ عَمِلَ و مَن عَمِلَ عَلِمَ و العِلمُ یَهتِفُ
بِالعَمَلِ فَإن أجابَةُ و إلّا ارتَحَلَ عَنهُ.(1)
علم هم نشین عمل
قرار داده شده، پس هر کس علم دارد، عمل میکند و هر که عمل کند، علم دارد. و
علم عمل را فریاد میزند. اگر به آن پاسخ دهد، میماند وگرنه از آن کوچ
میکند.
علم انسان او را به عمل فرا میخواند، اگر جوابش را داد که آن
علم باقی میماند وگرنه علم از قلب میگریزد. چنین شخصی باور اولیهی خود
را هم از دست میدهد. در مثال مورد بحث اگر ابتدائاً پذیرفته بود که زهد در
دنیا یک امر نیکو و دارای برکات دنیوی و اخروی است، ولی کارش به جایی
میرسد که همان باور را دیگر ندارد. آن نور را از دست داده و دیگر هیچ
حقیقتی را در کلام امام (علیهِالسَّلام) مشاهده نمیکند تا به آن اعتقاد و
باور داشته باشد.
این سنت خداست که اگر عالم به علمش عمل نکند، علم از
او سلب میشود. نمونهای که از این سنت الهی در قرآن کریم مطرح شده،
داستان بلعم باعور است. این شخص به تصریح روایات اهل بیت
(علیهِمالسَّلامُ) به اسم اعظم الهی عالم بود، به طوری که هرگاه خداوند را
به آن میخواند، دعایش مستجاب میگردید. امّا چون خواست که از علمش سوء
استفاده نماید و آن را در مسیر خلاف رضای پروردگار به کار برد، مبتلا به
*****
1ـ کافی، کتاب فضل العلم، باب استعمال العلم، ح2.
{صفحه 123}
عقوبت
الهی شد و اسم اعظم از او سلب گردید. علّتی که قرآن کریم برای این قصد سوء
او بیان فرموده، پیروی کردن از هوای نفس و تمایلش به دنیا بود:
(و
اتلُ عَلَیهم نَبَأَ الَّذی آتَیناه فَانسَلَخَ منها فَأَتَبَعَهُ
الشَّیطانُ فَکانَ مِنَ الغاوینَ * وَ لَو شِیئنا لَرَفَعناهُ بِها
ولکِنَّهُ أخلَدَ إلَی الأرضِ وَ اتَّبُعَ هَواهُ....)(1)
(و برای
ایشان خبر آن کسی را که نشانههای خود را به او عطا نمودیم، تلاوت کن. پس
(در نتیجهی عمل نکردن به آن) از آن [نشانهها] خارج گردید. پس شیطان او را
تعقیب کرد [تا فریبش داد] و در نتیجه از گمراهان بود. و اگر میخواستیم،
او را به واسطهی همین آیات بالا میبردیم، امّا او به زمین چسبید [به دنیا
تمایل پیدا کرد] و از هوای نفس خود پیروی نمود (لذا دچار عقوبت الهی
گردید).
از حضرت امام باقر (علیهِالسَّلام) نقل شده که این آیات اشاره
به بلعم باعورا دارد که به اسم اعظم الهی عالم بود.(2) یعنی آیات و
نشانههایی که قرآن کریم میفرماید، همان اسم اعظم بود. امام رضا
(علیهِالسَّلام) توضیح فرمودهاند که بلعم به تحریک فرعون میخواست با
خواندن اسم اعظم الهی حضرت موسی (علیهِالسَّلام) و اصحابش را نفرین نماید و
به همین قصد سوار بر الاغش شد تا موسی (علیهِالسَّلام) را تعقیب نماید،
امّا الاغ از سواری دادن به او امتناع کرد و به اعجاز الهی به سخن درآمد و
بلعم را از عمل به قصد سوء خود نهی نمود. ولی او منصرف نشد و آن قدر الاغ
را زد تا مرد. این جا بود که اسم اعظم از او گرفته شد.(3)
ملاحظه
میشود که به تصریح قرآن این علم میتوانست وسیلهی رفعت مقام بلعم شود
امّا چون دنبالهروی از هوای نفس خود کرد، عقوبت الهی دامنگیرش شد و علم از
او فرار کرد.
*****
1ـ اعراف/175 و 176.
2ـ تفسیر عیاشی/2/42، ح118.
3ـ تفسیر قمی/1/248.
{صفحه 124}
درجات واجدیّت نور علم
برای تبیین دقیقتر مطلب میتوانیم نور یک علم را دارای درجات بدانیم.
البته این درجهبندی در واقع به واجدیّت و مالکیت ما از نور علم برمیگردد.
ممکن است کسی چیزی را بشناسد، امّا شناختش از آن سطحی باشد و دیگری با
واجدیّت شدیدتری از آن نور، شناخت عمیقتری از همان چیز پیدا کند.
دانستن
این حقیقت که زهد در دنیا درد و دوای آن را به انسان مینمایاند، مصداق
نور علم است که میتواند درجات داشته باشد. درجهی سطحی آن در ابتدای شنیدن
حدیث به ملک شنونده درمیآید و سپس هر چه بیشتر به آن عمل کند، درجهی
واجدیتش از نور آن شدیدتر میشود. هر درجهای از واجدیّت نور علم آثاری
دارد که متفاوت با درجات پایینتر است. درجهی بالاتر عمق بیشتری دارد و
آثار آن هم برای مالک آن کاملتر و عمیقتر است.
درجات اولیهی مالکیت
نور علم هنوز قرار و استقرار ندارد و با کوچکترین لغزشی از قلب عالم
میگریزد. امّا وقتی به درجات عمیقتر برسد، در دل جا باز میکند و کم کم
به آن جا میرسد که دیگر هیچ گاه صاحب خود را ترک نمیکند.
عدم استقرار علم در قلب
در فصل چهارم به مناسبت بحث اخذ حکمت از مشرک و منافق، اشاره کردیم که
کلمهی حکیمانه در سینهی منافق هم وارد میشود، ولی چون او اهل عمل نیست،
در قلبش استقرار و سکونت پیدا نمیکند. وقتی چیزی در جای مناسب خودش نباشد،
آرام و قرار ندارد؛ بلکه میخواهد از آن جا فرار کند و در جای خودش قرار
بگیرد. این است که کلمهی حکیمانه در سینهی منافق استقرار پیدا نمیکند،
آن قدر بالا و پایین میشود تا از آن جا بگریزد. تعبیری که امیرالمؤمنین
(علیهِالسَّلام) در این مورد به کار بردهاند، این است:
{صفحه 125}
إنَّ
الکلمةَ مِنَ الحِکمَةِ لَتَتَلَجلَجُ فی صَدرِ المُنافِقِ نِزاعاً الی
مَظانها حتّی یَلفِظَ بِها فَیَسمَعُها المُؤمِنُ فَیَکونُ أحَقَّ بِها و
أهلَها فَیَلقَفُها.(1)
همانا کلمهی حکیمانه در سینهی منافق بیقرار و
مردد است در حالی که به سوی محلهای خود پر میکشد، تا آن که آن را به
زبان آورد، پس مؤمن آن را میشنود که به آن سزاوارتر (از منافق) و اهل آن
است، پس آن را به سرعت میبلعد.
«تَلَجلَجَ» در کلام عرب برای جایی به
کار میرود که چیزی در سینهی کسی آرام و قرار ندارد و مانند لقمهای است
که در دهانش گذاشته امّا آن را نمیجود بلکه بالا و پایینش میاندازد، تا
آن که از دهانش بیرون افتد.(2)
علم و حکمت هم برای منافق این گونه است؛
در قلبش وارد میشود، امّا چون ظرفیت و تحمل نگه داری آن را ندارد، در
سینهی او آرام نمیگیرد. آن قدر بالا و پایین میشود تا بالاخره به زبانش
جاری شده و به سینهی مؤمنی که اهلیت حفظ آن را دارد، وارد شود. مؤمن آن را
میبلعد و در درون او آرام و قرار پیدا میکند.
در عبارت دیگری از امیرالمؤمنین (علیهِالسَّلام) به همین مضمون چنین اشاره شده است:
... فَتَلَجلَجُ فی صَدرِهِ حتّی تَخرُجَ فَتَسکُنَ إلی صَواحِبها فی صَدرِ المُؤمِن.(3)
.... پس در سینهی او (منافق) بالا و پایین میرود تا این که خارج شود. پس نزد صاحبانش در سینهی مؤمن آرام گیرد.
مؤمن ظرفیت لازم را برای تحمل حکمت دارد، لذا در قلب او آرام و قرار پیدا میکند.
*****
1ـ بحارالأنوار/2/97، ح46 به نقل از امالی شیخ طوسی.
2ـ
تَلَجلَجَ فی صَدری شیء: تردّد و تعلَّق و لم یستقرّ. (مجمع
البحرین/2/327؛ کتاب العین/6/20) نیز تَلَجلَجَ اللّقمة فی فم الآکل من غیر
مَضغ یعنی یُقلّبها فی فمه: لقمه را در دهانش بدون آن که آن را بجود، بالا
و پایین میاندازد. (همان)
3ـ نهجالبلاغه، حکمت 79.
{صفحه 126}
با
این توضیحات روشن شد که گاهی نور علم در قلب کسی وارد میشود، امّا چون
ظرف مناسبی برای آن نیست، آرام و قرار پیدا نمیکند و از آن کوچ میکند.
سعهی صدر برای استقرار نور علم
تنها ظرف مناسب برای نگهداری و استقرار نور علم، قلب کسی است که به آن
عمل میکند. عمل به نور علم اولیه، زمینه را برای وسعت قلب عالم عامل ایجاد
میکند و اگر نور در قلب ساکن و مستقر گردد، آن قلب جا باز میکند، گشایش و
وسعت مییابد و به تعبیر زیبای قرآن کریم، خدا به او شرح صدر میدهد.
آیهی کریمه این است:
أفَمَن شَرَحَ اللهُ صَدرُهُ لِلأسلامِ فَهُوَ عَلی نُورٍ مِن رَبِّه....)(1)
آیا آن که خداوند سینهاش را برای اسلام شرح داده، پس او واجد نوری از جانب پروردگارش است....
از پیامبر اکرم (صَلیَّ اللهُ عَلَیه و آله و سَلَم) روایت شده که فرمودند:
إنَّ النُّورَ إذا وَقَعَ فی القَلبِ انفَتَحَ (انفَسَحَ) لَهُ وَ انشَرَحَ.(2)
همانا وقتی نور در قلب واقع میشود، (قلب) برای (جا دادن و پذیرش) آن گشوده (باز) و منشرح میگردد.
این
نور شامل هر نوری است که قلب انسان را منوّر میسازد که یکی از مصادیق مهم
آن نور علم میباشد. شرح صدرب انسان کار خداست. این نور را، خدا به خاطر
شرافتش به خود نسبت داده است. امّا او این لطف را منوط و موکول به عمل عالم
کرده است. اگر اهل عمل باشد، سعهی صدر لازم را برای حفظ و نگهداری از آن
علم به او میدهد و اگر نباشد، از او میگیرد. این سنت الهی است و هر چند
دست خدا برای دادن و گرفتن علم باز است، امّا خود این گونه خواسته است که
عمل عالم، ضامن حفظ و بقای نور علمش باشد.
*****
1ـ زمر/23.
2ـ تفسیر کنزالدقائق/11/297.
{صفحه 127}
علم بیعمل: سبب دوری از خدا
از این روست که امیرالمؤمنین (علیهِالسَّلام) ملاک علام را عمل به آن دانسته و فرمودهاند:
ملاکُ الِعلمِ العَمَلُ بِهِ.(1)
ملاک و معیار علم، عمل به آن است.
فضایل
و برکاتی که برای علم گفته شده، همگی به شرط عمل به آن است. حتّی طلب علم
هم اگر عمل به دنبال نداشته باشد، نتیجهای جز دوری از خداوند ندارد.
وقتی
کسی خدمت امام زینالعابدین (علیهِالسَّلام) رسید و از ایشان سؤالهایی
پرسید، حضرت جواب فرمودند. پس بار دیگر آمد و سؤالاتی شبیه قبل پرسید. حضرت
به او این گونه هشدار دادند:
مَکتُوبٌ فِی الإنجیلِ لا تَطلُبُوا
عِلمَ ما لا تَعلَمُونَ و لمّا تَعمَلُو بِما عَلِمتُم فَإنَّ العِلمَ إذا
لَم یَعمَل بُِهِ لَم یَزدَد صاحِبُهَ إلا کُفراً و لَم یَزدَد مِنَ اللهِ
إلّا بُعداً.(2)
در انجیل نوشته شده است: تا وقتی به آن چه داشتهاید،
عمل نکردهاید، علم به آن چه نمیدانید را طلب نکنید. زیرا اگر به علم، عمل
نشود، برای صاحبش نتیجهای جز کفران (ناسپاسی) و دوری از خداوند ندارد.
وقتی
کسی حق نعمت الهی را ادا نکند، هر چه نعمتهایش بیشتر شود، ناشکریاش هم
بیشتر میشود و نعمتی که شکر آن گذارده نشود، مانند معصیتی است که آمرزیده
نشود:
نِعمَةٌ لا تُشکَرُ کَسَیِّئَةٍ لا تُغفَر.(3)
بر این اساس،
هر چه ناشکری بیشتر شود، دوری از خدا هم بیشتر میشود. پس اگر قرار نیست که
انسان به علمش عمل کند، همانا بهتر که در طلب علم هم نباشد، تا به سرنوشت
بدتری دچار نگردد.
*****
1ـ غررالحکم/153، ح2831.
2ـ کافی، کتاب فضل العلم، باب استعمال العلم، ح4.
3ـ بحارالأنوار/68/53، ح84.
{صفحه 128}
عالم بیعمل، بدتر از جاهل
اصولاً عالمی که به علمش عمل نکند از جاهلی که در جهل خود سرگردان است،
بدتر و حجت الهی بر او سنگینتر است. امیرالمؤمنین (علیهِالسَّلام) این
مطلب را در یک سخنرانی عمومی بر فراز منبر اعلام فرمودند:
أیُّهَا
النّاسُ! إذا عَلِمتُم فَاعمَلُوا بِما عَلِمتُم لَعَلَّکُم تَهتَدُونَ.
إنَّ العالِمَ العامِلَ بِغَیرِهِ کَالجاهِلِ الحائِرِ الَّذی لا یَستَفیقُ
عَن جَهلِهِ بَل قَد رَأیتُ أنَّ الحُجَّةَ عَلَیهِ أعظَمُ وَ الحَسرَةَ
أدوَمُ عَلی هذا العالِمِ المُنسَلِخِ مِن عِلمِهِ مِنها عَلی هذا الجاهِلِ
المُتُحَیَّرِ فی جَهلِهِ و کِلاهُما حائرٌ بائرٌ.(1)
ای مردم! وقتی
عالم شدید، به آن چه میدانید عمل کنید؛ شاید هدایت شوید. همانا عالمی که
برخلاف علمش عمل میکند، چون جاهل سرگردانی است که از نادانی خود به هوش
نمیآید، بلکه معتقدم که حجت (خداوند) بر او بزرگتر است و حسرت این عالمی
که از علمش جدا شده ماندگارتر است از حسرت جاهلی که در جهل خود سرگردان
است. در حالی که هر دو آنها سرگردان و حیران (یا هالک) هستند.
جدا شدن
عالم از عمل، او را از جاهل پستتر میکند؛ چرا که حجت بر او تمامتر است.
چون به علمش عمل نکرده، نور علم خدادادی را از دست داده و هم چون جاهل
سرگردان و حیران است. امّا حسرت او از جاهل بیشتر است؛ چون به دست خود به
این بدبختی افتاده است. عالم بیعمل در نگهداری از امانت گران قدر الهی
(علم) خیانت کرده و باید عقوبت گردد. پیامبر خدا (صَلیَّ اللهُ عَلَیه و
آله و سَلَم) عالمان را امانت داران خود در زمین خوانده و فرموده است:
اَلعِلمُ
وَدیعَةُ اللهِ فی أرضِهِ و العُلَماءُ أمَناؤُهُ عَلَیهِ فَمَن عَمِلَ
بِعِلمِهِ أدّی أمانَتَه و مَن لَم یَعمَل بِعِلمِهِ کُتِبَ فی دیوانِ
اللهِ مِنَ الخائِنینَ.(2)
*****
1ـ کافی، کتاب فضل العلم، باب استعمال العلم، ح6.
2ـ بحارالأنوار/74/168، ح3.
{صفحه 129}
علم
ودیعهی خداوند در زمین است و عالمان امانت دارهای آن هستند. پس هر که به
علمش عمل کند، امانت او (خدا) را ادا کرده و هر کس به علمش عمل نکند،
[نامش] دردفتر خدا جزء خیانت کنندهها نوشته میشود.
کسی که این گونه
مورد تکریم خداوند قرار میگیرد، وظیفهی سنگینتری بر عهده دارد. خدا با
اعطای علم، امانت بزرگی را به او سپرده و او با عمل نکردن به علم در این
امانت الهی خیانت نموده است. به همین جهت در قیامت عذاب سختی در انتظار
اوست.
عاقبت اخروی عالم بیعمل
سلیم بن قیس هلالی میگوید: از امیرالمؤمنین (علیهِالسَّلام) شنیدم که
از پیامبر (صَلیَّ اللهُ عَلَیه و آله و سَلَم) چنین نقل فرمودند:
اَلعُلَماءُ
رَجلانِ: رَجُلٌ عالِمٌ آخِذٌ بِعِلمِهِ فَهذا ناجٍ و عالِمٌ تارِکٌ
لِعِلمِهِ فَهذا هالِکٌ و إنَّ أهلَ النارِ لَیَتَأذَّونَ مِن ریحِ
العالِمِ التارِکِ لِعِلمِهِ و إنَّ أَشَدَّ اهلِ النارِ نَدامَةً و
حَسرَةً رَجُلٌ دَعا الَی اللهِ فَاستجابَ لَهُ و قَبِلَ مِنهُ فَأطاعَ
اللهَ فَادخَلَهُ اللهُ الجنَّةَ و ادخَلَ الداعیَ النارَ بِتَرکِهِ
عِلمَهُ و اتباعِهِ الهَوی و طولِ الأمَلِ.(1)
عالمان دو گروهاند:
عالمی که علم خود را به کار بسته که او اهل نجات است و عالمی که علمش را
کنار گذاشته و این هلاک میشود و همانا اهل دوزخ از بوی [بد] عالم بیعمل
به رنج میافتند و بیشتر این پشیمانی و حسرت در میان دوزخیان از آن کسی است
که [دیگری را] به [معرفت و ایمان به] خدا دعوت کرده و او [دعوت این شخص
را] پذیرفته و خدا را اطاعت کرده و خدا او را وارد بهشت نموده است، امّا
شخص دعوت کننده را وارد دوزخ کرده است به سبب عمل نکردن به علمش و
دنبالهرویاش از هوای نفس و آرزوهای دور و دراز.
*****
1ـ کافی، کتاب فضل العلم، باب استعمال العلم، ح1.
{صفحه 130}
این است عاقبت عالم بیعملی که دیگران را به سبب علم او به سعادت میرسند؛ امّا خود او ازعلمش بینصیب مانده و بدبخت میشود.
نتیجهای
که از بحث ضرورت «استعمال علم» حاصل میشود، این است که انسان نباید دلش
را به دانستن یک سری معلومات صحیح خوش کند. آشنایی با علوم و معارف اهل بیت
(علیهِمالسَّلامُ) ـ چه اعتقادات، چه اخلاق و چه احکام فقهی ـ بسیار خوب و
ضروری است، امّا اینها همه وظیفهی انسان را سنگین و سنگینتر میکند. چه
بسا کسی در علم خداشناسی تخصص پیدا کند و بتواند همهی آیات توحیدی قرآن و
خطبههای توحیدی نهجالبلاغه را بفهمد و تدریس کند. یا در موضوع عدل الهی و
توضیح و تفسیر صحیح مشیت و اراده و قضا و قدر و بداء خیلی خوب بحث کند و
ظرایف و دقایق احادیث اهل بیت (علیهِمالسَّلامُ) را دریابد و بیان کند.
اینها همه خوب است و حاصل شدنش به طور صحیح و کم خطا، بسیار سخت؛ امّا به
مراتب سختتر از دانستن این مطالب، عمل به این تعالیم الهی است.
خشیت از خدا؛ نشانهی علم واقعی
اگر دانستن معارف توحیدی انسان را به خشیت از خدا نبیندازد و اگر اعتقاد
به عدل و بداء خداوند در انسان ایجاد خوف از او نکند، آن علوم، ذرهاینفع
برای شخص ندارد و او را از حسرت و ندامت در روز قیامت خلاص نمیسازد.
مگر
رأس علم، معرفت خداوند نیست و مگر نفرمودهاند که «أعلَمُکُم بِاللهِ
أخوفَکُمُ للهِ»(1)؟ یعنی عارف ترین شما به خدا، خائفترین شما از اوست. پس
باید بدانیم که اگر در بیان بحث توحید، علامهی دهر باشیم، امّا چنان که
شایستهی مقام رب است، خوف از او نداشته باشیم، در نگاه دین و اولیای دین
خداشناس نیستیم، بلکه از حقیقت نور علم بیبهرهایم. چه لطیف است بیان
ربالعالمین در کتاب قویمش، قرآن کریم:
*****
1ـ بحارالأنوار/67/344.
{صفحه 131}
(إنَّما یَخشَی اللهَ مِن عِبادهِ العُلماءُ.)(1)
همانا از میان بندگان خدا، فقط عالمان خشیت از او دارند.
این عالمان چه کسانی هستند؟ پاسخ را از امام صادق (علیهِالسَّلام) در توضیح همین آیهی شریفه بشنویم:
یَعنی بالعُِلَماءِ مَن صَدَّقَ فِعلُهُ قَولهُ و مَن لَم یُصَدِّق فِعلُهُ قَولَهُ فَلَیسَ بِعالمِ(2)
مقصود
از علما، کسانی هستند که عملشان گفتار (یا اعتقاد) آنها را تصدیق کند و
کسی که عملش، گفتارش (یا اعتقادش) را تصدیق نکند، عالم نیست.
تنها آنان
که عملی مطابق با اعتقاد و گفتارشان دارند، اهل معرفتاند و غیر آنان،
هنرمندانی هستند که هنر خوب فکر کردن و خوب ارائه دادن را دارند، امّا از
علم شریف توحید در وجودشان خبری نیست.
بازداشتن نفس از شهوات همراه با خوف
خوف از مقام رب العالمین وقتی با بازداشتن از هوای نفس ضمیمه شود، انسان را به سعادت ابدی میرساند:
(و أمّا مَن خافَ مَقامَ رَبِّهِ و نَهَی النَّفسَ عَنِ الهَوی * فَإنَّ الجَنَّةَ هیَ المَاوی)(3)
و
امّا آنان که از مقام و منزلت رب خویش خائف شده و نفس (اماره) را از پیروی
میل و شهوت بازداشتهاند، همانا بهشت منزل و مأوای (ایشان) است.
بازداشتن
نفس از پیروی شهواتش به مراتب سختتر از دانستن علومی در توحید و عدل و
معاد است. یاد گرفتن این علوم ضروری انسان است؛ امّا هر چه علم انسان بالا
*****
1ـ فاطر/28.
2ـ کافی، کتاب فضل العلم، باب صفة العلماء، ح2.
3ـ نازعات/40-41.
{صفحه 132}
رود، باید خشیتش هم بیشتر شود و هوای نفسش را بهتر کنترل نماید. امیرالمؤمین (علیهِالسَّلام) میفرمایند:
إذا زادَ عِلمُ الرَّجُلِ زادَ أدبهُ و تَضاعَفَت خَشیتُهُ لِرَبِّهِ.(1)
هر چه علم انسان بیشتر میشود، ادب او هم بیشتر میشود و خشیت او نسبت به پروردگارش چند برابر میگردد.
نشانهی
علم واقعی همین است. هر چه نور علم بیشتر باشد، رعایت ادب در برابر خالق
علم هم بیشتر میشود. نیکوترین آداب، آن اموری است که انسان را از ارتکاب
محرمات الهی بازدارد. همین امام بزرگوار فرمودند:
احسنُ الآدابِ ما کَفَّکَ عَنِ المَحارمِ.(2)
هر
چه علم فزونی یابد، اجتناب ازمعاصی هم شدیدتر میشود. پس عالم واقعی آن
کسی است که از محرمات پرهیز نماید، هر چند که در یادگیری و یاد دادن علوم
ضعیف و ناتوان باشد.
گریه از خوف و تضرع به پیشگاه الهی
چه تکان دهنده است وصیت پیامبر (صَلیَّ اللهُ عَلَیه و آله و سَلَم) به جناب ابوذر که فرمود:
یا
اباذر! مَن اُوتیَ مِنَ العِلمِ لا یُبکیهِ لَحَقیقٌ أن یَکونَ قَد اوتیَ
علمَ ما لا ینفعهُ لانَّ اللهَ نَعَتَ العُلَماءَ فَقالَ جَلَّ و عَزَّ:
(إنَّ الَّذینَ اوتُوا العلمَ مِن قَبلِهِ إذا یُتلی عَلیهِم یَخرُّونَ
لِلاذقانِ سُجّداً * .... وَ یَخِرُّونَ لِلأذقانِ یَبکُونَ و یَزیدُهُم
خُشُوعاً) (3) (4)
ای ابوذر! به هر کس علمی داده شود که او را به گریه
درنیاورد، هر آینه شایسته است که علم بیفایده داده شده باشد؛ چون خداوند
عزّ و جل عالمان
*****
1ـ غررالحکم/63، ح791.
2ـ غررالحکم/247، ح5079.
3ـ اسراء/107 و 109.
4ـ بحارالأنوار/74/80 به نقل از مکارم الاخلاق.
{صفحه 133}
را
چنین توصیف فرموده: (همانا کسانی که پیش از او علم داده شدهاند، وقتی
[آیات الهی] بر ایشان تلاوت شود، با صورت به سجده میافتند.... و در حالی
که به رو افتادهاند، گریاناند و [خدا] بر خشوعشان میافزاید.
نشانهی
علم، خوف و نشانهی خوف، بکاء و خشوع است. اینها معیار و ملاک علم از
دیدگاه پیامکبر (صَلیَّ اللهُ عَلَیه و آله و سَلَم) میباشئ. باید با
همهی وجود از خدا، علم نافع طلب کرد و از علم غیر نافع به او پناه برد.
پیامبر اکرم (صَلیَّ اللهُ عَلَیه و آله و سَلَم) چنین دعا میکردند:
اَللهُمَّ انّی اعُوذُ بِکَ مِن علمٍ لا یَنفَعُ و قَلبٍ لا یَخشَعُ.(1)
خدایا، از علم غیرمفید و قلب غیرخاشع به تو پناه میآورم.
و چه دعای زیبایی میکرد امام موسی بن جعفر (علیهِالسَّلام) که خداوند را این گونه قسم میداد:
یا
اللهُ یا اللهُ یا اللهُ، اسالُِکَ بِحَقِّ مَن حَقُّهِ عَلَیکَ عَظیمٌ ان
تُصَلِّیَ عَلی مُِحمَّدٍ و آل مَحمَّدٍ و ان تَرزُقَنی العَمَلَ بِما
عَلَّمتنَی مِن مَعرِفَهِ حَقِّکَ.(2)
ای خدا، ای خدا، ای خدا، از تو
به حق کسانی که حق ایشان بر تو بزرگ است، میخواهم که بر پیامبر (صَلیَّ
اللهُ عَلَیه و آله و سَلَم) و آل او درود فرستی و مرا توفیق عمل به آن چه
از شناخت حقت تعلیمم دادی، عطا فرمایید.
حقیقتاً باید به پیشگاه الهی
تضرع کرد و او را به حق کسانی که خود برای ایشان حق عظیم قرار داده، قسم
داد تا به برکت محمد و آل محمد (علیهِمالسَّلامُ) توفیق ادای حقوق خود را
که به ما شناسانده، عطایمان فرماید. مبادا نزد دیگران عالم و دانشمند محسوب
شویم، امّا در پیشگاه الهی دست خالی و شرمنده بمانیم. إلهی لا تَکِلنا إلی
انفُسنا طَرفَةَ عَینٍ أبداً.
*****
1ـ بحارالأنوار/83/18، ح15.
2ـ کافی، کتاب الدعاء، باب الدعاء للرزق، ح11.
{صفحه 134}
فصل هفتم: بایستهها و نبایستههای علم
جایگاه بایستهها و نبایستهها
در این فصل بر آنایم که بایستهها و نبایستههای علم و عالمان را
برشماریم؛ آن اوصافی که شایستهی عالم واقعی است و آن چه که برای او شایسته
نیست. خصوصیاتی که برای علام و عالم بیان شده هم ثبوتی است و هم اثباتی؛
یعنی هم در تحقق علم مؤثر است و هم راه شناخت عالم از غیر عالم است. هم
چنین اوصافی که نباید علم به آن متصف باشد، هم مانع استقرار نور علم در قلب
انسان است و هم نشانگر این که اگر کسی چنان باشد، عالم حقیقی نیست.
در
فصول گذشته دانستیم که علم نوری است در قلب آن که خداوند هدایتش میکند.
معطی و مملک این نور خداست و آن چه تحت عنوان «تعلم» انجام میدهیم، صرفاً
مقدمه و زمینهای برای تملیک این نور از جانب خدا به قلب ماست. چون چنین
است، باید ببینیم خدای متعال چه مقدماتی برای ایجاد این فعل خود قرار داده و
دلهای چه کسانی را مناسب اعطای این نور دانسته است. نباید به خود و آن چه
انجام میدهیم متکی باشیم، بلکه این امور به دلیل آن که خداوند آنها را
زمینه و مقدمهی صنع خود قرار داده، برای ما خواستنی هستند. در مقابل، باید
ببینیم خداوند چه ویژگیهایی را مانع و سد راه اعطای نور علم به قلب انسان
قرار داده است. از آنها دوری کنیم و اگر خدای ناکرده گرفتارشان هستیم،
سعی کنیم از خود جدا سازیم تا دلهای ما لیاقت تحمل نور الهی را پیدا کند.
{صفحه 137}
با
این نگرش به سراغ شناخت و معرّفی بایدها و نبایدهای علم و عالم میرویم،
البته چون احصای همهی آنها در این کتاب ممکن نیست، سعی میکنیم اهم آنها
را در این فصل برشماریم.
تواضع: رأس علم
در میان بایستههای علم در چند مورد تعبیر «رأس العلم» به کار رفته است.
یقیناً آن چه سر علم نامیده شده، نسبت به سایر اوصاف از اهمیت بیشتری
برخوردار است. امام صادق (علیهِالسَّلام) از جد گرامی خود امیرالمؤمنین
(علیهِالسَّلام) نمقلنقل کردهاند که فرمود:
یا طالب العلم، ان العلم ذو فضائل کثیرة فراسه التواضع.(1)
ای جویندهی علم، همانا علم فضایل زیادی دارد، پس راس آن تواضع است.
اهمیت
این ویژگی چنان است که حضرت عیسی بن مریم (علیهِالسَّلام) روزی به
حواریون خود فرمود: من نیازی به شما دارم، آن را برآورده کنید. گفتند: حاجت
شما رواست. ایشان برخاستند و پاهای آنان را شستند. آنها گفتند: یا
روحالله، ما برای این کار (شستن پاهای شما) سزاوارتر بودیم. فرمود:
انَّ احَقَّ الناسِ بِالخِدمَةِ العالِمُ انَّما تَواضَعتُ هکَذا لِکَیما تَتَواضَعُوا بَعدی فِی النّاسِ کَتَواضُعی لَکُم.
همانا
سزاوارترین مردم به خدمت کردن، عالم است. من چنین تواضع نکردم مگر برای آن
که پس از من در میان مردم مانند تواضع من نسبت به خودتان تواضع کنید.
بِالتَّواضُعِ تُعمَرُ الحِکمةُ لا بِالتَّکَبُّرِ و کَذلِکَ فی السَّهلِ یَنبُتُ الزَّرعُ لا فی الجَبَل.(2)
به تواضع است که حکمت آباد میگردد نه به تکبر، چنان که گیاه در دشت میروید نه در کوه.
*****
1ـ کافی، کتاب فضل العلم، باب النوادر، ح2.
2ـ کافی، کتاب فضل العلم، باب صفة العلماء، ح6.
{صفحه 138}
فرمایش
حضرت عیسی (علیهِالسَّلام) شامل درسهای بسیار مهمی است. آب و خاک مناسب
در میان دره و دشت جمع میشود نه روی کوه، لذا گیاه در دشت میروید نه در
کوه. آب و خاک علم و حکمت، تواضع است نه تکبر. لذا هر چه انسان بیشتر تواضع
کند، علم بیشتری در قلبش جوانه میزند. امّا تکبّر مانع ورود و رشد علم در
قلب است و انسان را از نور آن محروم میسازد. نکتهی دیگری که حضرت عیسی
(علیهِالسَّلام) تذکر دادهاند، این است که شایستهترین افراد برای خدمت
به مردم، علما هستند. یعنی اگر عالمی در میان جمعی هست، نباید اجازه دهد
دیگران خدمت کنند. این کار هم برای خودش مفید است و هم دیگران. برای خودش
از این جهت که مانع ورود کبر به قلبش میشود و امر بر او مشتبه نمیشود.
وقتی دیگران را به انسان خدمت کنند، ممکن است این توهم و خیال باطل برای او
پیدا شود که حتماً شایستهی خدمت کردن دیگران است و این گونه از دیدن
نقایص و کمبودهای خود غافل شود.
برای دیگران هم مفید است از این جهت که
آنها هم تشویق به علم آموزی میشوند. هیچ کس از انسان متکبر خوشش نمیآید
و برعکس همگان از دیدن انسان متواضع لذت میبرند و درس میگیرند. وقتی
ببینند عالمی به آنها خدمت میکند، دلهایشان به سوی او جلب میشود و این
خود، بهترین تبلیغ برای طلب علم و عالم شدن است.
ویژگی تواضع، راس علم
نامیده شده؛ چون حیات انسان به سر اوست، زنده بودن علم هم به تواضع عالم
بستگی دارد. اگر این ویژگی در او نباشد، علم هم باقی نمیماند. در فصل سوم
کتاب به روایاتی اشاره کردیم که راس علم را معرفت خدا دانستهاند. این دو
مقوله (تواضع و معرفت خداوند) چه ارتباطی با هم دارند؟ به نظر میرسد که
این دو، دو رویهی یک سکهاند. هر چه انسان خدا را بیشتر و بهتر بشناسد،
فقیر و نادار بودن خود را هم بهتر و همیقتر وجدان میکند و بالعکس، هر چه
انسان به فقر و احتیاج خود بیشتر عالم شود، حق معرفت خدا را بهتر میشناسد.
تواضع از فهم و باور عمویق به فقر ذاتی و بیچارگی انسان ناشی میشود، پس
میتوان آن را لازمهی معرفت خدا و معرفت خود به عنوان بندهی ناچیز و فقیر
او دانست.
{صفحه 139}
اقرار و اعتراف به جعل
یکی از اموری که در ایجاد روحیهی تواضع در انسان بسیار مؤثر میباشد،
اقرار و اعتراف به جهل است. عالم هیچ گاه خود را عالم نمیشمارد؛ چون
میداند که دانستههایش در برابر نادانستههایش بسیار کم است. پیامبر
(صَلیَّ اللهُ عَلَیه و آله و سَلَم) میفرمایند:
من قال: أنا عالم فهو جاهل.(1)
هر کس بگوید: من عالم هستم، پس او جاهل است!
امیرالمؤمنین (علیهِالسَّلام) نیز در نامهای به فرزندش امام حسن (علیهِالسَّلام) بر همین حقیقت تأکید میکنند:
فَإنَّ
العالِمَ مَن عَرَفَ أنَّ ما یَعلَمُ فیما لا یَعلَمُ قَلیلٌ فَعَدَّ
نَفسَهُ بِذلِکَ جاهِلاً فَازدادَ بِما عَرَفَ مِن ذلِکَ فی طَلَبِ العِلمِ
إجتهاداً فَما یَزالُ لِلعِلمِ طالِباً و فیه راغِباً و لَهُ مُستَفیداً و
لِأهِلِهِ خاشِعاً و لِرَأیِهِ مُتَّهِماً و لِلصَّمتِ لازماً و لِلخَطأ
حاذِراً و مِنهُ مُستَحییاً و إن وَرَدَ عَلَیهِ ما لا یعَرِفُ لَم یُنکِر
ذلِکَ لِما قَرَّرَ بِهِ نَفسَهُ مِنَ الجَهالَةِ.(1)
همانا عالم کسی
است که میفهمد آن چه میداند در مقایسه با آن چه نمیداند اندک است. پس به
همین سبب خود را جاهل میشمارد. در نتیجه چون به جهل خود واقف است، تلاش
خود را در طلب علم بیشتر میکند و این گونه همیشه در مسیر طلب علم خواهد
بود و در آن شوق و رغبت دارد و در مقام بهره بردن از آن برمیآید. نسبت به
اهل علم حالت خشوع دارد و به نظر و رای خود با دیدهی اتهام مینگرد (یعنی
احتمال خطای خود را در یک مساله جدی میبیند) و همواره ملازم با سکوت است و
از خطا و اشتباه میپرهیزد و از آن حجالت میکشد. اگر به مسالهی ناآشنایی
برخورد کند، انکارش نمیکند؛ چون به نادانی خود اعتراف و اقرار دارد.
کسی که خود را عالم نمیشمارد و جهالت خود را در مقایسه با علمش بسیار بالاتر
*****
1ـ بحارالأنوار/2/110، ح23.
2ـ بحارالأنوار/74/223.
{صفحه 140}
و
بیشتر میبیند، به همهی این برکات میرسد. چون خود را عالم نمیداند، در
طلب علم میکوشد و در برابر اهل علم خضوع و خشوع میکند. در یک مسألهی
اختلافی نظر خود را بیعیب و نقص و بهترین نظر نمیشمارد؛ چون احتمال خطایش
را در آن مساله جدی میداند. بیش از آن که اظهار نظر کند، سکوت را پیشه
میسازد و خود را از خطا کردن برحذر میدارد و آن گاه که به یک امر جدید و
ناآشنا برخورد میکند، منکر آن نمیشود؛ چون جهالت خود را پذیرفته است.
همهی
این ویژگیها نشانگر تواضع عالم واقعی است و آن که از این اوصاف بیبهره
است، جاهلی است که خود را عالم میپندارد. توجّه به این اوصاف و کوشش برای
ایجاد آنها به نوبهی خود تأثیر به سزایی در تحقق بخشیدن به روحیهی تواضع
در انسان دارد.
حب ریاست: آفت علما
به همان اندازه که بودن روحیهی تواضع در عالم منشأ خیرات و برکات است،
نبودن آن هم آفات زیادی برای او به دنبال میآورد. اگر تواضع نباشد، تکبّر
جای آن را میگیرد و تکبّر یعنی خود بزرگ بینی. بندهای که ذاتاً فقیر و
نادار است و هر چه دارد امانت خدا در دست اوست، حقیقتاً بزرگ نیست. امّا
بلا و درد بیدرمان انسان این است که وقتی خود را دارای کمالی ببیند، طغیان
میکند و بنده بودنش را فراموش میکند. در این صورت انواع آفات قلبی
گریبان گیر او خواهد شد. یکی از این آفات حب ریاست است. امیرالمؤمنین
(علیهِالسَّلام) فرمودند:
آفَةُ العُلَماءِ حُبُّ الرِّیاسَةِ.(1)
آفت علما حب ریاست است.
حب
ریاست، دوست داشتن آقایی و بزرگی و مطرح شدن نزد دیگران است که نشان از
وجود تکبّر و نبود تواضع دارد. بودن این صفت نشانگر آن است که فرد خود را
*****
1ـ غررالحکم/48، ح240.
{صفحه 141}
شایستهی آقایی و ریاست میبیند و دیگران را در حدی میداند که تحت ریاست او قرار گیرند.
بیزاری عالم از حسادت
آفت دیگری که به خاطر نبود تواضع دامن گیر علما میشود، آفت «حسادت»
است. حسد یکی از زشتترین صفات قلبی و به این معناست که انسان از داشتن
کمال دیگری ناراحت و در رنج باشد و در دل آرزو کند که او آن کمال را از دست
بدهد. حسادت از آن جا ناشی میشود که حسود تحمل دیدن برتری دیگری را بر
خود ندارد و نمیخواهد به فضیلت او اقرار و اعتراف نماید. این همان روحیهی
خود بزرگ بینی است. اگر واقعاً خود را پست و حقیر میدید، از اقرار به
برتری دیگری ـ در برخی از اوصافش ـ استنکاف نمیورزید. چون خود را کسی
میبیند، فکر میکند هیچ کس نباید چیزی داشته باشد که او ندارد. لذا تمنا
میکند که او هم آن را نداشته باشد تا هیچ کس برتر از خودش نباشد.
حسود
نبودن، یک شرط مهم برای عالم نامیده شدن انسان از دیدگاه اهل بیت
(علیهِمالسَّلامُ) است. ایشان فرد حسود و فاید روحیهی تواضع را عالم
واقعی به حساب نمیآورد. امام باقر (علیهِالسَّلام) در این خصوص
میفرمایند:
لا یَکونُ العَبدُ عالِماً حتّی لا یَکونَ حاسِداً لِمَن فَوقَه و لا مُحَقِّراً لِمَن دُونَهُ.(1)
بنده عالم نخواهد بود مگر آن که نسبت به بالاتر از خود حسود نباشد و پایینتر از خود را هم حقیر و خوار نشمرد.
عالم
باید بالاتر از خود را واقعاً بالاتر بداند و به او حسادت نکند و پایینتر
از خود را هم پست و حقیر نداند. بداند و بپذیرد که آن چه او دارد و
پایینتر از او ندارند، لطف و کرم خداست و علمش هم ودیعهی الهی است. باید
بسیار مراقب باشد که مطابق
*****
1ـ بحارالأنوار/75/173.
{صفحه 142}
رضایت
صاحب ودیعه از آن محافظت نماید و به جای آن که به آن فخر کند، باید نگران
باشد که نکند به خاطر عمل نکردن به علم خود، این علم، وبالی بر گردنش گردد و
او را پستتر از جاهلان گرداند. این است که نه به بالاتر از خودش حسودی
میکند و نه به پایینتر از خود به دیدهی حقارت مینگرد.
در حدیثی که ابتدای همین فصل از امیرالمؤمنین (علیهِالسَّلام) نقل شد، پس از معرّفی تواضع به عنوان سر برای علم، میفرمایند:
وَ عَینُهُ البَراءَةُ مِنَ الحَسَد.(1)
و چشمش بیزاری از حسادت است.
سر
در بدن منشا حیات و زنده بودن آن است. حیات هر عضوی به بودن سر در بدن
بستگی دارد. چشم وسیله و ابزار دیدن است و دیگران را انسان با چشم خود
میبیند. روح جاری در چشم به برکت بودن سر در بدن میباشد. این روح همان
تواضع میباشد که حیات چشم هم به آن است. چشمی که عالم، دیگران را به آن
میبیند، بیزاری از حسد است. یعنی عالم نه تنها حسود نیست، بلکه از حسد
بیزار و متنفر است. او از حسادت بدش میآید و همین بیزاری، چشم او میشود
که همگان را با آن میبیند. کسی که از حسد بیزار باشد، از دیدن فضایل
دیگران، نه تنها ناراحت نمیشود، بلکه با جان و دل به برتری آنان اقرار و
اعتراف میکند و قبول این امر بر او گران نمیآید.
اهل علم باید به شدت
از حسادت گریزان باشند، مبادا کیفر سختی که پیامبر (صَلیَّ اللهُ عَلَیه و
آله و سَلَم) فرمودهاند، آنها را در بر گیرد. طبق بیان ایشان، شش گروه
قبل از حساب رسیدر قیامت وارد دوزخ میشوند که یکی ازاین گروهها عالمان
حسود هستند:
سِتَّةٌ یَدخُلُونَ النّارَ قَبلَ الحِسابِ:... وَ العُلَماءُ بِالحَسَدِ.(2)
شش گروهاند که پیش از حساب رسی وارد آتش میشوند: .... و عالمان به سبب حسادت.
*****
1ـ کافی، کتاب فضل العلم، باب النوادر، ح2.
2ـ بحارالأنوار/73/156.
{صفحه 143}
این کیفر عجیب، سزای از دست دادن تواضع و افتادن در درهی هولناک تکبّر است که خدای متعال دربارهی آتش قیامت فرمود:
فبئس مثوی المتکبرین(1)
پس (جهنم) جایگاه بدی برای متکبران است.
عقوبت تکبّر عالمان
جلوهی دیگری از تکبّر که کیفر آتش قیامت را در پی دارد، مربوط به
عالمانی است که دیگران را موعظه تند و تیز میکنند، امّا از موعظه شدن خود
کراهت دارند. امام صادق (علیهِالسَّلام) در مورد این گروه میفرمایند:
من العلماء من إذا وعظ أنف و إذا وعظ عنف فذاک فی الدرک الثانی من النار.(2)
از
عالمان کسانی هستند که از موعظه شدن (به دلیل این که خود را برتر
میبینند) کراهت دارند؛ ولی خود (دیگران را) با تندی و خشونت موعظه
میکنند. این افراد در طبقهی دوم آتش (جهنم) قرار دارند.
تکبر باعث می
شود که انسان خود را برتر از این ببیند که مورد وعظ و نصیحت قرار گیرد، در
این صورت از موعظه شدن خرسند نیست و حتّی ممکن است عصبانی هم بشود؛ چون
تحمل این را ندارد که دیگری عیب او را بگوید. امّا وقتی نوبت به موعظه کردن
خودش میرسد، با نرمی و مدارا برخورد نمیکند؛ بلکه برخوردش با مردم در
مام نصیحت آنها، تند و خشن است. آتش دوزخ که هفت طبقه (درک) دارد، این
گونه افراد را در دومین طبقهی خود جای میدهد.
تکبر برخی عالمان به
گونهای دیگر ظاهر میشود، اینها تحمل رد و انکار حرفشان را ندارند و با
اخلاق پادشاهان با مردم برخورد میکنند. امام صادق (علیهِالسَّلام)
دربارهی اینها چنین فرمودهاند:
*****
1ـ زمر/72.
2ـ الخصال/2/352، ح33.
{صفحه 144}
مِنَ
العُلَماءِ مَن یَذهَبُ فی عِلمِهِ مَذهَبَ الجَبابِرَةِ وَ السَّلاطینِ
فِإن رُدَّ عَلَیهِ شَیءٌ مِن قَولِهِ أو قُصِّرَ فی شَیءٍ مِن أمرِهِ
غَضِبَ فَذاکَ فی الدَّرکِ الرّابعِ مِنَ النّارِ.(1)
گروهی از عالمان
هستند که در مورد علم خود، هم چون جباران و پادشاهان برخورد میکنند، اگر
کسی سخن آنها را رد کند یا در انجام یکی از دستوراتشان کوتاهی کند، عصبانی
میشوند، اینها در طبقهی چهارم آتش (جهنم) جای میگیرند.
گاهی شأن و
شؤون عالمی به آن جا میرسد که برای خود هم چون پادشاهان حوزهی امر و نهی
قائل میشود، به طوری که تحمل رد کردن هیچ حرفش را از ناحیهی هیچ کس
ندارد. یا وقتی به چیزی دستور میدهد، توقع دارد که بی کم و کاستی و
بلافاصله انجام شود که اگر نشود، خشم و عصبانیت او را در پی دارد. این گونه
افراد در چهارمین طبقهی آتش دوزخ قرار خواهند داشت.
و از این دو گروه
بدتر و با عقوبت سختتر، کسانی هستند که علم خود را وسیله قرار میدهند
برای این که مردم آنها را بسیار فرهیخته و خردمند به حساب آورند. امام
(علیهِالسَّلام) دربارهی این گروه چنین فرمودهاند:
مِنَ العُلَماءِ مَن یَتَّخِذُ عِلمَهُ مُرُوءَةً وَ عَقلاً فَذاکَ فِی الدَّرکِ السّابعِ مِنَ النّارِ.(2)
و
از عالمان هستند کسانی که علم خود را وسیله قرار میدهند برای این که مردم
آنها را دارای انسانیت و عقل به حساب آورند، جایگاه اینها طبقهی هفتم
از آتش دوزخ است.
پستترین و دردناکترین طبقهی جهنم، پایینترین آن
یعنی طبقهی هفتم است و آن کیفر عالمانی است که با کسب علم به مردم بزرگی
فروختند و از علم برای کسب آبرو نزد دیگران سوء استفاده نمودند. اینها
سختترین عقوبت را دارند؛ چون به
*****
1ـ همان.
2ـ همان.
{صفحه 145}
شریفترین
خلق خدا (نور علم که اشرف الشرف خوانده شده) خیانت ورزیدند و علم را که
وسیلهی تواضع و فروتنی است، نردبان دعوی کبریای دروغین خویش ساختند. آری
این است سزای متکبرین.
مدارای عالم
یکی ازمهمترین برکات تواضع عالم، این است که در برخوردش با دیگران اهل
تندی و شدت عمل نیست. برخورد تند و سخت معمولاً وقتی است که انسان خود را
بزرگ بشمارد و طرف مقابل خود را حقیر و پست، در این صورت معمولاً رفتاری
ملایم و نرم با مخاطب خود نمیکند.(1) انسانی که خود را کسی نمیداند و
دیگران را هم خوار و حقیر نمیشمارد، به طور طبیعی برخورد ملایم و همراه با
مدارا با آنان خواهد داشت.
یکی از اوصافی که در احادیث اسلامی اهل بیت
(علیهمالسلام)، مصداق «رأس العلم» دانسته شده، اهل مدارا بودن است.
امیرالمؤمنین (علیهِالسَّلام) به فرزندشان حضرت ابی عبدالله الحسین
(علیهِالسَّلام) فرمودند:
یا بُنَیَّ! رَأسُ العِلمِ الرِّفقُ و آفَتُهُ الخُرقُ.(2)
ای پسر عزیزم، رأس علم، مدارا کردن و آفت آن تندی و برخورد خشن است.
تحمل
کردن جاهلان برای یک عالم، بسیار سخت و جهادی بزرگ است و مدارا با جاهلان،
شکر نعمت علم است که خدا به عالم عنایت فرموده است. رمز این صفت پسندیدهی
اخلاقی همانا داشتن روحیهی تواضع و فروتنی است که مدارا کردن را برای
عالم آسان میسازد.
*****
1ـ البته گاهی یک عالم موظف است که در
نهی از منکر یا برای تأثیر گذاشتن تربیتی در یک متربی، برخورد شدید و تند
داشته باشد. مهم این است که تندی در این موارد به خاطر رضای خداست نه از
روی نفسانیت و غلبهی عصبانیت.
2ـ تحف العقول/88.
{صفحه 146}
ملازمت علم با حلم
خصلت دیگری که هم دوش با «رفق» برای عالم مطرح میشود، «حلم» است.
مدارا با دیگران در رفتار انسان ظاهر میشود و آن صفت قلبی که بروز
خارجیاش «رفق» است، همان بردباری و حلم میباشد. لذا میتوان حلم را علّت و
سبب رفق دانست.
به همین ملاحظه است که در روایات، حلم نیز مصداق «رأس العلم» دانسته شده است. امیرالمؤمنین (علیهِالسَّلام) میفرمایند:
رأسُ العِلمِ الحِلمُ.(1)
رأس علم بردباری است.
این
بیان هیچ منافاتی با احادیث گذشته ندارد. اولاً، حلم علّت و سبب رفق است،
پس این دو پیوسته و ملازم یکدیگرند. پس هر یک را به عنایتی میتوان رأس علم
دانست. ثانیاً، هر دو خصوصیت برخاسته از روحیهی تواضع و نشانههای آن به
شمار میروند. پس رأس العلم بودن تواضع با آن چه دربارهی حلم و رفق گفته
شده، در تعارض نیست.
پیامبر خدا (صَلیَّ اللهُ عَلَیه و آله و سَلَم) در فرمایشی ارتباط علم را با حلم و رفق این گونه تبیین فرمودهاند:
نِعمَ وَزیرُ العِلمِ الحِلمُ و نِعمَ وزیرُ الِحلمِ الرِّفقُ و نِعمَ وَزیرُ الرِّفقِ الصَّبرُ.(2)
چه خوب وزیر است بردباری برای علم و چه خوب وزیر است مدارا کردن برای بردباری و چه خوب وزیر است صبر برای مدارا کردن.
حلم،
زیر علم است و رفق، وزیر حلم. وزیر نقش کمک کار و بازو را دارد. بردباری
بازوی علم و مدارا کردن بازوی بردباری است. قدرت بازو از صاحب بازوست ولی
در عمل، کار را برای او آسان و روان میسازد. بر این اساس میتوان گفت:
*****
1ـ غررالحکم، 286، ح6427.
2ـ کافی، کتاب فضل العلم، باب النوادر، ح3.
{صفحه 147}
حلم
از علم ناشی میشود؛ امّا بازوی علم هم هست، یعنی علم کارش با حلم پیش
میرود. هم چنین رفق از حلم ناشی میشود امّا بازوی آن هم هست؛ چون بردباری
با رفق به نتیجهی عملی میرسد. به همین ترتیب رفق منشا صبر است و به کمک
صبر به نتیجهی مطلوبش میرسد.
نشانهی علم: سکوت و حلم
در احادیث اهل بیت (علیهِمالسَّلامُ) یکی از اوصاف عالم، «حلم» او
دانسته شده است که هیچ گاه از علم جدا نمیشود. ملازمت علم و حلم چنان است
که حلم را از نشانههای علم دانستهاند. امیرالمؤمنین (علیهِالسَّلام)
برای عالم سه نشانه (علامت) معرّفی کردهاند که یکی از آنها «حلم» است:
إنَّ لِلعالِمِ ثَلاثَ عَلاماتٍ: العِلمَ و الحِلمَ و الصَّمتَ.(1)
همانا برای عالم سه نشانه است: علم، حلم و سکوت.
با
این سه نشانه میتوان عالم را از غیر عالم تشخیص داد. میبینیم که سکوت را
هم درکنار علم و حلم مطرح فرمودهاند. پیشتر هم از امیرالمؤمنین
(علیهِالسَّلام) خطاب به فرزندشان امام حسن (علیهِالسَّلام) نقل کردیم که
عالم را ملازم همیشگی با سکوت دانسته بودند. این هم برخاسته از روحیهی
تواضع است که عالم بیشتر از آن که بگوید، میشنود. او به جهل خود واقف است و
خود را محتاج شنیدن از عالمان میداند، لذا قدم اول در علم، سکوت و قدم
دوم شنیدن است. حدیث زیبایی را حضرت امام صادق (علیهِالسَّلام) از پدران
بزرگوار خود نقل فرمودهاند که وقتی مردی خدمت پیامبر (صَلیَّ اللهُ عَلَیه
و آله و سَلَم) میرسد و میپرسد: علم چیست؟ حضرت این گونه پاسخ میدهند:
الإنصات سکوت کردن
میپرسد: سپس چیست؟ میفرمایند: الاستماع گوش فرا دادن.
میگوید: پس از آن چه؟ میفرمایند: الحِفظ نگه داری.
*****
1ـ کافی، کتاب فضل العلم، باب صفة العلماء، ح7.
{صفحه 148}
میگوید: سپس چه؟ میفرمایند: العَمَلُ بِه عمل کردن به آن.
میپرسد: بعد از آن چه، ای رسول خدا (صَلیَّ اللهُ عَلَیه و آله و سَلَم)؟ میفرمایند: نَشرُهُ انتشار دادن آن.(1)
انسان
با سکوت کردن و سپس فراگیری از دیگران، بهتر کسب علم میکند تا این که
بخواهد در هر موردی اظهارنظر بکند. کسی که کمتر سکوت میکند و بیشتر نظر
میدهد، قطعاً علم کمتری به دست میآورد تا آن کسی که با سکوت خود میخواهد
علم دیگران را برای خود جمع نماید. پیامبر (صَلیَّ اللهُ عَلَیه و آله و
سَلَم) میفرمایند:
أعلَمُ النّاسِ مَن جَمَعَ عِلمَ النّاسِ إلی عِلمِهِ.(2)
عالمترین مردم آن کسی است که علم مردم را بر علم خود میافزاید.
از
همین روست که پیامبر خدا (صَلیَّ اللهُ عَلَیه و آله و سَلَم) علم را به
سکوت و سپس به گوش فرا دادن و آن گاه به حفظ آن دانستهاند. حفظ یعنی این
که انسان آن چه را میشنود، اگر مطالب صحیح و حقی است، در خود نگه دارد و
مراقب باشد که آن را از دست ندهد. س از حفظ، نوبت به عمل میرسد و پس از
این که شخص عامل به علمش شد، در آخرین مرحله، نشر و اظهار آن مطرح میشود.
اخلاق پسندیده و ناپسند
علاوه بر تواضع، رفق و حلم که تعبیر «رأس العلم» برایشان به کار رفته،
به موضوع دیگری هم با همین عنوان اشاره شده است. امیرمؤمنان
(علیهِالسَّلام) فرمودهاند:
رَإسُ العِلمِ التَّمییزُ بَینَ الأخلاقِ و إظهارُ مَحمودِها و قَمعُ مَذمُومِها.(3)
راس علم تشخیص میان خلق و خوها و آشکار نمودن پسندیدهی آن و از بین بردن ناپسند آن است.
همان
طور که در فصول گذشته بیان شد، رأس علم، معرفت خداوند متعال است. آن چه در
فرمایش امیرالمؤمنین (علیهِالسَّلام) آمده، یکی از آثار و نتایج معرفت
خداست.
*****
1ـ کافی، کتاب فضل العلم، باب النوادر، ح11.
2ـ من لا یحضره الفقیه/3/394.
3ـ غررالحکم/63، ح759.
{صفحه 149}
ایشان به دو رکن اساسی در این خصوص اشاره فرمودهاند:
اول
این که فرد خداشناس باید بین اخلاق شایسته و ناشایست فرق بگذارد و بدیها و
خوبیها برایش یکسان نباشد. عالم واقعی اهل دقّتو تمییز میان بایستهها و
نابایستههای اخلاقی است.
دوم این که به دانستن آنها اکتفا نمیکند،
بلکه خود را مقید به اظهار خوبیها و ریشه کنی بدیها مینماید. عالم واقعی
آن چه میداند، در اعمالش تأثیر گذار است.
پیامبر (صَلیَّ اللهُ عَلَیه و آله و سَلَم) فرمودند:
لا تَکونُ عالِماً حتّی تَکونَ بِالعِلمِ عامِلاً.(1)
عالم نخواهی بود مگر این که عامل به علم باشی.
برای تحقق چنین علمی، باید چگونه عمل کرد؟ آیا نیت و قصد انسان در این که چه چیز نصیب او شود، تأثیر ندارد؟
اخلاص در طلب علم
اشاره
در منطق قرآن و اهل بیت (علیهِمالسَّلامُ) عمل هر کس براساس «شاکله»ی اوست:
قُل کُلِّ یَعمَلُ عَلی شاکِلَتِهِ.
هر کس براساس شاکلهی خود عمل میکند.
و
شاکلهی هر کس همان نیتی است که در انجام عمل دارد، لذا فرمودهاند: یَعنی
عَلی نِیَّتِهِ.(3) به عبارتی نیت عمل، روح و حقیقت آن را تشکیل میدهد.
بر این اساس اگر کسی برای منفعت دنیا، دنبال کسب علم برود، هیچ بهرهی
معنوی و اخروی از عمل خود نمیبرد. امّا اگر نیتش را خالص گرداند، خیر دنیا
و آخرت نصیبش میگردد. امام صادق (علیهِالسَّلام) میفرمایند:
*****
1ـ تنبیه الخواطر/2/214.
2ـ اسراء/84.
3ـ کافی، کتاب الایمان و الکفر، باب الاخلاص، ح4.
{صفحه 150}
مَن
أرادَ الحَدیثَ لِمَنفَعَةِ الدُّنیا لَم یَکُن لَهُ فِی الآخِرَةِ نَصیبٌ
و مَن أرادَ بِه خَیرَ الآخِرَةِ أعطاهُ اللهُ خَیرَ الدُّنیا و
الآخِرَةِ.(1)
کسی که حدیث را برای فایدهی دنیا بخواهد، نصیبی در آخرت
برایش نخواهد بود و هر کس برای آخرت دنبال آن برود، خدا خیر دنیا و آخرت
را به او عطا فرماید.
خیر دنیا و آخرت با اخلاص نیت در طلب علم حاصل
میشود. از پیامبر اکرم (صَلیَّ اللهُ عَلَیه و آله و سَلَم) در فضیلت این
اخلاص چنین نقل شده است:
مَن طَلَبَ العِلمَ لِلّهِ لَم یُصِب مِنهُ
باباً إلا أزدادَ فی نَفسِهِ ذُلاً و فِی النّاسِ تَواضُعاً و لِلّهِ
خَوفاً و فی الدینِ اجتهاداً وَ ذلِکَ الَّذی یَنتَفِعُ بِالعِلمِ
فَلیَتَعَلَّمهُ.(2)
هر کس به خاطر خدا دنبال علم برود، به هیچ بابی از
آن نمیرسد مگر آن که سبب فزونی خواری او نزد خودش میشود و تواضع او را
میان مردم بیشتر میکند و خوف او را از خداوند افزون میسازد و تلاش و کوشش
او را در دین افزایش میدهد و او آن کسی است که از علم فایده میبرد. پس
باید آن را طلب نماید.
ملاحظه میشود که خلوص نیت در طلب علم چه برکاتی
را در دنیا و آخرت نصیب انسان میکند. در راس این برکات، ذلت و خواری در
نزد خود و تواضع برای مردم است که این خود رأس علم میباشد و سپس خوف از
خدا و تلاش بیشتر برای دین که اینها غایت و هدف کسب علم هستند.
نشانهی اخلاص در طلب علم: رعایت آداب تعلّم
راه عملی حصول اخلاص در طلب علم، علاوخ بر نیت خالصانهی انسان، رعایت
کردن برخی از آداب تعلّم است که امام زینالعابدین (علیهِالسَّلام) در
رسالهی حقوقیه خود به
*****
1ـ کافی، کتاب فضل العلم، باب المستأکل بعلمه....، ح2.
2ـ بحارالأنوار/2/34، ح33 به نقل از روضة الواعظین.
{صفحه 151}
آن اشاره فرمودهاند:
حَقُّ
سائسِکَ بِالعِلمِ التَّعظیمُ لَهُ و التَّوقیرُ لِمَجلِسِهِ و حُسنُ
الاستماعِ إلیه و الاقبالُ عَلیه و أن لا تَرفَعَ علیه صَوتَکَ و أن لا
تُجیبَ أحداً یَسأَلُهَ عَن شَیءٍ حتّی یکونَ هو الذَّی یُجیبُ و لا
تُحَدِّثَ فی مَجلِسِهِ احَداً و لا تَغتابَ عندَه احَداً و أن تَدفَعَ عنه
إذا ذُکِرَ عِندَکَ بِسُوءٍ و أن تَستُرَ عُیُوبَه و تُظهِرَ مَناقِبَه و
لا تُجالِسَ لَه عَدُوّاً و لا تُعادِیَ له وَلیاً فَإذا فَعَلتَ ذلِکَ
شَهِدَ لَکَ مَلائِکَةُ اللهِ بأنَّکَ قَصَدتَه و تعلّمتَ عِلمَه لِلّهِ
جَلَّ اسمُه لا لِلّناس.(1)
امام (علیهِالسَّلام) در این قسمت سیزده
ادب از آداب علم آموزی را تحت عنوان حق استاد بر شاگرد ذکر فرموده و در
پایان تصریح کردهاند که اگر کسی همهی این شرایط را رعایت کند، فرشتگان
الهی برایش گواهی میدهند که برای خدا (لله) تعلّم نموده است. این آداب
عبارتند از:
1ـ بزرگداشت و احترام به استاد، یعنی هر چه را که مصداق
تعظیم و تجلیل اوست، رعایت نماید. اسم بردن از او با عظمت، کوچک نکردن او
در حضور و غیابش و.....
2ـ حفظ احترام و وقار مجلس استاد. از انجام هر
کاری که حرکت جلسهی درس او را مخدوش میسازد، پرهیز نماید تا همهی شؤون و
آداب مجلس درس حفظ شود. از شوخی کردن و ارتکاب اعمال سبک خودداری نماید.
3ـ
خوب گوش کردن به استاد. یکی از حقوق استاد این است که به سخنانش خوب گوش
داده شود و از بیتوجهی یا کم توجّهی یا انجام هر کاری که حواس انسان را
پرت میکند، پرهیز گردد.
4ـ برخورد با استاد با روی باز و گشاده.
«اقبال» به این است که انسان به همهی صورت خود با دیگری روبرو شود و از
برخورد باز و خوش دریغ ننماید.
*****
1ـ الخصال/2/567.
{صفحه 152}
5ـ بلند نکردن صدا نزد استاد. مراقب باشید که در سخن گفتن با استاد، صدایش را بلند نکند تا مبادا موجب بیحرمتی و اهانت به او گردد.
6ـ
جواب ندادن به سؤال کسی پیش از استاد. اگر استاد مورد سؤالی قرار گرفت،
پیش از آن که خود پاسخ گوید، نباید کسی به پاسخ مبادرت کند. ابتکار امر
باید به دست استاد باشد، شاید در موردی اصلاً نخواهد پاسخ دهد یا آن زمان
خاصّ را مناسب پاسخ دادن نداند و....
7ـ حرف نزدن با دیگری در مجلس
استاد. حرمت علم و عالم اقتضا میکند که انسان در مجلس علم و هنگام تدریس
استاد به سخن گفتن با دیگران مشغول نشود و جز به درس و استاد به کاری
مبادرت ننماید.
8ـ غیبت نکردن از کسی نزد استاد. غیبت از دیگران کار
شایستهای نیست و مرتکب شدن آن در مجلس علم بیحرمتی به علم و عالم محسوب
میگردد.
9ـ دفاع از آبروی استاد هنگامی که به بدی یاد میشود. ممکن
است در غیاب استاد و یا حتّی در حضور او، کسی از او به بدی یاد کند و عیبی
از او مطرح نماید. در این صورت حق استاد بر شاگرد این است که آبروی او را
حفظ نموده، اجازه ندهد که استاد به بدی یاد بشود.
10ـ پوشاندن عیبهای
استاد. علاوه بر این که نباید به ذکر عیب استاد راضی شود، خودش هم وظیفه
دارد که عیوب معلمش را بپوشاند و هیچ جا ـ نه در حضور و نه در غیاب او ـ
نگذارد آبروی او مخدوش گردد.
11ـ آشکار کردن خوبیهای استاد. طالب علم
باید آشکار نمودن خوبیهای استاد را جزء وظایف خود بداند و کاری کند که چه
در مجلس درس و چه غیر آن، دیگران هر چه بیشتر با خوبیهای استادش آشنا و به
او ارادت پیدا کند.
12ـ هم نشین نشدن با دشمن استاد. انسان متوجه باشد
که اگر کسی با استادش دشمنی میکند، با او رفت و آمد و هم نشینی نکند و
این گونه خود را بیتفاوت نسبت به استادش نشان ندهد.
{صفحه 153}
13ـ
دشمنی نکردن با دوست استاد. این روی دیگر ویژگی قبلی است. اظهار دشمنی با
دوست استاد، نوعی دشمنی با خود او محسوب میگردد. مراقبت باشد به این نقص
گرفتار نشود.
به فرمودهی امام سجاد (علیهِالسَّلام) اگر کسی همهی
این آداب را رعایت کند، فرشتگان الهی گواه او میشوند که علم را برای خدا ـ
و نه برای مردم ـ طلب نموده است. معلوم میشود که نیت خالصانه در علم
آموزی در رعایت کردن حق معلم و پاس داشتنم حرمت او ـ با حفظ همهی ظرایفی
که بیان شد ـ تجلی مییابد. اگر کسی در راه طلب علم قصد قربت به سوی خدا
داشته باشد، امّا نسبت به همه یا برخی از اموری که بیان شد، در عمل
بیتفاوت یا کم توجّه باشد، باید در نیت خود تجدیدنظر نماید و آن را از
ناخالصی پاک نگه دارد. راه علم خالص گردانیدن ـ علاوه بر اصلاح نیت ـ کوشش
بیشتر در راه تحقق بخشیدن به همین آداب است.
برای تکمیل این بحث، حدیث
دیگری را که حضرت امام صادق (علیهِالسَّلام) از امیرالمؤمنین
(علیهِالسَّلام) نقل فرمودهاند، مورد توجّه قرار میدهیم:
إنَّ مِن
حَقِّ العالِمِ أن لا تُکثِرَ علیه السُّؤالَ و لا تَأخُذَ بِثَوبِهِ و إذا
دَخَلتَ علیه و عِندَه قومٌ فَسَلِّم عَلَیهِم جَمیعاً و خُصَّهُ
بِالتَّحیَّةِ دُونَهم و اجلِس بَینَ یَدَیهِ و لا تَجلِس خَلفَه و لا
تَغمِز بِعَینِکَ و لا تُشِر بِیَدِکَ و لا تُکثِر مِنَ القَولِ: قالَ
فلانٌ و قالَ فلانٌ خِلافاً لِقَولِهِ و لا تَضجَر بَطولِ صُحبَتِهِ
فَإنَّما مَثَلُ العالِمِ مَثَلُ النَّخلَةِ تَنتَظِرُها حتّی یَسقُطَ
عَلیکَ منها شَیءٌ و العالِمُ أعظَمُ أجراً مِنَ الصّائِمِ القائِمِ الغازی
فی سَبیلِ اللهِ.(1)
در این حدیث شریف، هشت ادب دیگر از آداب علم آموزی به عنوان حق عالم بر متعلم بیان شده که عبارتند از:
1ـ سؤال زیاد نپرسیدن از استاد. سؤال پرسیدن از معلم هر چند امر مطلوب و
*****
1ـ کافی، کتاب فضل العلم، باب حق العالم، ح1.
{صفحه 154}
سفارش
شدهای است امّا اگر تعداد آن از حد متعارف خارج شود، یا بیجا و بیمورد
مطرح شود، هم فایدهی خود را از دست میدهد و هم باعث اذیت و آزار استاد
میشود. لذا طالب علم باید حد و اندازهی آن را رعایت نماید.
2ـ نگرفتن
(و نکشیدن) لباس استاد. گرفتن لباس استاد میتواند کنایه از اصرار و
پافشاری دانشجو به پاسخ گرفتن از استاد باشد که در این صورت با کشیدن لباسش
همراه است. در نقل دیگری از همین حدیث شریف که در کتاب شریف «المحاسن»
آمده به جای تعبیر «لا تأخذَ بِثَوبه»، «لا تَجُرَّ بِثَوبه» ذکر شده(1) و
مرحوم علامه مجلسی در بیان خودشان به همین معنا اشاره فرمودهاند.(2)
در حدیث دیگری که همین ادب برای متعلمان ذکر شده، تعبیر این است:
لا یَأخذ بِثَوبِه إذا کَسِلَ.(3)
یعنی
اگر استاد حوصله ندارد، دانشجو لباس او را نگیرد. این بیان مؤید معنایی
است که از مرحوم مجلسی نقل کردیم و نشان میدهد که گاهی استاد به دلیل
خستگی یا هر علّت دیگر، حوصلهی پاسخ دادن به سؤال دانشجو را ندارد، در این
صورت ادب تعلّم اقتضا میکند که متعلمان از اصرار و پافشاری بر جواب
خواستن خودداری کنند. بنابراین، روح سخن این است که اگر استاد شرایط روحی
یا جسمی مناسب را برای پاسخ به سؤالات ندارد، افراد بر این امر اصرار
نورزند. کشیدن لباس کنایه از این معناست. پس لزومی ندارد که حتماً لباس او
کشیده شود. اگر بدون این کار اصرار به پاسخ خواستن در شرایط نامناسب صورت
گیرد، این ادب تعلّم رعایت نشده است.
3ـ سلام کردن اختصاصی به استاد.
اگر دانشجو بر استاد وارد شود و نزد او گروهی باشند، پس از ادای سلام و
تحیت به جمع، یک سلام اختصاصی هم به استاد داشته باشد که احترام ویژهای
نسبت به او محسوب میگردد.
*****
1ـ بحارالأنوار/2/43، ح9 به نقل از المحاسن.
2ـ همان.
3ـ بحارالأنوار/2/44، ح19 به نقل از عدة الداعی.
{صفحه155}
4ـ
نشستن روبروی استاد و ننشستن پشت او. ادب اقتضا میکند که دانشجو برای درس
گرفتن روبروی استاد بنشیند و از نشستن پشت او یا هر موقعیت دیگری که خلاف
ادب متعارف تلقّی میشود، خودداری کند. بنابراین متعلمان در مجلس درس باید
نحوهی قرار گرفتن خود را به گونهای تنظیم کنند که همگی به نحوی روبروی او
باشند.
5ـ اشاره نکردن به استاد با چشم (یا ابرو و پلک). حفظ حرمت
استاد و نگه داشتن وقار مجلس او اقتضا میکند که افراد با اشارهی چشم یا
ابرو و پلک با استاد ارتباط برقرار نکنند. انسانهای فهمیده این گونه اعمال
را حمل بر بیادبی میکنند.
6ـ اشاره نکردن با دست به استاد. همان طور
که حرکت دادن چشم و ابرو برای استاد شایستهی مقام و منزلت او نیست، اشاره
کردن به او با دست هم کاری سبک و دون شأن استاد تلقّی میشود. بهتر این
است که متعلمان برای اشاره به استاد، از او با سنگینترین و محترمترین
الفاظ و القاب یاد کنند.
7ـ مخالف نظر استاد را به رخ او نکشیدن. گاهی
استاد مطلبی را مطرح میکند که افراد شاخصی مخالف نظر او هستند. در این
صورت ادب اقتضا میکند که متعلمان نظر مخالف را به رخ استاد نکشند. البته
نه این که هیچ سخنی مطرح نکنند، بلکه قول مخالف را به شکل و قالب طرح سؤال و
حتّی المقدور بدون ذکر اسم قائل آن ذکر نمایند. گاهی نام بردن از کسی که
مخالف نظر استاد را دارد ت به خصوص اگر فرد شاخص و صاحب نظری باشد ـ باعث
شکستن حرمت استاد میشود و حساسیتهای بیجا و نامناسب ایجاد میکند که
لزومی ندارد و بلکه برخلاف ادب دانش آموزی است.
8ـ اظهار دلتنگی و
خستگی نکردن از مجلس استاد. طالب علم نباید خستگی یا ناراحتی خود را از طول
کشیدن مجلس درس اظهار نماید. اگر به هر دلیل تحمل کلاس درس برایش سخت شده،
باید مراقب باشد که این امر بروز و ظهوری پیدا نکند. با نگاه کردن به ساعت
و امثال این حرکات، خستگی و عجلهی خود را نمایان نکند. علّتی که
امیرالمؤمنین (علیهِالسَّلام) برای لزوم حفظ این ادب بیان فرمودهاند این
است که عالم هم چون درخت خرمایی است که باید در انتظار افتادن خرما از آن
نشست و صبوری ورزید.
{صفحه 156}
چه بسا در زمانی که دانشجو دیگر
حوصلهی گوش کردن به درس را ندارد، مطلبی از زبان استاد جاری شود که بسیالر
ارزشمند و قیمتی باشد. انسان نمیداند که گوهر ارزشمند علم، چه موقع و در
چه شرایطی نصیبش میگردد. لذا باید در هیچ زمانی امید حصول آن را از دست
ندهد. بیحوصلگی دلیل بر این نیست که در آن حال چیزی عائد فرد نمیگردد.
و
آخرین جملهی حدیث بیان فضیلتی بسیار مهم در خصوص عالم است که اجر و پاداش
او را برتر از روزهدار و شب زندهداری که در راه خدا به جهاد میپردازد،
دانستهاند.
این بیست و یک ادب تعلّم از آن جهت مطرح شد که رعایت آنها میتواند نشانهی خوبی برای اخلاص در طلب علم باشد.
اخلاص در عمل به علم و تعلیم آن
همین خلوص نیت باید در عمل به علم و تعلیم آن به دیگران هم وجود داشته
باشد تا در نزد آسمانیان، بزرگ خوانده شود. امام صادق (علیهِالسَّلام)
فرمودند:
مَن تَعَلَّمَ لِلّهِ عَزَّوَجَلَّ و عَمِلَ لِلّهِ و عَلَّمَ لِلّهِ دُعیَ فی مَلَکُوتِ الَّسماواتِ عَظیماً.(1)
کسی که برای خداوند عزّوجلّ تعلّم نماید و برای خدا عمل کند و برای خدا تعلیم دهد، در ملکوت آسمانها بزرگ خوانده میشود.
کسی
که ملکوت آسمانها را مشاهده میکند، عظمت چنین شخصی را درمییابد، آن که
برای خدا علم بیاموزد، برای خدا به آن عمل کند و برای خدا آن را تعلیم دهد.
زهد در دنیا: نتیجهی اخلاص در علم
اگر این اخلاص نیت در طلب علم و عمل به آن وجود داشته باشد، نتیجهی این
علم یقیناً بیرغبتی به دنیا و دل کندن از آن خواهد بود. زهد نسبت به دنیا
نشانهی مهمی
*****
1ـ بحارالأنوار/2/29، ح11 به نقل از امالی شیخ طوسی.
برای
وجود علم مفید است؛ همان طور که دوست داشتن دنیا علامتی برای علم بیفایده
و مضر به حال انسان میباشد. از پیامبر (صَلیَّ اللهُ عَلَیه و آله و
سَلَم) چنین نقل شده است:
مَن إزدادَ فی العِلمِ رُشداً فَلَم یَزدَد فی الدُّنیا زُهد لَم یَزدَد مِنَ اللهِ إلّا بُعداً.(1)
هر کس علمش رشد یابد امّا زهدش نسبت به دنیا زیاد نشود، نتیجهای جز دور شدن از خدا نمیبرد.
از حضرت موسی بن جعفر (علیهماالسلام) نیز این گونه نقل شده است:
مَن
أحَبَّ الُّدنیا ذَهَبَ خَوفُ الآخِرَةِ مِن قَلبِهِ و ما أُوتیَ عَبدٌ
عِلماً فَأزدادَ لِلدُّنیا حُباً إلّا ازدادَ مِنَ اللهِ بُعداً و ازدادَ
اللهُ عَلَیهِ غَضَباً.(2)
هر کس دنیا را دوست بدارد، خوف آخرت از قلبش
بیرون میرود و به هیچ بندهای علمی عطا نمیشود که به دنبال آن محبتش به
دنیا زیاد شود مگر آن که دوری او از خدا زیاد می شود و غضب خداوند بر او
افزون میگردد.
منظور از خوف آخرت، خوف از عذاب و عقاب اخروی در
نتیجهی عمل خود انسان است. هر کس به دنیا دل بندد، ترس از عقاب خداوند در
آخرت از قلبش بیرون میرود و اگر نتیجه و ثمرهی علمی، افزایش حب دنیا شود،
یقیناً غضب خدا هم بر آن عالم بیشتر میشود.
این خطر برای هر عالمی و
هر طالب علمی وجود دارد که خدای ناکرده علمش وسیلهای برای دل بستگی او به
دنیا شود و اینم گونه به علم قدس الهی، خیانت ورزد. برای در امان ماندن از
این خطر که آخرت انسان را نابود میکند، باید اخلاص در تعلّم، عمل به علم و
تعلیم آن حفظ شود. اگر این خلوص از بین برود، این آفات هم خود نمایی
میکنند.
*****
1ـ بحارالأنوار/2/37، ح47 به نقل از کنزالفوائد.
2ـ تحف العقول/399.
{صفحه 158}
پرخوری: آفت علم و عالم
اشاره
پیامبر خدا (صَلیَّ اللهُ عَلَیه و آله و سَلَم) دوست داشتن شش چیز را
منشأ و آغاز معصیت خدای عزّوجلّ دانستهاند که یکی از آنها «حبّ الدُّنیا»
است. پنج عامل دیگر به نوعی مظاهر مختلف حب دنیا هستند که «حبّ الطّعام»
از عمومیترین آنهاست.(1) دوست داشتن غذا برای هر کس و در هر سن و سالی
میتواند خودنمایی کند. این امر هر چند کوچک و ساده مینماید، امّا ممکن
است مانع ترقی انسان در همهی مراحل گردد. آفت این شهوت به گونههای مختلف
ظاهر میشود. یکی از این گونهها پر خوردن است که مانع جدی برای نورانی شدن
قلب انسان است. از پیامبر گرامی اسلام (صَلیَّ اللهُ عَلَیه و آله و
سَلَم) این احادیث نقل شده است:
لا تَدخُلُ الحِکمَةُ جَوفاً مُلِیَ طَعاماً.(2)
حکمت در باطنی که از غذا پر شده، وارد نمیشود.
لا تَشبَعُوا فَیَطفَأَ نُورُ المَعرِفَةِ مِن قُلُوبِکُم.(3)
سیر نشوید تا در نتیجه نور معرفت در دلهای شما خاموش شود.
نُورُ الحِکمَةِ و المَعرِفَةِ الجُوعُ.(4)
نور حکمت و معرفت، گرسنگی کشیدن است.
با این ترتیب روشن است که طالب علم و معرفت باید از خطر این آفت بترسد و هر چه ممکن است خود را از آن بر حذر دارد.
آثار و برکات جوع
برکات جوع بیش از آن است که ما تصور میکنیم. خداوند حبیب خود را در سفر
معراج از این برکات آگاه نموده است. امیرالمؤمنین (علیهِالسَّلام) از
پیامبر (صَلیَّ اللهُ عَلَیه و آله و سَلَم) نقل کرده که
*****
1ـ کافی/2/289، چهار عامل دیگر عبارتند از: حب ریاست، حب خوابیدن، حب راحتی و حب زنان.
2ـ عوالی اللئالی/1/425.
3ـ مکارم الأخلاق/150.
4ـ روضة الواعظین/2/457.
{صفحه 159}
ایشان شب معراج از خدایش میپرسد:
یا ربی! ما میراث الجوع؟
ای پروردگار من! ثمرهی گرسنه ماندن چیست؟
خدایش فرمود:
الحِکمَة....
یا أحمَدهُ إنَّ العَبدَ إذا جاعَ بَطنُهُ و حَفِظَ لِسانَهُ عَلَّمتُهُ
الحِکمَةَ و إن کانَ کافراً تَکُونُ حِکمَتُهُ حَجَّةً عَلَیهِ و وَبالاً و
إن کانَ مُؤمنِاً تَکُونُ حِکمَتُهُ لَهُ نوراً و بُرهاناً و شِفاء و
رَحمةً فَیَعلَمُ ما لَم یَکُن یَعلَمُ و یُبصِرُ ما لَم یَکُن یُبصِرُ
فَأوَّلُ ما أُبَصِّرُهُ عُیُوبُ نَفسِهِ حتّی یَشغَلَ بِها عَن عُیُوبِ
غَیرِهِ و أُبَصِّرُهُ دَقائِقَ العِلمِ حتّی لا یَدخُلَ عَلَیهِ
الشَّیطانُ.(1)
حکمت (ثمرهی گرسنگی کشیدن است).... ای احمد! همانا
بنده وقتی شکمش گرسنه بماند و زبانش را مراقبت نماید، من به او حکمت را
میآموزم. اگر کافر باشد، حکمتش حجت علیه او وبال بر او خواهد بود و اگر
مؤمن باشد، حکمتش برایش نور، برهان (دلیل روشن)، شفا و رحمت خواهد بود. پس
آن چه را نمیدانست، خواهد فهمید و آن چه را که نمیدید، خواهد دید. پس اول
چیزی که به آن بینایش میکنم، عیبهای خودش است تا این که به آنها مشغول
شده و عیبهایدیگران را نبیند و دقایق علم را به او مینمایانم تا این که
شیطان بر او وارد نشود.
آثار گرسنگی برای کافر هم هست. خداوند به کافر
هم علم و حکمت را میآموزد، امّا او چون قلب پذیرایی که علم را تحمل کند،
ندارد، علمش وبال گردنش میشود و او را در پیشگاه الهی شرمنده و روسیاه
میگرداند. همین علم برای مؤمن نور و برهان و شفا و رحمت میشود که قلبش را
نورانی و چشم دلش را باز میکند. در نتیجه چیزهایی را میبیند که پیش از
این مرحله نمیدید و اولین و مهمترین آنها عیبهای خودش است. نقایص و
کاستیهای او چنان به خود مشغولش میکند که از دیدن عیبهای دیگران کور
میشود.
*****
1ـ ارشاد القلوب/1/200.
{صفحه 160}
در
مرحلهی بعد دقایق و ظرایفی از علم برایش آشکار میشود که او را از اشتباه و
خطای شیطانی در امان میدارد. آری برای شناخت دقایق و ظرایف علمی تنها
نباید به دقّتنظر، مطالعه و مباحثه اتکا نمود. گرسنگی کشیدن برای خدا هم
میتواند در حصول این نتایج مؤثر باشد.
اثر لقمهی حلال در علم
علاوه بر پرخوری، حب طعام ممکن است به گونهای دیگر به انسان آفت بزند:
مقید نبودن به خوردن حلال. کسی که طالب نور علم الهی است، باید خود را مقید
به خوردن غذای حلال نماید. پیامبر رحمت به ما این گونه وعده فرمودهاند:
مَن أکَلَ الحَلالَ أربَعینَ یَوماً نَوَّرَ اللهُ قَلبَهُ.(1)
هر کس چهل روز (فقط) حلال بخورد، خداوند قلب او را نورانی میکند.
پاکی غذای جسم در پاکی روح انسان بسیار مؤثر است و بالعکس نمیتوان گفت گه غذای حرام تاثیری در آلودگی روح و قلب انسان ندارد.
به
هر حال بازداشتن نفس از شهوات ـ که یکی از مهمترین آنها شهوت غذا و شکم
است ـ قلب انسان را آمادهی بهرهمندی از نور علم و حکمت و معرفت میکند.
آفت سوم حب طعام نیز همین جا خودنمایی میکند.
غذا خوردن به خاطر شهوت
علاوه بر پرخوری و رعایت نکردن حلال خوری، گونهی دیگر آفت شکم، این است
که انسان غذایی را به خاطر شهوت و میل نفسانی بخورد. همین قدر دنباله روی
از شهوات هم میتواند به نورانی شدن قلب انسان به علم و حکمت، ضرر بزند.
پیامبر (صَلیَّ اللهُ عَلَیه و آله و سَلَم) فرمودند:
مَن أَکَلَ طَعاماً لِلشَّهوَةِ حَرَّمَ اللهُ عَلی قَلبِهِ الحِکمَةَ.(2)
*****
1ـ بحارالأنوار/100/16، ح71.
2ـ تنبیه الخواطر/2/116.
{صفحه 161}
هر کس غذایی را به خاطر شهوت بخورد، خداوند حکمت را بر قلب او حرام مینماید.
خوردن
به خاطر شهوت این است که انسان چیزی را به جهت مزهاش و خوش آمدنش بخورد.
این امر درجات مختلف دارد و هر درجهای از آن یک اثر دارد. پستترین درجه
این است که فرد به خاطر شهوت و لذت، به خوردن حرام بیفتد، در این صورت چه
بسا از هر حکمتی محروم شود. در درجات بالاتر هر قدر از لذت نفسانیاش کم
کند و انگیزههای الهی را تقویت نماید، زمینه برای اعطای نور حکمت بیشتر
فراهم میگردد. در نهایت میتواند به آن جا برسد که غذا را فقط به خاطر این
که قوت بر انجام عبادت پیدا کند، بخورد. البته اگر از خوردن حلال لذت
ببرد، هیچ اشکالی ندارد؛ ولی لذت بردن از خوردن غیر از این است که انسان
چیزی را به خاطر لذت آن بخورد.
عمل به این توصیه، البته آسان نیست و
جهاد با نفس میطلبد. باید توجّه داشت که اجرای این کار به طور کامل و در
همهی موارد به صورت ناگهانی سخت است. میتوان از یک مورد و دو مورد و چند
مورد شروع کرد و کمکم توسعهاش داد تا آرام آرام قدرت بر مخالفت با هوای
نفس بیشتر شود. خداوند هم وقتی همت و نیت خالص فرد را برای رسیدن به این
مهم ملاحظه فرمود، لطف خود را به تدریج در حق او روا میدارد و قلبش کمکم
آمادگی پذیرش نور علم و حکمت و معرفت را پیدا میکند. به هر حال برای رسیدن
به یک قله باید از صعود به دامنهی آن آغاز کرد و پله پله و قدم به قدم
بالا رفت. صعود ناگهانی به قله برای کسانی که هنوز در ابتدای راه هستند،
مشکل است، امّا نباید ناامید شد. باید همت کرد و قدم در راه نهاد تا مورد
لطف حق قرار گرفت. همان طور که گفتیم این امر درجات مختلف دارد و محروم شدن
قلب از نور حکمت، یک امر نسبی است نه مطلق. یعنی ممکن است انسان به خاطر
شهوت طلبی در خوردن غذا از بعضی درجات حکمت محروم شود نه از همهی آن. هر
چه این مانع قویتر باشد، محرومیت از حکمت الهی هم بیشتر خواهد بود.
{صفحه 162}
محبت اهل بیت (علیهمالسلام): شرط تأثیر همهی سفارشها
اما توشهی راه کسب علم و معرفت چیست؟ علاوه بر همهی آن چه تاکنون از
قرآن کریم و تعالیم اهل بیت عصمت و طهارت (علیهِمالسَّلامُ) استفاده
کردیم، آن چه شرط بهرهوری از همهی امور سفارش شده است، یک گوهر گران بها و
یک اکسیر بینظیر میباشد. اگر این شرط در کنار امور گذشته قرار گیرد،
همهی آنها ثمربخش میشوند وگرنه هیچ کدام، آن نتیجهی مناسب را به بار
نخواهد آورد. با توضیح این شرط مهم و اساسی، این فصل را به پایان میبریم
تا ختام کتاب مسک گردد.
از پیامبر اکرم (صَلیَّ اللهُ عَلَیه و آله و سَلَم) این گونه نقل شده است:
ألا و مَن أحَبَّ عَلیّاً أثبَتَ اللهُ فی قَلبِهِ الحِکمَةَ و أجری عَلی لِسانِهِ الصَّوابَ.(1)
آگاه
باشید، و هر کس علی (علیهِالسَّلام) را دوست بدارد، خداوند حکمت را در
قلبش ثابت و پایدار میگرداند و بر زبانش حق را جاری میسازد.
نیز از نوادهی گرامی ایشان امام صادق (علیهِالسَّلام) چنین نقل شده است:
مَن أحَبَّنا أهلَ البَیتِ و حَقَّقَ حُبَّنا فی قَلبِهِ جَری یَنابیعُ الحِکمَةِ عَلی لِسانِهِ.(2)
هر کس ما اهل بیت (علیهِمالسَّلامُ) را دوست بدارد و محبت ما را در قلب خود تثبیت نماید، سرچشمههای حکمت بر زبانش جاری میشود.
همهی
آن چه خدا به انسان روزی میگرداند، به خاطر اهل بیت (علیهِمالسَّلامُ) و
به سبب محبت ایشان است. نور علم و حکمت هم از این قاعده مستثنی نیست. هر
که محبتش به آن حضرات عمیقتر و خالصتر باشد، از نور الهی بهرهی بیشتری
میبرد.
هر عملی که حب ایشان را در قلب میافزاید، قدمی در مسیر منوّر
شدن قلب انسان به نور علم و معرفت است. توسل و استغاثه به این ذوات مقدسه
هم میتواند راه گشای
*****
1ـ بحارالأنوار/27/155، ح89.
2ـ المحاسن/1/61، ح103.
{صفحه 163}
خوبی در این مسیر باشد. معضلات و مشکلات علمی در مسائل دقیق با عنایت و دستگیری ایشان حل شدنی است.
جایگاه بیبدیل حجت حی خدا در علم
در این میان نقش بیبدیل و منحصر به فرد قطب عالم امکان و بقیة الله فی
الارضین که تنها باقی مانده از حجتهای الهی روی زمین است، نباید مغفول
واقع شود. خداوند این بزرگوار را ملجأ هاربین و غیاث مضطرین(1) قرار داده
است.
«ماء معین» که در قرآن ذکر شده، وجود مقدّس ایشان است.(2) «الماء
العذب عَلی الظّماء» که امام رضا (علیهِالسَّلام) فرمودهاند: بر این امام
حی تطبیق میکند.(2)
طبق وعدهی تخلف ناپذیر الهی که فرمود:
و أن لَوِ استَقامُوا عَلَی الطَّریقَةِ لَأسقَیناهُم ماءً غَدَقاً (4)
و این که اگر بر طریقت (ولایت) استقامت میورزیدند، هر آینه آنان را از آب گوارا سیراب میکردیم.
اگر
کسی بر طریقهی ولایت و محبت این امام همام استقامت ورزد و چنان که باید
حق نعمت ایشان را ادا کند، از ماء علم الهی سیراب میگردد. هر چند این «ماء
معین» اکنون به داخل زمین فرو رفته و از دیدگان مردم نهان گشته است(5)،
امّا غیبت او مانع بهره بردن از گوارای وجودش نیست. قدرشناسان این گوهر
بینظیر الهی میدانند که اگر در همین دوران غیبت، معرفت و محبت خود را به
ایشان چنان که باید کامل کنند، به برکت انتظار فرج و دعا بر وجود مقدسش به
درجهای از معرفت خواهد رسید که
*****
1ـ بحارالأنوار/87/20.
2ـ ملک/30. «ماء معین» به معنای آب گوارای جاری روی زمین است که به راحتی در دسترس میباشد.
3ـ
یکی از صفاتی که امام هشتم (علیهِالسَّلام) در معرّفی امام
(علیهِالسَّلام) فرمودهاند که به معنای «آب شیرین گوارا در حال تشنگی»
است. (کافی، کتاب الحجة، باب نادر جامع فی فضل الإمام وصفاته، ح1)
4ـ جن/16.
5ـ اشاره به آیهی (أفَرَأیتُم إن أصبحَ ماؤکُم غوراً). (ملک/30)
{صفحه 164}
غیبت
برای آنان به منزلهی مشاهده میشود.(1) آن گاه به همان صورتی که اگر
مشاهدهاش میکردند، دست به دامنش میشدند، اکنون هم دست نیاز به سوی
امامشان دراز میکنند و نور علم را از او میطلبند. به عقل و نقل رجوع
میکنند و به همهی سفارشهایی که حضرات معصومین (علیهِمالسَّلامُ) در طلب
علم فرمودهاند نیز عمل میکنند، امّا میدانند که تا او نخواهد، نور علم و
معرفت نصیب کسی نمیشود. لذا دستی به کتاب و درس دارند و دستی هم به دامان
آن واسطهی فیض الهی تا رزق طیب علم به دست با برکت و پر فیض ایشان روزی
آنان گردد.
امام عصر (علیهِالسَّلام) مصداق اتم نور خداست که نور علم
هم از وجود مقدّس ایشان سرچشمه میگیرد. کسی که میخواهد قلبش به نور علم،
منوّر گردد، باید پنجرههای دل را به سوی این «نور الأنوار» الهی باز
کند(2)، تا نور او قلبش را روشن نماید. این گونه قبل و بعد و در هنگام طلب
علم، هوش و حواسش فقط روی یک نقطه تمرکز دارد و آن همان کانون انور الهی
ماست که اکنونه غریبانه و مظلومانه در پس پردهی غیبت است، امّا دوستانش
فراموشش نمیکنند و هعر لحظه و ساعت در انتظار استجابت دعابر تعجیل فرج
محبوبشان هستند. خدمت به آن بزرگ را بر همهی نعمتهای دنیا ترجیح
دادهاند، تا لبخند رضایتی بر لبان مبارک مولایشان بنشانند و به بزرگترین
افتخار عالم که همانا نصرت و خدمت ولی الله اعظم در زمان غیبت و ظهورش است،
نایل گردند. خدایا! حسرت برخورداری از این نعمت بینظیر را بر دلهای ما
مگذار. الهی آمین.
*****
1ـ اشاره به حدیث ابوخالد کابلی از امام
زینالعابدین (علیهالسلام): «.... ما صارت بِه الغَیبة عندهم بمنزلة
المشاهدة....» (کمالالدین، باب، ح )
2ـ در زیارتی که از امام هادی
(علیهِالسَّلام) خطاب به ائمهی طاهرین (علیهِمالسَّلامُ) وارد شده، چنین
میخوانیم: لِأنَّکُم نورَ الأنوار و خیرة الأخیار.... (البلدالامین/302)
{صفحه 165}
فهرست منابع
1ـ قرآن کریم.
2ـ الارشاد؛ شیخ مفید؛ قم: کنگرهی شیخ مفید، 1413 قمری.
3ـ ارشاد القلوب؛ حسن بن ابی الحسن دیلمی؛ قم: انتشارات شریف رضی، 1412 قمری.
4ـ بحارالأنوار؛ محمدباقر مجلسی؛ تهران: المکتبة الاسلامیة، 1397 قمری.
5ـ بصائرالدرجات؛ محمدبن حسن صفّار؛ قم: انتشارات کتابخانهی آیتالله مرعشی نجفی، 1404 قمری.
6ـ البلد الامین؛ ابراهیم بن علی عاملی کفعمی؛ چاپ سنگی.
7ـ تحف العقول؛ حسن بن شبعهی حرانی؛ قم: انتشارات جامعهی مدرسین، 1404 قمری.
8ـ تفسیر عیاشی؛ محمدبن مسعود عیاشی؛ تهران: چاپخانهی علمیه، 1380 قمری.
9ـ تفسیر قمی؛ علی بن ابراهیم قمی؛ قم: مؤسسة دارالکتاب، 1404 قمری.
10ـ تفسیر کنز الدقائق؛ محمدبن محمدرضا قمی مشهدی؛ تهران: وزارت ارشاد اسلامی، 1366 شمسی.
11ـ تنبیه الخواطر؛ ورام بن ابی فراس؛ قم: انتشارات مکتبة الفقیه.
12ـ التوحید؛ شیخ صدوق؛ بیروت: دارالمعرفة.
{صفحه 167}
13ـ الحاشیة علی تهذیب المنطق؛ مولی عبدالله یزدی؛ مؤسسة النشر الاسلامی.
14ـ الخرائج و الجرائح؛ قطب الدین راوندی؛ قم: مؤسسهی امام مهدی (علیهالسلام)، 1409 قمری.
15ـ الخصال؛ شیخ صدوق؛ قم: انتشارات جامعهی مدرسین، 1403 قمری.
16ـ روضة الواعظین؛ محمدبن حسن فتال نیشابوری؛ قم: انتشارات رضی.
17ـ سعدالسعود؛ سیدبن طاووس؛ قم: انتشارات دارالذخائر.
18ـ العمدة؛ ابن بطریق حلی؛ قم: مؤسسهی انتشارات السلامی، 1407 قمری.
19ـ عوالی اللئالی؛ ابن ابی جمهور احسائی؛ قم: انتشارات سید الشهداء (علیهالسلام)، 1405 قمری.
20ـ غررالحکم؛ عبدالواحد آمدی؛ قم: انتشارات دفتر تبلیغات، 1366 شمسی.
21ـ فرهنگ لاروس؛ خلیل جر؛ تهران: مؤسسهی انتشارات امیرکبیر، 1376 شمسی.
22ـ کافی؛ محمدبن یعقوب کلینی؛ تهران: دارالکتب الاسلامیة، 1348 قمری.
23ـ کتاب العین؛ الخلیل الفراهیدی؛ صدر، 1409 قمری.
24ـ کتاب عقل؛ سیدمحمدبنی هاشمی؛ تهران: انتشارات نبأ، 1385 شمسی.
25ـ کمال الدین و تمام النعمة؛ شیخ صدوق؛ تهران: دارالکتب الاسلامیة، 1395 قمری.
26ـ کنزالفوائد؛ ابوالفتح کراجکی؛ قم: انتشارات دارالذخائر، 1410 قمری.
27ـ لسان العرب؛ ابن منظور؛ بیروت: دار صادر، 2000 میلادی.
28ـ مجمع البحرین؛ فخرالدین طریحی؛ تهران: کتاب فروشی مرتضوی، 1375 شمسی.
29ـ المحاسن؛ احمدبن محمدبن خالد برقی؛ قم: دارالکتب الاسلامیة، 1371 قمری.
30ـ مسألهی علم؛ علیرضا رحیمیان؛ تهران: انتشارات منیر، 1385 شمسی.
31ـ مکارم الاخلاق؛ حسن بن فضل طبرسی؛ قم: انتشارات شریف رضی، 1412 قمری.
32ـ من لا یحضره الفقیه؛ شیخ صدوق؛ قم: انتشارات جامعهی مدرسین، 1413 قمری.
33ـ نهایة الحکمة؛ سیدمحمدحسین طباطبایی؛ قم: انتشارات دارالتبلیغ اسلامی، 1395 قمری.
34ـ نهجالبلاغه؛ سیدرضی؛ قم: انتشارات دارالهجرة.
{صفحه168}
درباره مركز
بسم الله الرحمن الرحیم
جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ في سَبيلِ اللَّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (سوره توبه آیه 41)
با
اموال و جانهاى خود، در راه خدا جهاد نماييد؛ اين براى شما بهتر است اگر
بدانيد حضرت رضا (عليه السّلام): خدا رحم نماید بندهاى كه امر ما را زنده
(و برپا) دارد ... علوم و دانشهاى ما را ياد گيرد و به مردم ياد دهد، زيرا
مردم اگر سخنان نيكوى ما را (بى آنكه چيزى از آن كاسته و يا بر آن
بيافزايند) بدانند هر آينه از ما پيروى (و طبق آن عمل) مى كنند
بنادر البحار-ترجمه و شرح خلاصه دو جلد بحار الانوار ص 159
بنیانگذار
مجتمع فرهنگی مذهبی قائمیه اصفهان شهید آیت الله شمس آبادی (ره) یکی از
علمای برجسته شهر اصفهان بودند که در دلدادگی به اهلبیت (علیهم السلام)
بخصوص حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) و امام عصر (عجل الله تعالی
فرجه الشریف) شهره بوده و لذا با نظر و درایت خود در سال 1340 هجری شمسی
بنیانگذار مرکز و راهی شد که هیچ وقت چراغ آن خاموش نشد و هر روز قوی تر و
بهتر راهش را ادامه می دهند.
مرکز تحقیقات قائمیه اصفهان از سال 1385
هجری شمسی تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن امامی (قدس سره الشریف ) و
با فعالیت خالصانه و شبانه روزی تیمی مرکب از فرهیختگان حوزه و دانشگاه،
فعالیت خود را در زمینه های مختلف مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.
اهداف
:دفاع از حریم شیعه و بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت
علیهم السلام) تقویت انگیزه جوانان و عامه مردم نسبت به بررسی دقیق تر
مسائل دینی، جایگزین کردن مطالب سودمند به جای بلوتوث های بی محتوا در تلفن
های همراه و رایانه ها ایجاد بستر جامع مطالعاتی بر اساس معارف قرآن کریم و
اهل بیت علیهم السّلام با انگیزه نشر معارف، سرویس دهی به محققین و طلاب،
گسترش فرهنگ مطالعه و غنی کردن اوقات فراغت علاقمندان به نرم افزار های
علوم اسلامی، در دسترس بودن منابع لازم جهت سهولت رفع ابهام و شبهات منتشره
در جامعه عدالت اجتماعی: با استفاده از ابزار نو می توان بصورت تصاعدی در
نشر و پخش آن همت گمارد و از طرفی عدالت اجتماعی در تزریق امکانات را در
سطح کشور و باز از جهتی نشر فرهنگ اسلامی ایرانی را در سطح جهان سرعت
بخشید.
از جمله فعالیتهای گسترده مرکز :
الف)چاپ و نشر ده ها عنوان کتاب، جزوه و ماهنامه همراه با برگزاری مسابقه کتابخوانی
ب)تولید صدها نرم افزار تحقیقاتی و کتابخانه ای قابل اجرا در رایانه و گوشی تلفن سهمراه
ج)تولید نمایشگاه های سه بعدی، پانوراما ، انیمیشن ، بازيهاي رايانه اي و ... اماکن مذهبی، گردشگری و...
د)ایجاد سایت اینترنتی قائمیه www.ghaemiyeh.com جهت دانلود رايگان نرم افزار هاي تلفن همراه و چندین سایت مذهبی دیگر
ه)تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و ... جهت نمایش در شبکه های ماهواره ای
و)راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی (خط 2350524)
ز)طراحی سيستم هاي حسابداري ، رسانه ساز ، موبايل ساز ، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک ، SMS و...
ح)همکاری
افتخاری با دهها مرکز حقیقی و حقوقی از جمله بیوت آیات عظام، حوزه های
علمیه، دانشگاهها، اماکن مذهبی مانند مسجد جمکران و ...
ط)برگزاری همایش ها، و اجرای طرح مهد، ویژه کودکان و نوجوانان شرکت کننده در جلسه
ی)برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم و دوره های تربیت مربی (حضوری و مجازی) در طول سال
دفتر مرکزی: اصفهان/خ مسجد سید/ حد فاصل خیابان پنج رمضان و چهارراه وفائی / مجتمع فرهنگي مذهبي قائميه اصفهان
تاریخ تأسیس: 1385 شماره ثبت : 2373 شناسه ملی : 10860152026
وب سایت: www.ghaemiyeh.com ایمیل: Info@ghaemiyeh.com فروشگاه اینترنتی: www.eslamshop.com
تلفن 25-2357023- (0311) فکس 2357022 (0311) دفتر تهران 88318722 (021) بازرگانی و فروش 09132000109 امور کاربران 2333045(0311)
نکته
قابل توجه اینکه بودجه این مرکز؛ مردمی ، غیر دولتی و غیر انتفاعی با همت
عده ای خیر اندیش اداره و تامین گردیده و لی جوابگوی حجم رو به رشد و وسیع
فعالیت مذهبی و علمی حاضر و طرح های توسعه ای فرهنگی نیست، از اینرو این
مرکز به فضل و کرم صاحب اصلی این خانه (قائمیه) امید داشته و امیدواریم
حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف توفیق روزافزونی را شامل
همگان بنماید تا در صورت امکان در این امر مهم ما را یاری نمایندانشاالله.
شماره
حساب 621060953 ، شماره کارت :6273-5331-3045-1973و شماره حساب شبا :
IR90-0180-0000-0000-0621-0609-53به نام مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه
اصفهان نزد بانک تجارت شعبه اصفهان – خيابان مسجد سید
ارزش کار فکری و عقیدتی
الاحتجاج
- به سندش، از امام حسین علیه السلام -: هر کس عهده دار یتیمی از ما شود
که محنتِ غیبت ما، او را از ما جدا کرده است و از علوم ما که به دستش
رسیده، به او سهمی دهد تا ارشاد و هدایتش کند، خداوند به او میفرماید: «ای
بنده بزرگوار شریک کننده برادرش! من در کَرَم کردن، از تو سزاوارترم.
فرشتگان من! برای او در بهشت، به عدد هر حرفی که یاد داده است، هزار هزار،
کاخ قرار دهید و از دیگر نعمتها، آنچه را که لایق اوست، به آنها ضمیمه
کنید».
التفسیر المنسوب إلی الإمام العسکری علیه السلام: امام حسین علیه
السلام به مردی فرمود: «کدام یک را دوستتر میداری: مردی اراده کشتن
بینوایی ضعیف را دارد و تو او را از دستش میرَهانی، یا مردی ناصبی اراده
گمراه کردن مؤمنی بینوا و ضعیف از پیروان ما را دارد، امّا تو دریچهای [از
علم] را بر او میگشایی که آن بینوا، خود را بِدان، نگاه میدارد و با
حجّتهای خدای متعال، خصم خویش را ساکت میسازد و او را میشکند؟».
[سپس]
فرمود: «حتماً رهاندن این مؤمن بینوا از دست آن ناصبی. بیگمان، خدای
متعال میفرماید: «و هر که او را زنده کند، گویی همه مردم را زنده کرده
است»؛ یعنی هر که او را زنده کند و از کفر به ایمان، ارشاد کند، گویی همه
مردم را زنده کرده است، پیش از آن که آنان را با شمشیرهای تیز بکشد».
مسند
زید: امام حسین علیه السلام فرمود: «هر کس انسانی را از گمراهی به معرفت
حق، فرا بخواند و او اجابت کند، اجری مانند آزاد کردن بنده دارد».